شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر شهادت حضرت رقیه(آمدی با رأس خونین ای پدر) *

1133

شعر شهادت حضرت رقیه(آمدی با رأس خونین ای پدر) آمدی با رأس خونین ای پدر
لاله ای در دست گلچین ای پدر
خیر مقدم دیدن ماه رُخت
بر دلم بخشیده تسکین ای پدر
می شود با چلچراغ اشک من
امشب این ویرانه تزیین ای پدر
اشک سرخ و چهره زرد، و تن سیاه
سفره ام گردیده رنگین ای پدر
از غمت هر شب نخفتم تا سحر
شاهد من بود پروین ای پدر
من گل نشکفته، پرپر گشته ام
وای از بیداد گلچین ای پدر
هر چه تلخی دیده ام از راه شام
شور عشقت کرده شیرین ای پدر
رونمای روی تو جان می دهم
چون مرا نَبْوَد به از این، ای پدر
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت رقیه(آمدی بابا، ببین مشتاق دیدارم هنوز) *

1494
1

شعر شهادت حضرت رقیه(آمدی بابا، ببین مشتاق دیدارم هنوز) آمدی بابا، ببین مشتاق دیدارم هنوز
خلق خوابیدند و من از هجر بیدارم هنوز
بارها جان دادم از هجرت وفایم را ببین
باز در هنگام وصلت جان به لب دارم هنوز
شمر، سیلی بر رخم زد تا نگویم نام تو
لیک باشد نام نیکوی تو گفتارم هنوز
یکشب از اشتر فتادم بس که زجرم زجر داد
مدتی زین ماجرا بگذشته بیمارم هنوز
عمه ام زینب ز مادر مهربانتر با منست
می دهد شب ها تسلّی بر دل زارم هنوز
گر چه از بی طاقتی بنشسته می خواند نماز
با چنین احوال می باشد پرستارم هنوز
گل چو شد روئیده دیگر همنشین خار نیست
من شدم پرپر ولی آزرده از خارم هنوز
این شنیدم تشنه لب رفتی سفر بابا ببین
آب دارم بر تو در چشم گهر بارم هنوز
«سازگارا» فخر کن، برگوی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 محمد فردوسی

شهادت حضرت رقیه - (آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده) * محمد فردوسی

1753

شهادت حضرت رقیه - (آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده) آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده
چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده
زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم
علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟!
وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است!
هر کجای بدنم می نگرم زخم شده
قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟
به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده
جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن
جای این چند موی مختصرم زخم شده
جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم
سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده
زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!
زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده

شاعر: محمد فردوسی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(خورشید به خون نشسته و ای وای اگر شب برسه) *

1423
2

شعر شهادت حضرت رقیه(خورشید به خون نشسته و ای وای اگر شب برسه) خورشید به خون نشسته و ای وای اگر شب برسه
نوبت آوارگی و غربت زینب برسه
کوفه ببین مهموناتو زار و زمین گیر میارن
چه رسمیه که مهمونو تو غل و زنجیر میارن
بگو مگه برای دل راهی به غیر ناله هست
وقتی میون اسرا یه دختر سه ساله هست
یه دختر سه ساله که نشسته رو خاک زمین
خون داره گریه می کنه با دوتا چشم نازنین
همش می گه به عمه که من بی بابا خواب نمی خوام
فقط بگو عموم بیاد من که دیگه آب نمی خوام
سرو می گیره تو بغل میزاره روی زانو هاش
با سرِ خونیِ باباش حرف می زنه یواش یواش
سلام بابای خشگلم الهی قربونت برم
من گریه کردم اما تو دست نکشیدی رو سرم
یه عمر رو زانوهای تو نشسته بودم نازنین
واسه یه دفعه هم شده تو روی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(باید برای خود بصری دست و پا کنم) *

1233

شعر شهادت حضرت رقیه(باید برای خود بصری دست و پا کنم) باید برای خود بصری دست و پا کنم
بر دیدنت ره نظری دست و پا کنم
یک ذرّه بود و آن هم از آن حادثات ریخت
باید برای خود جگری دست و پا کنم
با سنگ های ریز و درشت زمین نشد
تا جای خواب مختصری دست و پا کنم
گفتی که شام وصل چو مویت بلند باد
باید موی بلندتری دست و پا کنم
بیعت نکرده بود به دستم حنا هنوز
شد قسمتم ز خون اثری دست و پا کنم
چون رنگ روی خود بپرم تا سر فلک
مثل عمو چو بال و پری دست و پا کنم
پیراهنی بس است برای مسافرت
بی معنی است دردسری دست و پا کنم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(پهلوانش را نگاهی کرد قدری جان گرفت) *

1132

شعر شهادت حضرت رقیه(پهلوانش را نگاهی کرد قدری جان گرفت) پهلوانش را نگاهی کرد قدری جان گرفت
رفت بالای سر ماه حرم قرآن گرفت
غصه می نوشید از لب های گلدان ها ولی
تا عمو را دید ...دیگر غصه اش پایان گرفت
آب ...بابا...مشق هایش را عمو بوسید و رفت
دفتر پیشانیش بوی گل و ریحان گرفت
رفت اما...برنگشت آخر... نفهمید او چه شد ؟؟!!
تیر بر چشم عمو می خورد یا طوفان گرفت
با خودش می گفت حتما خواب میبیند ولی
گریه های عمه اش را دید اطمینان گرفت...
نیمه شب ... بغضش شکست و چشم خود را باز کرد
یک نفر با تشت آمد ناگهان باران گرفت

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟) *

5247
10

شعر شهادت حضرت رقیه(چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟) چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟
که عالم را از آن دیوانه کردی
نمی دانم چه کردی کز غم خود
جهان را تا ابد غمخانه کردی
گرفتی دین و دادی هستی خویش
حقیقت همّتی مردانه کردی
سراپا سوختی چون شمع خود را
چه جان ها گرد خود پروانه کردی
نه تنها سوختی از آشنا جان
که هم خون در دل بیگانه کردی
نهان از خویشتن یکدانه گوهر
به شهر شام در ویرانه کردی
یزید شوم را تا حشر رسوا
ز شرح حال آن دردانه کردی
شاعر:محمد حسین صغیر اصفهانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای کاش اشک دیدۀ من بسترم نبود) *

3374
3

شعر شهادت حضرت رقیه(ای کاش اشک دیدۀ من بسترم نبود) ای کاش اشک دیدۀ من بسترم نبود
می سوختم چو شمعی و خاکسترم نبود
بود اول مصیبت من غصۀ فراق
دردا که داغ هجر غم آخرم نبود
ای ماه من، به کلبۀ احزان خوش آمدی
بی روی تو فروغ به چشم ترم نبود
خون جگر به خوان پذیرایی من است
شرمنده ام که سفرۀ رنگین ترم نبود
ای روشن از جمال تو صبح امید من
در کودکی یتیم شدن باورم نبود
منزل به منزل آمدم امّا هزار حیف
در راه شام سایۀ تو بر سرم نبود
شد خورد استخوان من از تازیانه چون
تاب تحمل این همه در پیکرم نبود
ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم
بابا گمان نبر که نوازشگرم نبود
تا زنده ام، به جان تو مدیون زینبم
جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود
افتادم آن شبی که ز ناقه به روی خاک
از

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی) *

3618
4

شعر شهادت حضرت رقیه(دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی) دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی
من فکر تو بودم، تو گرفتار که بودی
در خواب تو را دیدم و بیدار شدم لیک
ای دلبر گم گشته تو بیدار که بودی
در طشت طلا دیده ات آن سو نگران بود
آرامِ دل من، پی دیدار که بودی
پیش نظرت گشت عدو مشتریِ من
ای یوسف زهرا، تو خریدار که بودی
برگو به من از خواندن آن آیۀ قرآن
در نقشۀ بر هم زدن کار که بودی
ویرانه شده منزل ما خاک نشینان
ای جان جهان گنج گهربار که بودی
پروانه صفت گرد سرت گردم و سوزم
تا فاش شود شمع شب تار که بودی
زود از بر من رفتی و ناگفته بسی ماند
جز ما تو مگر محرم اسرار که بودی
شاعر:سید جواد مظلوم پور

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بیت الاحزان مرا امشب صفا دادی پدر) *

1532
2

شعر شهادت حضرت رقیه(بیت الاحزان مرا امشب صفا دادی پدر) بیت الاحزان مرا امشب صفا دادی پدر
با وصال خویش قلبم را شفا دادی پدر
زآتش هجران تو یک شب نه هر شب سوختم
خوش به من در کودکی درس وفا دادی پدر
خواستم تا در مدینه وصل ما حاصل شود
حاجتم را گوشۀ ویرانسرا دادی پدر
در منای عشق رفتی یا به قربانگاه خون
جان خود را در ره جانان کجا دادی پدر
بر عزاداران خود امشب به ویران سر زدی
اجر نیکویی به این صاحب عزا دادی پدر
من در آغوش تو هر شب داشتم جا مرحباً
خویش را امشب به دامانم تو جا دادی پدر
همره خود بر مرا، تا اهل عالم بنگرند
دخترت را نیز در راه خدا دادی، پدر
نظم میثم بُرد دل از دوستان و شیعیان
کز کرم او را تو طبع دلربا دادی، پدر
شاعر:غلامرضا سازگار

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا) *

1156

شعر شهادت حضرت رقیه(دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا) دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا
بـس اسـت دوریِ مــان ای پــدر بـیــا دیگــر
رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن
دلــم گــرفــت مــرا هـــم بــبـــر بـیــا دیگــر
نمـانـــد چهـــره بـرایــم مـگـــر نمی دانـی
کـه دست های بزرگ و زخـیــم یعنـی چــه
مـرا زدنــد چـو آنــان که بی کـس و کـارنــد
مگــر یـتـیــم شـدم مــن یتـیــم یعنـی چــه
گـمــان دخـتــرت ایـن بـــود وقــت آمـدنــت
دو دســت حـلقـــه کنــم دور گـردنــت ، اما
تـو آمـدی و گمـانـم شـد حسـرتـی بــر دل
بـخـــواب دلـبــــر زهــرا بـه دامـــنـــم بــابــا
بـزن تـو بـوسـه بـه رویــم فـقـط کمـی آرام
چــرا کـه خــو

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(درون دشت شقایق قناریم بابا) *

1072

شعر شهادت حضرت رقیه(درون دشت شقایق قناریم بابا) درون دشت شقایق قناریم بابا
نظر نما تو بر این بی قراریم بابا
حکایتی است فراق و ندیدن یوسف
شبانه روز در این سوگواریم بابا
خوش آمدی به سر سفره ی یتیمانه
خجا لتم به برت از نداریم بابا
رمق نبود که جارو زنم در این ویران
ببخش برمن این خانه داریم بابا
تمام دخترکان محله ی شامی
زدند خنده بر این اشک و زاریم بابا
خدا گواه ، عمه گواه ، این خرابه هم شاهد
ز دست زجر حرامی فراریم بابا
ز بس که موی مرا کشیده بی تابم
ببوس زخم سر لاله کاریم بابا
به جان عمه ی مظلومه ام نمی مانم
بیا ببین که منم جز این یتیمانم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت) *

1327
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت) گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت
جز روی باغبان دل شب آرزو نداشت
رخساره اش حکایت بازار شام بود
با آن لباس حاجت راز مگو نداشت
آنجا اگر جه نان تصدق حرام بود
از بس گرسنه خفت ، دگر رنگ و رو نداشت
در زیر تازیانه امانش بریده بود
میخواست ناله ای کند اما عمو نداشت
کار از حنا و شانه کشیدن گذشته بود
گویی به زیر معجر صد پاره مو نداشت
آن پا که زخم آبله اش سر گشوده بود
چون پای عمه اش رمق جستجو نداشت

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ازنیمه ،شب گذشته وخوابش نبرده بود) *

1078
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ازنیمه ،شب گذشته وخوابش نبرده بود) ازنیمه ،شب گذشته وخوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگرسالخورده بود
درگوشه ي خرابه ،به جای ستاره ها
تا صبح ،زخم های تنش راشمرده بود
ازضعف ،نای پاشدن ازجای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد ،بازوی خود را فشرده بود
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ورنه هزار مرتبه ،در راه مرده بود
....
پیش از طلوع ،بانوی گوهرشناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
شاعر:محسن عرب خالقی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ميان كوچه به زحمت به عمه اش مي گفت) *

1293

شعر شهادت حضرت رقیه(ميان كوچه به زحمت به عمه اش مي گفت) ميان كوچه به زحمت به عمه اش مي گفت
چقدر بوي غذا بينِ شام پيچيده
كمي مواظب من باش بينِ نا مَحرم
چه حرف ها كه در اين ازدحام پيچيده
**
براي شانه ي سُرخش لباس سنگين است
عجيب زخمِ تنش بينِ روز مي سوزد
براي بردنِ يك گوشواره دعوا شد
هنوز لاله ي گوشش هنوز مي سوزد
**
چقدر مردمِ اين شهر اهلِ خيراتند
گرفته است سرش را كه بيشتر نزنند
حواسِ عمه شده جمع زير پا نرود
ميان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
**
محله هاي يهودي ز خارها پُر بود
كه زخمِ آبله در زيرِ پاي او مي سوخت
تمامِ روز ز سر شعله را جدا مي كرد
تمامِ شب نوكِ انگشت هاي او مي سوخت
*
كشيد دست خودش را به زخمِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد
ميانِ باز

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟) *

7019
13

شعر شهادت حضرت رقیه(سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟) سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟
که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم
چار انگشت که مردانه و نامحرم بود
پلی از درد زده از دهنم تا گوشم
نبض دارد همه ی صورتم از کثرت درد
شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم
پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا
به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم
پس به دنبال تو از شانه به پایین، پایم
بعد از آن ضربه هم از چانه به بالا... گوشم
شده حسّاس تر از پیش به گرما چشمم
شده حسّاس تر از قبل به سرما گوشم
وای بابا دهنم، دستم، چشمم، مویم
وای بابا بابا بابا بابا گوشم...
ارث پهلوی شکسته که رسیده ست به تو
من هم انگار که رفته ست به زهرا گوشم
شاعر:مهدی رحیمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بالای ناقه موی مرا باد میکشید) *

5607
6

شعر شهادت حضرت رقیه(بالای ناقه موی مرا باد میکشید) بالای ناقه موی مرا باد میکشید
پائین ناقه چکمه سرم داد میکشید
بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پائین ناقه عمه ی شرمنده داشتم
بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پائین ناقه چادر آزرده داشتم
بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پائین ناقه دشت پر از خار دیده ام
بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پائین ناقه گریه ی خلخال دیده ام
بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پائین ناقه تاول آواره داشتم
بالای ناقه کار به تحقیر میکشید
پائین ناقه پهلوی من تیر میکشید
بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم
پائین ناقه نقشه ی راه فدک شدم
بالای ناقه بخت بد آورده داشتم
پائین ناقه چشم ورم کرده داشتم
بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی
پائین ناقه در به دری بو

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من) *

1628
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من) گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من
روح دوباره داده وصالت به جان من
هرچه مرا به خاطر تو بیشتر زدند
نامت مگر فتاد ز روی لبان من؟
چندین شب است اینکه سرم درد میکند
از بس کشیده اند پدر گیسوان من
دندان من شکست... به عمه نگفته ام
وقتی که خورد دست کسی بر دهان من
بیت الحرام من چقدَر سنگ خورده ای
باشد مرمت تو فقط در توان من
پهلو چو ضربه دید نفس حبس میشود
بیخود نشد بریده بریده بیان من
سنگی که خورد بر سر تو بر رُخم نشست
رنگ همین بام تو و آسمان من
یک یک تمام زخم تنم را شمرده ام
امشب چه پر ستاره بود کهکشان من
از آن شبی که از سر ناقه فتاده ام
احساس میکنم که شکست استخوان من

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت رقیه(حق خواسته که دست عطا داشته باشی) *

2344
6

شعر مدح حضرت رقیه(حق خواسته که دست عطا داشته باشی) حق خواسته که دست عطا داشته باشی
بالا بنشینی و گدا داشته باشی
والله که حق است که در جمع بزرگان
بالای سر عمّه تو جا دا شته باشی
رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم
ای کاش برایم تو غذا داشته باشی
تو جمع صفاتی تو خودت جلوه ذاتی
باید حرمی نزد خدا داشته باشی
از آن همه شهزاده ی ارباب تو باید
مخصوص خودت صحن و سرا داشته باشی
صد مریم و حوا به درت سجده نمایند
گر قصد کنی که خاک پا داشته باشی
گر قصد کنی نیل شکافی به نگاهی
محتاج نباشی که عصا داشته باشی
تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت
فرمانده ی کل قوا داشته باشی
بد نیست که در اریکه سلطنت خود
تو چند غلام رو سیه داشته باشی
پیغمبر عشاق حسینی و عجب نیست
صد تازه مس

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است) *

1154
2

شعر شهادت حضرت رقیه(هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است) هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است
اما هنوز مثل همیشه كبوتر است
گر پای نیزه از حركت ایستاده بود
از شدت علاقۀ بابا به دختر است
زهراتر از همیشه به سجاده آمده
اندازۀ قدش، چقدر گریه آور است
این زخم های روی سرش روی پیكرش
با زخم های شهر مدینه برابر است
او بیشتر بهانه‌ی بابا گرفته است
پس عمرش از تمامی این قوم كمتر است
این لاله‌ای كه بر سر مویش گره زدند
سوغات كوفه است به جای گل سر است
فردا نماز صبح – بدون رقیه است
فردا كه بام مأذنه ها بی كبوتر است
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت رقیه(فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن) *

1824
3

مرثیه حضرت رقیه(فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن) فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن
فداي تاول پايت، رقيه گريه نکن
تمام شد غمت اي دخترک که در دل شب
خدا نموده عنايت، رقيه گريه نکن
در اين خرابه، در اين شام تيره مهماني
رسيده است برايت، رقيه گريه نکن
سري بريده به ديدارت آمده ست امشب
اثر نمود دعايت، رقيه گريه نکن
ببند بار سفر را که با پدر بروي
به سوي کوي خدايت، رقيه گريه نکن
به آسمان نگر آنجا که مادرت زهرا
زند به گريه صدايت، رقيه گريه نکن
شده ست پنج صفر روز عيد قربانت
خرابه گشته منايت، رقيه گريه نکن

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نوحه حضرت رقیه(شب است و خورشيد و خرابه و من) *

1552
1

نوحه حضرت رقیه(شب است و خورشيد و خرابه و من) شب است و خورشيد و خرابه و من
سـرِ پـدر گرفتـه‌ام بــه دامــن
من و دو چشم پرستاره تو و گلوي پاره پاره
يا ابتا آجرک الله
*****
ماه به خاکستر نشسته بابا
پيشاني‌ات چرا شکسته بابا
سر تو را به بر بگيرم دعا کن اي پدر بميرم
يا ابتا آجرک الله
*****
در خير مقدم اشک و ناله دارم
از زلف خون گرفته لاله دارم
من که هماي بام عرشم خاک خرابه شده فرشم
يا ابتا آجرک الله
*****
من روضه خوان کوچک حسينم
طفلـم و ليکـن کـودک حسينم
اينجا حسينيه شام است برلب من خنده حرام است
يا ابتا آجرک الله
*****
اگر چه مـا را لحظه‌اي امان نيست
قرآن بخوان اينجا که خيزران نيست
قرآن بخوان تا بزنم من بوسه به‌جاي چوب دشمن
يا ابتا آجرک الله

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) * مسعود اصلاني

2913
8

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) ماجرایست ماجرای سرت
به لبم بود روضه های سرت
همه جا پشت نیزه ی سر تو
دخترت رفت پا به پای سرت
حسرت دخترت فقط این است
سر من بود کاش جای سرت
نیزه دار تو با همه لج کرد
دردسر شد پدر برای سرت
ب نی، سنگ، بی هوا سیلی
هر چه آمد سرم فدای سرت
چقدر مشکل است تشخیصت
نامرتب شده نمای سرت
چه به این روز دختر آوردی
از سر نیزه سر در آوردی
جای سالم نمانده در تن من
آه زجر آور است ماندن من
پاره شد تا لباس من خندید
چقدر بی حیاست دشمن من
چقدر وحشیانه می انداخت
غل و زنجیر را به گردن من
بازوی من شکست و بی حس شد
مثل عمه شده شکستن من
غیرت عمه را به جوش آورد
به روی خاک ها نشستن من
پدرم با سر آمده یعنی
شده نزدیک وقت رفتن من

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر) *

1207

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر) گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم
عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر
شاعر:مهدی رحیمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مردم كوفه منتظر بودند) *

1156

شعر شهادت حضرت رقیه(مردم كوفه منتظر بودند) مردم كوفه منتظر بودند
دست هاشان پر از تهاجم سنگ
كاروانی اسیر می آمد
سخت آشفته از كشاكش جنگ
كاروان خسته، كاروان زخمی
كاروان از غروب بر می گشت
مردها روی نیزه و زن ها
چشمشان لحظه لحظه تر می گشت
كاروان اندك اندك آمد پیش
ساربان خسته ناقه ها عریان
بغض سر خورده در گلو می خواست
كه ببارد غریب چون باران
آسمان از غبار پر می شد
كوفه در كوچه هاش گل می زد
كوفه كِل می كشید و می خندید
مردی آن سو ترك دهل می زد
این یكی سنگ و آن یكی با چوب
این یكی شاد و دیگری خوشحال
هر كسی هر چه داشت می انداخت
تا بریزد ز كودكان پر و بال
كودكانی ز نسل یاس سپید
یادگاران آب و آیینه
وارثان همیشه ی سیلی
داغداران میخ در سینه
دستشان خس

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد) *

1639

شعر شهادت حضرت رقیه(عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد) عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد
از غُصه هاي بي عددي زجر ميكشد
وقت اذان به يادِ تو كه بر سر ِ علي
فرياد ميزدي ولدي زجر ميكشد
دارد هنوز پهلوي دردانه ات پدر
از بعدِ خوردن لگدي زجر ميكشد
ما زجر ميكشيم ز بس زجر ميزند
موي مرا تو شانه زدي زجر ميكشد
از تازيانه خوردن ما عمه زخمي است
يعني به جا مردن ما عمه زخمي است

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

غزل شهادت حضرت رقیه(کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد) *

1096

غزل شهادت حضرت رقیه(کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد) کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد
مثل افتادن ناگاه سبو، می افتاد
جای چشم تو که چون رود به هر سو می ریخت
چشم خورشید اگر بود ز سو می افتاد
فکر صد فاجعه در ذهن زمین می چرخید
وَ زمان؛ باز در اندیشه ی شومی افتاد
نونهال از عطش و داغ به خود می پیچید
داس می آمد و گلبرگ از او می افتاد
بانگ بابا که - کسی نیست مرا...؟! - بر می خاست
عمّه در ناله و افغان و عمو می افتاد
چه کشیدی تو در آن دشت، خدا می داند
چشم هایت که بر آن زخم گلو می افتاد
داغ آن باغ خزان دیده چنان بود که آه -
سرو هم جای تو می بود فرو می افتاد
آسمان بار امانت نتوانست کشید
از خجالت عرقش بر تن آن دشت چکید.
شاعر:سید اکبر سلیمانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت رقیه(با کاروان نیزه سفر می کتم پدر) *

1376

مرثیه حضرت رقیه(با کاروان نیزه سفر می کتم پدر) با کاروان نیزه سفر می کتم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
حالا برو به قصر، ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه ی کوبنده ی من است
من هم شبیه عمّه خطر می کنم پدر
با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر
شام سیاه زندگی ام را بدون تو
خورشید روی نیزه سحر می کنم پدر
امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) *

1500
1

شعر حضرت رقیه(عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه، سر بابایم
با نگاهی به سر و وضع پدر فهمیدم
که چرا طول کشیده سفر بابایم
جان زهرا قسمت می دهم ای عمه بگو
خون چرا می چکد از چشم تر بابایم ؟
چشم و ابرو و دهان و لب او زخم شده
چه بلاهاست که آمد به سر بابایم ؟
عمه باید ز اباالفضل بپرسم چه شده
چون عمو بوده فقط دوروبر بابایم
از خودم میل ندارم که بگویم سخنی
ترسم این است بسوزد جگر بابایم
هوس نان و غذا کرده دلم از بس که
عطر نان می دهد این موی سر بابایم
شاعر:محسن مهدوی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) *

1121
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد