شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) -( ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من ) * احمد حسین پور علوی

19

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) -( ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من ) ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من
ای یادگار سوخته سرزمین من
دستی نبود تا که نوازش کنم تو را
وقتی که در خرابه شدی همنشین من
دیدی چگونه لشگر دشمن نشسته بود
یا در کمین گوش تو یا در کمین من
دیدی سرم جدا شده و پیکرم رهاست
دور از هم است فاصله « حاء » و « سین » من
عمع هنوز پشت سرت ایستاده است
این خواهر شکسته مرد آفرین من
ای کهکشان شیری چشم تو دلنواز
خورشید من ستاره من مه جبین من
جبریل هم ملازم پا در رکاب توست
ای بر رکاب سرخ شهادت نگین من

  • دوشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 07:52
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت رقیه(شكوهی در میان دختران داشت) *

1478

شعر شهادت حضرت رقیه(شكوهی در میان دختران داشت) شكوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن و سالش غنچه می زد
ولی گل بود و قلبی مهربان داشت
میان هق هق و لالایی و اشك
دو تا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار و یاوری نه هم زبانی
نه هم بازی میان كودكان داشت
سر بازار شام و كوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقاً شكل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشكی در كف پاش
نشان كعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
كبودی روی برگ زعفران داشت
همین كه لب ز لب برداشت دق كرد
ز بس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد و شكسته مثل شیشه
كه یك خط در میانش ارغ

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری را پدری کو به دلارائی تو) *

1200

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری را پدری کو به دلارائی تو) دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو
چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
(بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو)...۱
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
شاعر:سعی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری ماند مثل گل ز حسین)؟ *

5971
5

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری ماند مثل گل ز حسین)؟ دختری ماند مثل گل ز حسین
چهره اش باغ باغ نسرین بود
جایش آغوش و دامن و بر و دوش
بس که شور آفرین و شیرین بود
طفل بود و یتیم گشت و اسیر
جای دامان مکان به ویران داشت
ماه رویش نبود بی پروین
ابر چشمش همیشه باران داشت
وقتی آن طفل گریه سر می داد
در و دیوار گریه می کردند
همه خود را ز یاد می بردند
بهر او زار گریه می کردند
هر زمان نامی از پدر می برد
سیلی و طعنه بود پاسخ او
هر دو از بخت او سخن می گفت
بود همرنگ معجر و رخ او
ورق گل کجا و سیلی کین
شاخه ی یاس کی بریده به داس
دست بر جای سیلی و می گفت
پس کجا هستی ای عمو عباس
پا پر از زخم و دست بی جان بود
جسم شب گون و چهره چون مهتاب
می نشست و به روی صفحه ی خاک
م

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ببین آه از نهادم رفت بابا) *

1209

شعر شهادت حضرت رقیه(ببین آه از نهادم رفت بابا) ببین آه از نهادم رفت بابا
که زینت را بدادم رفت بابا
چنان نامرد سیلی زد به رویم
که خوابیدن ز یادم رفت بابا
------------------------------------------
از این دنیا پدر دلگیر گشتم
به سن خردسالی پیر گشتم
مرا آنقدر عدویت داده آزار
که از این زندگانی سیر گشتم
---------------------------------------
منم بابا اسیر یک نگاهت
بیا تا بوسم آن رخسار ماهت
خرابه گر ندارد فرش اما
کنم گیسوی خود را فرش راهت
شاعر:حسن جواهری

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1150

شعر شهادت حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبة محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوة مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچة نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدة گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1058

مرثیه حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبة محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوة مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچة نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدة گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای سر بی تن و خونین که به دامان منی) *

1285
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ای سر بی تن و خونین که به دامان منی) ای سر بی تن و خونین که به دامان منی
من تو را دختر و تو جانی و جانان منی
به تمام اسرا فخر کنم کین دل شب
در میان همه ای شاه تو مهمان منی
من نگویم که زمن بی خبری چون دیدم
سر نی دیده به من داری و گریبان منی
نه ز سیلی و نه ازآبله گویم با تو
که تو مجروح تر از پیکر بی جان منی
شرم دارم که کنم شکوه ز آشفتگی ام
که تو آشفته تر از موی پریشان منی
گر نشد پیش سرت بر سر پا برخیزم
عفو کن چون به بر پیکر بی جان منی
از نگاه تو هویداست مرا می بری ام
به فدایت که به فکر دل نالان منی
شاعر:حیدر توکلی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه شهادت حضرت رقیه(بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد) *

1496
2

شعر مرثیه شهادت حضرت رقیه(بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد) بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد
بس کن رقیه چشم پدر پر ز آب شد
بس کن رقیه آبله ها را نشان مده
این گوش پاره را تو به بابا نشان مده
بس کن رقیه با پدر از این سفر مگو
جا مانده ای زقافله را با پدر مگو
بس کن رقیه بوسه ز زخم گلو مگیر
با گیسوان سوخته از او تو رو مگیر
بس کن فدای این دل پر سوز وآتشت
آخر بگو چگونه کند او نوازشت
بس کن رقیه جان به لب آمد ز داغ تو
ترسم دوباره زجر بیاید سراغ تو
شاعر:حسین میرزایی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود) *

1084

شعر شهادت حضرت رقیه(شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود) شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود
کنج دل شکسته ی او آه مانده بود
در سایه ی هجوم شب و عصر تشنگی
ابری به روی چهره ی یک ماه مانده بود
تا آن زمان که قافله ی دل برش رسید
ماننده یوسفی به دل چاه مانده بود
خورشید او میان خرابه طلوع کرد
تا لحظه ی غروب چه کوتاه مانده بود
منجی کشور دل آن زخم خورده بود
راسی که از تمامت یک شاه مانده بود
کابوس وار خاطره ی راه می گذشت
وقتی نشانه هایی از آن راه مانده بود

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(دیدم به دوش شب طبق آفتاب را) *

1098

شعر شب سوم حضرت رقیه(دیدم به دوش شب طبق آفتاب را) دیدم به دوش شب طبق آفتاب را
یا در زمین تشنه تجلی آب را
یا در نگاه مِشکیِ چند آسمان مشک
خاکی ترین مدار عبور شهاب را
یا در ضمیر مردمک دختر سحر
شوق به هم نیامدن شوق خواب را
سه یا چهار صفحه مگر فرق می کند؟
آتش زدند صفحه و جلد کتاب را
در دست چهار چوب خرابه اسیر بود
با بوسه ای پرید و به هم ریخت قاب را
خود را ز دست عقل گرفت و به عشق داد
وقتی که انتخاب نکرد ،انتخاب را
چون راه حل مشکل خود را فناء دید
او پاک کرد مساله ی بی جواب را
حتی زمین ز گریه ی او مست مست بود
یا رب که داده بود به او این شراب را؟

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد) *

1332
3

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد) امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد
ویرانه روشن شد
شکر خدا دیدار رویت قسمت من شد
ویرانه روشن شد
کِی جای سلطانی شده در کنج ویرانه؟
ای جان و جانانه
کاشانه ی بی بام و در، وادی ایمن شد
ویرانه روشن شد
از چه علیّ اصغر خود را نیاورده
پنهان کجا کرده
شاید که او هم کشته از بیداد دشمن شد
ویرانه روشن شد
خواهم بگویم با پدر عمه فداکارست
از بس وفادارست
با چلچراغ اشک او خانه مُزّیَن شد
ویرانه روشن شد
تا بوده گل در اختیار باغبان بوده
با او گل آسوده
من آن گلم که باغبانم زیبِ دامن شد
ویرانه روشن شد
شاعر:علی اسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است) *

1949
2

شعر شهادت حضرت رقیه(خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است) خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است
به عكس روز گذشته هوا عجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارند
به قلب كوچك من آسمانی از درد است
گل بهشت حسینم ز بس نخوردم آب
زان به دیدنم آمد كه چهره ام زرد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم كه عمه ام مرد است
نسیم می وزد و صورتم چه می سوزد
خدا كند كه بمیرد سرم چه آورده است!
شاعر:سیدمحمد جوادی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت) *

1342

شعر شهادت حضرت رقیه(ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت) ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس مهربانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
«منکر معراج» از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سنّم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود؟! حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمّه، از سفر بابا رسید!
«آن ملک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت
شاعر:کاظم بهمنی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت حضرت رقیه(از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور) * قاسم نعمتی

1325

شعر شهادت حضرت رقیه(از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور) از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور
قدری بخواب و این بدنت را تکان مده
خواهی که خارها نرود در تنت فرو
آرام باش و پیرهنت را تکان مده
می بینی ای عزیز که نازت نمی کشند
پس این لبان خوش سخنت را تکان مده
دندان شیری تو به یک بوسه بسته است
با زحمت اینقدر دهنت را تکان مده
با آه آه تو بدنم تیر می کشد
از بس تنت شبیه تن مادرم شده
می پاشد از لبان تو خون لخته هر نفس
زان نیمه شب چه خاکی مگر بر سرم شده
ای دخترم هنوز سرت درد می کند؟
آیینه نگاهِ تو چشم ترم شده
از گیسوان سوختۀ بین مشت زجر
هر آنچه گفته ای به خدا باورم شده
*
از لحظه ای که حرف کنیز آمده وسط
خوابش نمی برد ز غم و ترس خواهرت
در این میانه جای ابالفضل خالی است

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود) *

1453
1

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود) دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود
سر بر اطاعت دل ِ مجنون گرفته بود
پایم اگر که راه ِ بیابان گرفته بود
حتی توان ِ سینه زدن هم نداشتم
این سینه حال ِ شام ِ غریبان گرفته بود
در پای ِ نیزه عطر تلاوت شنیده ام
دستم صفای صفحه ی قرآن گرفته بود
در کوفه خطبه می شکند دیدن ِ سرت
پیشانی ات توانِ سخنران گرفته بود
پایم شتاب را به صف ِ بوته های ِ خار
از تازیانه هایِ شتابان گرفته بود
اینجا به انتظار دلم طعنه می زند
چوبی که بوسه از لب و دندان گرفته بود
عمرم به قد سورۀ کوثر مجال داشت
آری سه آیه بود که پایان گرفته بود
رؤیای وصل بر سر ِ دختر خراب شد
آن شب خرابه ، جلوۀ باران گرفته ب

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) *

1325

شعر شب سوم حضرت رقیه(من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم
سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم
هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم
شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم
لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم
ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم
تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم
نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم) *

2004
2

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم) آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم
آخر سرت را نیمه شب اینجا کشیدم
تا شام هرمنزل شما را می شناسند
ازبس که روی خاک عکست را کشیدم
پیشانی و پلک و لب و گونه همه زخم
با این همه عکس تو را زیبا کشیدم
هر بار که یاد ازعمو کردم نشستم
یک مشک پاره برلب دریا کشیدم
زخمی شده دیگر سرانگشتان دستم
ازبس که از پا خار در صحرا کشیدم
من را ببر این چند روزی که نبودی
اندازه ی یک عمر از دنیا کشیدم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو) *

1039

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو) بعد از سلام و تعارف وعرض ارادتی
تو محشری تو حرف نداری قیامتی
اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو
غیر از نفس کشیدن رنج سلامتی
روز خوشی نداشتم و سخت خسته ام
این لحظه هم بدست نیامد براحتی
تو غیرتت اجازه نمی داد بین جمع
بر دامنم بخوابی و من هم خجالتی
حالا که وقت هست برای سبک شدن
بابا،مزاحمم شده این درد لعنتی
پس من کجا برای شما درد دل کنم
اینجا خرابه است،نه مسجد، نه هیئتی
اینجا که صبح از افق شام می دمد
خورشید بی تشعشعی و بی هویتی
این چند روزه دائما اینجا نزول داشت
بارانی از کبودی گل های صورتی
از دامن مؤنثشان رقص میچکید
در مردم مذکرشان نیست غیرتی
امشب که جلوه های تورا میهمان شدم
دعوت شدم به صرف غذاهای ح

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی ؟) *

1116

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی ؟) امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی ؟
گاهی دراین سکوت اسیرانه می زنی ؟
ای روشنای دیده ی دلهای تیره بخت
امشب سری به خانه ی پروانه می زنی
یک لحظه تاغریب دلم حس می کند تو را
دستی دراین غروب غریبانه می زنی
درموج گریه ازنفس افتاد دخترت
با دست مرگ یک دونفس چانه می زنی
گیسوی کودکانه ام آشفته وقت مرگ
موی مرا برای سفرشانه می زنی ؟
بابا! دلم برای تو یک ذره شد بگو
سر می زنی به دخترخود یا نمی زنی ؟
شاعر:خلیل عمرانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(من از این رنج و بلا جان میدهم) *

1117

شعر شهادت حضرت رقیه(من از این رنج و بلا جان میدهم) من از این رنج و بلا جان میدهم
از مصیبت ها خدا جان میدهم
تو که رفتی اشک در چشمم نشست
چون شدم از تو جدا جان میدهم
عمه بالای بلندی داد زد
تا که گرید بر شما جان میدهم
یک نفر انگشت و انگشتر ربود
رفت چون غارت ردا جان میدهم
تا که راس خونی و زخمی تو
دیده ام بر نیزه ها جان میدهم
زیر مشت و ضربه پای عدو
عمه جایم شد فدا جان میدهم
خنده ها کردند دخترهای شام
گفته اند هستی گدا جان میدهم
از سر شب من که دلتنگت شدم
گفته ام بابا بیا جان میدهم
بار دیگر چون تو را من دیده ام
نذر من گشته ادا جان میدهم
تو حلالم کن مرا ای عمه جان
در خرابه جا به جا جان میدهم
شاعر:جواد قدوسی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) *

1323

شعر شهادت حضرت رقیه(یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت
سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است
میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت
از سر لج بازی اش... تا گریه ام در آورد
گاه پس میداد و گاهی - چادرم را - می گرفت
محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر
هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت
در نمی آورد ز گوشم گوشواره ، می کشید
آنقدر که خون تمام معجرم را می گرفت
آن لگدهایی که میزد می نشست برصورتم
قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) *

1306
1

شعر شهادت حضرت رقیه(یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت
سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است
میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت
از سر لج بازی اش... تا گریه ام در آورد
گاه پس میداد و گاهی - چادرم را - می گرفت
محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر
هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت
در نمی آورد ز گوشم گوشواره ، می کشید
آنقدر که خون تمام معجرم را می گرفت
آن لگدهایی که میزد می نشست برصورتم
قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت
شاعر:سعید خرازی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(آه پدر جان جگرم سوخته) *

2028
4

شعر شهادت حضرت رقیه(آه پدر جان جگرم سوخته) آه پدر جان جگرم سوخته
خاطره های سفرم سوخته
تار اگر دیدمت امشب ببخش
گوشه ای از پلک ترم سوخته
از تو ندیدم بجز این سر ولی
من همه ی بال و پرم سوخته
قول بده عمه نفهمد ولی
هم سر و پا و کمرم سوخته
آمدی از راه رسیدن بخیر
از سر تو با خبرم ...سوخته
خانۀ خولی چه خبر از تنور؟
من که شنیدم جگرم سوخته
غصه نخور، سوخته هم خوشگلی
مثل خودت موی سرم سوخته
شانه به مویم بزنم ریخته
صورت مثل قمرم سوخته
دختر زهرا شده ات دیدنی است
کم شده ام ، بیشترم سوخته
پلک بزن عمه نگاهت کند
غصۀ این یک نفرم سوخته...
شاعر:مهدی صفی یاری

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش) *

1286

شعر شهادت حضرت رقیه(كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش) كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش
خال لبت كجاست كه گیرم نشانه اش
دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر
پیچید دور گردن من تازیانه اش
آتش بگیرد ای پدر ای كاش سر به سر
بازار شام و روسری بچه گانه اش
سنگ عقیق تو به دكانِ كوفه بود
بر سنگ بسته باد دكان و دهانه اش
نیمی به شعله سوخت و نیمی به باد رفت
زلفی كه بود دست ابالفضل شانه اش
دختر پدر پرست بُوَد منع من نكن
دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش
یادم نرفته است درختی كه بین راه
رخساره ی تو بود چراغ شبانه اش
یادم نرفته است كه راهب مسیح شد
زآن كُنج لب به كُنج كلیسا و خانه اش
از راهب و درخت چه كم داشت دخترت
آویز این دلی و بهای بهانه اش
روز جزا كه هر كه بیارد عبادتی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(با غم ِ هجر ِ جگرسوز مدارا بد نيست) *

1331

شعر شهادت حضرت رقیه(با غم ِ هجر ِ جگرسوز مدارا بد نيست) با غم ِ هجر ِ جگرسوز مدارا بد نيست
شبِ بيداري و امّيد به فردا بد نيست
دو سه باري شده يك جور پريدم از خواب
چون عمو نيست نخوابيدنِ اينجا بد نيست
با همين گريه تورا پيش خودم آوردم
عمه ميگفت كه گريه نكن اما بد نيست
دستگيرم شده ديوار به استقبالت
ياري ام گر بكند زانويِ اين پا بد نيست
چه كسي گفته كه نشناختمت بابايي!
از تعجب كه دگر پرسش آيا بد نيست
زخم هايِ سر ِ تو مثل تمام تن من
همه كاريست وگرنه كه مداوا بد نيست
كهنه پوشي ِ مرا دختركي زد به رُخَم
نرسيدم به خودم، پيش ِ تو حالا بد نيست؟
بعد از آن ضربه دگر حرف بدي نشنيدم
وسطِ دشت بيفتي تك و تنها بد نيست
گره يِ روسري ام هرچه كه زد باز نشد
تا بدانند همه دخ

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند) *

1072

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند) هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند
من را به درد بي پدري مبتلا كنند
اينها تمام از پدرت زخم خورده اند
پس آمدند از دل خود عقده وا كنند
گفتند:-تا كه سر ببرند از تو-مي شود
از دختري سه ساله پدر را جدا كنند
تنها به كشتن تو رضايت نمي دهند
اي كاش بعد از اين بدنت را رها كنند
انگشتر تو كاش به دست رقيه بود
تا بيشتر حقارت خود بر ملا كنند
در بين كوچه باز نشد عقده هاشان
آنقدر مي زنند تنم را سيا كنند
هي مي كشند موي مرا چادر مرا
شايد كه زخم كهنه خود را دوا كنند
من كودكم ز عمه من كاش بگذرند!
وز رشته هاي چادر زينب حيا كنند
قرآن بخوان كه بين حسينيه شيعه ها
صف بسته اند تا كه به ما اقتدا كنند
شاعر:محسن ناصحی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) *

1211

شعر شهادت حضرت رقیه(طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟) طوفانی ام! شود كه شرر را بیاورند؟
در آسمان تیره قمر را بیاورند؟
من می روم به دیدن بابای بی كفن
گر شامیان رفیق سفر را بیاورند
یك گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
عمه!؟ بگو كه رأس پدر را بیاورند
اینجا چه شهری است!، برای یتیم ها
با تازیانه سوز سحر را بیاورند
بابا دوباره یاد علی زنده شد، بیا
با زخم كهنه خون جگر را بیاورند
با دست كین به صورت دردانه ات زدند
تا یادت آن شهیدۀ در را بیاورند
شاعر:محمدرضا رضایی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای باغبان هستی، تو در دامان لاله) *

1111
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ای باغبان هستی، تو در دامان لاله) ای باغبان هستی، تو در دامان لاله
محو تماشایت شده پیر سه ساله
ای روی تو قرص قمر بابا بابا
امشب بیا نــازم بخر بابا بابا
امشب مرا بـا خود ببر بابا بابا
هستم سه ساله دخترت بابا بابا
هستم گل نیـلـوفــرت بابا بابا
هستم شـبیه مـــادرت بابا بابا
******
مهمان من از راه دور آمد خوش آمد
مــاه من از كنج تنور آمد خوش آمد
كردی مرا ویران نشین بابا بابا
بگشا دو چشم نازنین بابا بابا
تو جای سیلی را ببین بابا بابا
بگشـا لبت را میهمان بابا بابا
قرآن من قرآن بخوان بابا بابا
كه من نـدارم خیزران بابا بابا
******
با یك نگاه خود زمن دل می‌بری تو
ای ماه من از چه پر از خاكستری تو
ای سر بگو كو پیكرت بابا بابا
كو شیر خوا

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده ) *

1467
1

شعر شهادت حضرت رقیه(مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده ) مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده
بابا سرت رسيده ... بريده ؟ چه فايده !
امشب كه آمدي به خرابه ببينمت
سويي نمانده است به ديده چه فايده
تو آمدي كه بوسه زني جاي سيلي ام
با اين لب بريده بريده چه فايده
مي خواستم به پاي تو خيزم پدر، ولي
قدم شبيه عمه خميده چه فايده
از دست هاي پر ورمم چه توقعي است
از پاي روي خار دويده چه فايده
گيرم كه گوشواره برايم خريده اي
من لاله گوش هام بريده چه فايده
گفتم كه عشوه مي كنم و ناز مي خري
حالا كه رنگ و روم پريده چه فايده
مي خواستم فقط تو كشي دست بر سرم
رفتي و دست غير كشيده چه فايده
شاعر:رضا رسول زاده

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد