شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر شهادت حضرت رقیه(هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است) *

1245
2

شعر شهادت حضرت رقیه(هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است) هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است
اما هنوز مثل همیشه كبوتر است
گر پای نیزه از حركت ایستاده بود
از شدت علاقۀ بابا به دختر است
زهراتر از همیشه به سجاده آمده
اندازۀ قدش، چقدر گریه آور است
این زخم های روی سرش روی پیكرش
با زخم های شهر مدینه برابر است
او بیشتر بهانه‌ی بابا گرفته است
پس عمرش از تمامی این قوم كمتر است
این لاله‌ای كه بر سر مویش گره زدند
سوغات كوفه است به جای گل سر است
فردا نماز صبح – بدون رقیه است
فردا كه بام مأذنه ها بی كبوتر است
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

مرثیه حضرت رقیه(فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن) *

1928
3

مرثیه حضرت رقیه(فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن) فداي آبله هايت، رقيه گريه نکن
فداي تاول پايت، رقيه گريه نکن
تمام شد غمت اي دخترک که در دل شب
خدا نموده عنايت، رقيه گريه نکن
در اين خرابه، در اين شام تيره مهماني
رسيده است برايت، رقيه گريه نکن
سري بريده به ديدارت آمده ست امشب
اثر نمود دعايت، رقيه گريه نکن
ببند بار سفر را که با پدر بروي
به سوي کوي خدايت، رقيه گريه نکن
به آسمان نگر آنجا که مادرت زهرا
زند به گريه صدايت، رقيه گريه نکن
شده ست پنج صفر روز عيد قربانت
خرابه گشته منايت، رقيه گريه نکن

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نوحه حضرت رقیه(شب است و خورشيد و خرابه و من) *

1737
3

نوحه حضرت رقیه(شب است و خورشيد و خرابه و من) شب است و خورشيد و خرابه و من
سـرِ پـدر گرفتـه‌ام بــه دامــن
من و دو چشم پرستاره تو و گلوي پاره پاره
يا ابتا آجرک الله
*****
ماه به خاکستر نشسته بابا
پيشاني‌ات چرا شکسته بابا
سر تو را به بر بگيرم دعا کن اي پدر بميرم
يا ابتا آجرک الله
*****
در خير مقدم اشک و ناله دارم
از زلف خون گرفته لاله دارم
من که هماي بام عرشم خاک خرابه شده فرشم
يا ابتا آجرک الله
*****
من روضه خوان کوچک حسينم
طفلـم و ليکـن کـودک حسينم
اينجا حسينيه شام است برلب من خنده حرام است
يا ابتا آجرک الله
*****
اگر چه مـا را لحظه‌اي امان نيست
قرآن بخوان اينجا که خيزران نيست
قرآن بخوان تا بزنم من بوسه به‌جاي چوب دشمن
يا ابتا آجرک الله

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) * مسعود اصلاني

3238
8

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) ماجرایست ماجرای سرت
به لبم بود روضه های سرت
همه جا پشت نیزه ی سر تو
دخترت رفت پا به پای سرت
حسرت دخترت فقط این است
سر من بود کاش جای سرت
نیزه دار تو با همه لج کرد
دردسر شد پدر برای سرت
ب نی، سنگ، بی هوا سیلی
هر چه آمد سرم فدای سرت
چقدر مشکل است تشخیصت
نامرتب شده نمای سرت
چه به این روز دختر آوردی
از سر نیزه سر در آوردی
جای سالم نمانده در تن من
آه زجر آور است ماندن من
پاره شد تا لباس من خندید
چقدر بی حیاست دشمن من
چقدر وحشیانه می انداخت
غل و زنجیر را به گردن من
بازوی من شکست و بی حس شد
مثل عمه شده شکستن من
غیرت عمه را به جوش آورد
به روی خاک ها نشستن من
پدرم با سر آمده یعنی
شده نزدیک وقت رفتن من

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر) *

1317

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر) گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم
عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر
شاعر:مهدی رحیمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مردم كوفه منتظر بودند) *

1249

شعر شهادت حضرت رقیه(مردم كوفه منتظر بودند) مردم كوفه منتظر بودند
دست هاشان پر از تهاجم سنگ
كاروانی اسیر می آمد
سخت آشفته از كشاكش جنگ
كاروان خسته، كاروان زخمی
كاروان از غروب بر می گشت
مردها روی نیزه و زن ها
چشمشان لحظه لحظه تر می گشت
كاروان اندك اندك آمد پیش
ساربان خسته ناقه ها عریان
بغض سر خورده در گلو می خواست
كه ببارد غریب چون باران
آسمان از غبار پر می شد
كوفه در كوچه هاش گل می زد
كوفه كِل می كشید و می خندید
مردی آن سو ترك دهل می زد
این یكی سنگ و آن یكی با چوب
این یكی شاد و دیگری خوشحال
هر كسی هر چه داشت می انداخت
تا بریزد ز كودكان پر و بال
كودكانی ز نسل یاس سپید
یادگاران آب و آیینه
وارثان همیشه ی سیلی
داغداران میخ در سینه
دستشان خس

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد) *

1747

شعر شهادت حضرت رقیه(عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد) عمه از اتفاق بدي زجر ميكشد
از غُصه هاي بي عددي زجر ميكشد
وقت اذان به يادِ تو كه بر سر ِ علي
فرياد ميزدي ولدي زجر ميكشد
دارد هنوز پهلوي دردانه ات پدر
از بعدِ خوردن لگدي زجر ميكشد
ما زجر ميكشيم ز بس زجر ميزند
موي مرا تو شانه زدي زجر ميكشد
از تازيانه خوردن ما عمه زخمي است
يعني به جا مردن ما عمه زخمي است

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

غزل شهادت حضرت رقیه(کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد) *

1200

غزل شهادت حضرت رقیه(کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد) کوه هم جای تو مي بود، فرو می افتاد
مثل افتادن ناگاه سبو، می افتاد
جای چشم تو که چون رود به هر سو می ریخت
چشم خورشید اگر بود ز سو می افتاد
فکر صد فاجعه در ذهن زمین می چرخید
وَ زمان؛ باز در اندیشه ی شومی افتاد
نونهال از عطش و داغ به خود می پیچید
داس می آمد و گلبرگ از او می افتاد
بانگ بابا که - کسی نیست مرا...؟! - بر می خاست
عمّه در ناله و افغان و عمو می افتاد
چه کشیدی تو در آن دشت، خدا می داند
چشم هایت که بر آن زخم گلو می افتاد
داغ آن باغ خزان دیده چنان بود که آه -
سرو هم جای تو می بود فرو می افتاد
آسمان بار امانت نتوانست کشید
از خجالت عرقش بر تن آن دشت چکید.
شاعر:سید اکبر سلیمانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت رقیه(با کاروان نیزه سفر می کتم پدر) *

1465

مرثیه حضرت رقیه(با کاروان نیزه سفر می کتم پدر) با کاروان نیزه سفر می کتم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
حالا برو به قصر، ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه ی کوبنده ی من است
من هم شبیه عمّه خطر می کنم پدر
با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر
شام سیاه زندگی ام را بدون تو
خورشید روی نیزه سحر می کنم پدر
امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) *

1617
1

شعر حضرت رقیه(عوض آنکه نهم سر به بر بابایم) عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه، سر بابایم
با نگاهی به سر و وضع پدر فهمیدم
که چرا طول کشیده سفر بابایم
جان زهرا قسمت می دهم ای عمه بگو
خون چرا می چکد از چشم تر بابایم ؟
چشم و ابرو و دهان و لب او زخم شده
چه بلاهاست که آمد به سر بابایم ؟
عمه باید ز اباالفضل بپرسم چه شده
چون عمو بوده فقط دوروبر بابایم
از خودم میل ندارم که بگویم سخنی
ترسم این است بسوزد جگر بابایم
هوس نان و غذا کرده دلم از بس که
عطر نان می دهد این موی سر بابایم
شاعر:محسن مهدوی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) *

1206
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) -( ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من ) * احمد حسین پور علوی

19

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) -( ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من ) ای دختر سه ساله¬ی من، نازنین من
ای یادگار سوخته سرزمین من
دستی نبود تا که نوازش کنم تو را
وقتی که در خرابه شدی همنشین من
دیدی چگونه لشگر دشمن نشسته بود
یا در کمین گوش تو یا در کمین من
دیدی سرم جدا شده و پیکرم رهاست
دور از هم است فاصله « حاء » و « سین » من
عمع هنوز پشت سرت ایستاده است
این خواهر شکسته مرد آفرین من
ای کهکشان شیری چشم تو دلنواز
خورشید من ستاره من مه جبین من
جبریل هم ملازم پا در رکاب توست
ای بر رکاب سرخ شهادت نگین من

  • دوشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 07:52
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شكوهی در میان دختران داشت) *

1967

شعر شهادت حضرت رقیه(شكوهی در میان دختران داشت) شكوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن و سالش غنچه می زد
ولی گل بود و قلبی مهربان داشت
میان هق هق و لالایی و اشك
دو تا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار و یاوری نه هم زبانی
نه هم بازی میان كودكان داشت
سر بازار شام و كوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقاً شكل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشكی در كف پاش
نشان كعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
كبودی روی برگ زعفران داشت
همین كه لب ز لب برداشت دق كرد
ز بس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد و شكسته مثل شیشه
كه یك خط در میانش ارغ

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری را پدری کو به دلارائی تو) *

1296

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری را پدری کو به دلارائی تو) دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو
چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
(بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو)...۱
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
شاعر:سعی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری ماند مثل گل ز حسین)؟ *

6392
5

شعرشهادت حضرت رقیه(دختری ماند مثل گل ز حسین)؟ دختری ماند مثل گل ز حسین
چهره اش باغ باغ نسرین بود
جایش آغوش و دامن و بر و دوش
بس که شور آفرین و شیرین بود
طفل بود و یتیم گشت و اسیر
جای دامان مکان به ویران داشت
ماه رویش نبود بی پروین
ابر چشمش همیشه باران داشت
وقتی آن طفل گریه سر می داد
در و دیوار گریه می کردند
همه خود را ز یاد می بردند
بهر او زار گریه می کردند
هر زمان نامی از پدر می برد
سیلی و طعنه بود پاسخ او
هر دو از بخت او سخن می گفت
بود همرنگ معجر و رخ او
ورق گل کجا و سیلی کین
شاخه ی یاس کی بریده به داس
دست بر جای سیلی و می گفت
پس کجا هستی ای عمو عباس
پا پر از زخم و دست بی جان بود
جسم شب گون و چهره چون مهتاب
می نشست و به روی صفحه ی خاک
م

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ببین آه از نهادم رفت بابا) *

1331

شعر شهادت حضرت رقیه(ببین آه از نهادم رفت بابا) ببین آه از نهادم رفت بابا
که زینت را بدادم رفت بابا
چنان نامرد سیلی زد به رویم
که خوابیدن ز یادم رفت بابا
------------------------------------------
از این دنیا پدر دلگیر گشتم
به سن خردسالی پیر گشتم
مرا آنقدر عدویت داده آزار
که از این زندگانی سیر گشتم
---------------------------------------
منم بابا اسیر یک نگاهت
بیا تا بوسم آن رخسار ماهت
خرابه گر ندارد فرش اما
کنم گیسوی خود را فرش راهت
شاعر:حسن جواهری

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1252

شعر شهادت حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبة محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوة مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچة نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدة گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) *

1146

مرثیه حضرت رقیه(بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن) بیا ای سر به ویران با من ویران نشین سر کن
بُزرگی کن شبی را سر در این کلبة محقر کن
ستاره هر چه باشد می فزاید جلوة مه را
بتاب ای ماه و دامان من امشب پُر ز اختر کن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نیست
نظر ای باغبان بر غنچة نشکفته پرپر کن
اگر چه پای تو بر دیدة گل ها بود، اما
بیا ویرانه یی را هم به بوی خود معطر کن
زبان را نیست نیرویی که گویم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تَشّکُر جای دختر کن
نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا
مرا هَمره بِبَر زین جا و، همبازی اصغر کن
شاعر:علی انسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای سر بی تن و خونین که به دامان منی) *

1407
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ای سر بی تن و خونین که به دامان منی) ای سر بی تن و خونین که به دامان منی
من تو را دختر و تو جانی و جانان منی
به تمام اسرا فخر کنم کین دل شب
در میان همه ای شاه تو مهمان منی
من نگویم که زمن بی خبری چون دیدم
سر نی دیده به من داری و گریبان منی
نه ز سیلی و نه ازآبله گویم با تو
که تو مجروح تر از پیکر بی جان منی
شرم دارم که کنم شکوه ز آشفتگی ام
که تو آشفته تر از موی پریشان منی
گر نشد پیش سرت بر سر پا برخیزم
عفو کن چون به بر پیکر بی جان منی
از نگاه تو هویداست مرا می بری ام
به فدایت که به فکر دل نالان منی
شاعر:حیدر توکلی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه شهادت حضرت رقیه(بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد) *

1590
2

شعر مرثیه شهادت حضرت رقیه(بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد) بس کن رقیه جان دل زارم کباب شد
بس کن رقیه چشم پدر پر ز آب شد
بس کن رقیه آبله ها را نشان مده
این گوش پاره را تو به بابا نشان مده
بس کن رقیه با پدر از این سفر مگو
جا مانده ای زقافله را با پدر مگو
بس کن رقیه بوسه ز زخم گلو مگیر
با گیسوان سوخته از او تو رو مگیر
بس کن فدای این دل پر سوز وآتشت
آخر بگو چگونه کند او نوازشت
بس کن رقیه جان به لب آمد ز داغ تو
ترسم دوباره زجر بیاید سراغ تو
شاعر:حسین میرزایی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود) *

1239

شعر شهادت حضرت رقیه(شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود) شب بود و گرد غم به رخ ماه مانده بود
کنج دل شکسته ی او آه مانده بود
در سایه ی هجوم شب و عصر تشنگی
ابری به روی چهره ی یک ماه مانده بود
تا آن زمان که قافله ی دل برش رسید
ماننده یوسفی به دل چاه مانده بود
خورشید او میان خرابه طلوع کرد
تا لحظه ی غروب چه کوتاه مانده بود
منجی کشور دل آن زخم خورده بود
راسی که از تمامت یک شاه مانده بود
کابوس وار خاطره ی راه می گذشت
وقتی نشانه هایی از آن راه مانده بود

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(دیدم به دوش شب طبق آفتاب را) *

1181

شعر شب سوم حضرت رقیه(دیدم به دوش شب طبق آفتاب را) دیدم به دوش شب طبق آفتاب را
یا در زمین تشنه تجلی آب را
یا در نگاه مِشکیِ چند آسمان مشک
خاکی ترین مدار عبور شهاب را
یا در ضمیر مردمک دختر سحر
شوق به هم نیامدن شوق خواب را
سه یا چهار صفحه مگر فرق می کند؟
آتش زدند صفحه و جلد کتاب را
در دست چهار چوب خرابه اسیر بود
با بوسه ای پرید و به هم ریخت قاب را
خود را ز دست عقل گرفت و به عشق داد
وقتی که انتخاب نکرد ،انتخاب را
چون راه حل مشکل خود را فناء دید
او پاک کرد مساله ی بی جواب را
حتی زمین ز گریه ی او مست مست بود
یا رب که داده بود به او این شراب را؟

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد) *

1530
2

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد) امشب خرابه از رخ تو مثل گلشن شد
ویرانه روشن شد
شکر خدا دیدار رویت قسمت من شد
ویرانه روشن شد
کِی جای سلطانی شده در کنج ویرانه؟
ای جان و جانانه
کاشانه ی بی بام و در، وادی ایمن شد
ویرانه روشن شد
از چه علیّ اصغر خود را نیاورده
پنهان کجا کرده
شاید که او هم کشته از بیداد دشمن شد
ویرانه روشن شد
خواهم بگویم با پدر عمه فداکارست
از بس وفادارست
با چلچراغ اشک او خانه مُزّیَن شد
ویرانه روشن شد
تا بوده گل در اختیار باغبان بوده
با او گل آسوده
من آن گلم که باغبانم زیبِ دامن شد
ویرانه روشن شد
شاعر:علی اسانی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است) *

2070
2

شعر شهادت حضرت رقیه(خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است) خرابه است و شب و سینه ای كه پُر درد است
به عكس روز گذشته هوا عجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارند
به قلب كوچك من آسمانی از درد است
گل بهشت حسینم ز بس نخوردم آب
زان به دیدنم آمد كه چهره ام زرد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم كه عمه ام مرد است
نسیم می وزد و صورتم چه می سوزد
خدا كند كه بمیرد سرم چه آورده است!
شاعر:سیدمحمد جوادی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت) *

1458

شعر شهادت حضرت رقیه(ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت) ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس مهربانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
«منکر معراج» از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سنّم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود؟! حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمّه، از سفر بابا رسید!
«آن ملک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت
شاعر:کاظم بهمنی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت حضرت رقیه(از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور) * قاسم نعمتی

1447

شعر شهادت حضرت رقیه(از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور) از بس شکستنی شدی ای شیشه بلور
قدری بخواب و این بدنت را تکان مده
خواهی که خارها نرود در تنت فرو
آرام باش و پیرهنت را تکان مده
می بینی ای عزیز که نازت نمی کشند
پس این لبان خوش سخنت را تکان مده
دندان شیری تو به یک بوسه بسته است
با زحمت اینقدر دهنت را تکان مده
با آه آه تو بدنم تیر می کشد
از بس تنت شبیه تن مادرم شده
می پاشد از لبان تو خون لخته هر نفس
زان نیمه شب چه خاکی مگر بر سرم شده
ای دخترم هنوز سرت درد می کند؟
آیینه نگاهِ تو چشم ترم شده
از گیسوان سوختۀ بین مشت زجر
هر آنچه گفته ای به خدا باورم شده
*
از لحظه ای که حرف کنیز آمده وسط
خوابش نمی برد ز غم و ترس خواهرت
در این میانه جای ابالفضل خالی است

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود) *

1567
1

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود) دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود
سر بر اطاعت دل ِ مجنون گرفته بود
پایم اگر که راه ِ بیابان گرفته بود
حتی توان ِ سینه زدن هم نداشتم
این سینه حال ِ شام ِ غریبان گرفته بود
در پای ِ نیزه عطر تلاوت شنیده ام
دستم صفای صفحه ی قرآن گرفته بود
در کوفه خطبه می شکند دیدن ِ سرت
پیشانی ات توانِ سخنران گرفته بود
پایم شتاب را به صف ِ بوته های ِ خار
از تازیانه هایِ شتابان گرفته بود
اینجا به انتظار دلم طعنه می زند
چوبی که بوسه از لب و دندان گرفته بود
عمرم به قد سورۀ کوثر مجال داشت
آری سه آیه بود که پایان گرفته بود
رؤیای وصل بر سر ِ دختر خراب شد
آن شب خرابه ، جلوۀ باران گرفته ب

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) *

1434

شعر شب سوم حضرت رقیه(من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم
سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم
هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم
شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم
لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم
ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم
تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم
نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم) *

2157
4

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم) آنقدر ازدل ناله بی پروا کشیدم
آخر سرت را نیمه شب اینجا کشیدم
تا شام هرمنزل شما را می شناسند
ازبس که روی خاک عکست را کشیدم
پیشانی و پلک و لب و گونه همه زخم
با این همه عکس تو را زیبا کشیدم
هر بار که یاد ازعمو کردم نشستم
یک مشک پاره برلب دریا کشیدم
زخمی شده دیگر سرانگشتان دستم
ازبس که از پا خار در صحرا کشیدم
من را ببر این چند روزی که نبودی
اندازه ی یک عمر از دنیا کشیدم

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو) *

1133

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو) بعد از سلام و تعارف وعرض ارادتی
تو محشری تو حرف نداری قیامتی
اینجا که نیست هیچ ملالی بدون تو
غیر از نفس کشیدن رنج سلامتی
روز خوشی نداشتم و سخت خسته ام
این لحظه هم بدست نیامد براحتی
تو غیرتت اجازه نمی داد بین جمع
بر دامنم بخوابی و من هم خجالتی
حالا که وقت هست برای سبک شدن
بابا،مزاحمم شده این درد لعنتی
پس من کجا برای شما درد دل کنم
اینجا خرابه است،نه مسجد، نه هیئتی
اینجا که صبح از افق شام می دمد
خورشید بی تشعشعی و بی هویتی
این چند روزه دائما اینجا نزول داشت
بارانی از کبودی گل های صورتی
از دامن مؤنثشان رقص میچکید
در مردم مذکرشان نیست غیرتی
امشب که جلوه های تورا میهمان شدم
دعوت شدم به صرف غذاهای ح

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد