باز سر گشته و حيران شدهام
چه كنم سر به گريبان شدهام
مانده ام بي سر و سامان شدهام
شمعِ اين شامِ غريبان شدهام
خاكِ غم سر نكنم پس چه كنم؟
گريه آخر نكنم پس چه كنم؟
پاره اي از جگرم بود كه رفت
قوتِ بال و پرم بود كه رفت
نفسم همسفرم بود كه رفت
روضهي آهِ حرم بود كه رفت
رفتنش پاك زمينگيرم كرد
داغِ شرمنده گيش پيرم كرد
به رويِ آينه ام چنگ زدند
تا مي خورد به او سنگ زدند
نعره بر دخترِ دلتنگ زدند
نوحه اش را دَف و آهنگ زدند
خنده ها بر تب و تابش كردند
جگرم بود كبابش كردند
با من از كوچهي آشوب نگفت
همهي واقعه را خوب نگفت
از يهودي كه زدش چوب نگفت
با من از ساقِ لگدكوب نگفت
همگي را به حدِ كُشت زدند
چوب و سن
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 05:28
- نوشته شده توسط
- یحیی