شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 محمد قاسمی

شعر روضه حضرت رقیه(س) -( گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام ) * محمد قاسمی

2727
3

شعر روضه حضرت رقیه(س) -( گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام  ) بـارهـا افتـاده ام

زیرِ دست و پایِ خصم از دست و پا اُفتاده ام

بس که هِق هِق کرده ام

گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام

قطره قطره روی خاک

مـثل اشــکِ شمـع هر شــب بی صـدا اُفتاده ام

چند جا خوردی زمین ؟

تو بگــو تا من بگــویـم ، چـند جا اُفـتاده ام ...

نـیستم اهـل گِـله

چـون به میـل خویشـتن در اِنـزوا اُفتاده ام

با تمـاشـای خــودم

یــادِ رویِ نـیلیِ خَــیرُ النّـسـا اُفـتـــاده ام

من نمی پرسم تو هم

بعد از آن صحرا مپرس از من کجا اُفتاده ام

جُـز همان یک مرتبه

عمّه ، فُــوراً آمــده هر دفعه تا اُفـتاده ام

یـادِ آغـوشت بخیر

آه ! از گـرمایِ دلچـسبش ، جُـدا اُفتاده ام..

  • شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:42
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 اسماعیل تقوایی

کنج خرابه -( دختری کنج خرابه غریبونه توی خوابه ) * اسماعیل تقوایی

6439
20

کنج خرابه -( دختری کنج خرابه غریبونه توی خوابه ) دختری کنج خرابه غریبونه توی خوابه
تو خوابش بابارو دیده، شده بیدار وبیتابه

اومده عمه کنارش، بغلش کرده رقیه
میگه عمه جون بابام کو. دل من براش کبابه

می کنه گریه رقیه، دورشم حلقه ی ماتم
با رقیه اشک می ریزه، هر کی هست توی خرابه

سربابا رو آوردن هدیه برای دختر
هرچی حرف میزنه دختر،اما بابا بی جوابه

دوست داره بشوره سررو با گلاب اما نداره
می شوره با اشک چشماش اینجا اشک جای گلابه

درد دل میکنه دختر با سر بابای خوبش
میگه خوب شد اومدی تو، دیدن یتیم ثوابه

نبودی بابا ببینی که با دخترت چی کردن
تاکه اسمت رو میارم تازیونه ام جوابه

هنوزم به خاطرم هست بغل عمو ابوالفضل
همیشه به یاداکبر، دوتا چشم من پر آبه

ح

  • شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 مجتبی خرسندی

شعر روضه حضرت رقیه(س) -( که حواس کسی به آن ور نیست ) * مجتبی خرسندی

912

شعر روضه حضرت رقیه(س) -( که حواس کسی به آن ور نیست  ) نیمه شب بود و خوب دقت کرد

که حواس کسی به آن ور نیست

نیزه دار سر پدر خواب است

پس حواسش به نیزه و سر نیست

از خرابه به سمت سر می رفت

با چه ترسی ، چه احتیاطی داشت

از قدم هاش خوب پیدا بود

با پدر صحبتی حیاتی داشت

با خودش اینچنین تصور کرد

بوسه می گیرد از لب بابا

می زند شانه ای مرتب به

گیسوی نامرتب بابا

با خودش اینچنین تصور کرد

که رسیده به آخر قصه

یک سر قصه را ورق زده است

باز مانده ست یک سر قصه

در همین فکر غرق بود که دید

سر باباست بر سر نیزه

همه ی غصه هاش یادش رفت

تا که آمد برابر نیزه

همه ی غصه هاش یادش رفت

گفت : بابا سلام ، کو بدنت؟

لب و دندان تو چرا خونی ست؟

کو عمامه ؟ کجاست پ

  • شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 13:34
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر روضه حضرت رقیه (س) -( سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا ) * امیر حسین آکار

1417
0

شعر روضه حضرت رقیه (س) -( سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا  ) دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا

سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا

از جانب یهود ببین پاره های سنگ

از چند زاویه به سرم خورد بی هوا

بابا هنوز خون تو بر نعل اسب هاست

این مهر سرخ بر کمرم خورد بی هوا

پهلوی من شکست ولی عمه پیر شد

بسکه لگد به اهل حرم خورد بی هوا

وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست

انگار تیر بر جگرم خورد بی هوا

عمه گرفته چشم مرا ،فکر کرده است...

بابا به تشت زر نظرم خورد بی هوا

قصد زدن نداشت ،فقط ناز کرده است!!

مردی که چکمه اش به سرم خورد بی هوا

شاعر : امیر حسین آکار

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کی روی سینه ت نشسته بابایی ) * حامد خاکی

5327
6

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کی روی سینه ت نشسته بابایی  ) بابا حسین
دیدنِ دستای بسته اومدی

پیش کاروان خسته اومدی

حالا که دیگه نمیتونم پاشم

حالا که پاهام شکسته اومدی

دخترت خیلی گرفتار شده

مثل عمه دست به دیوار شده

یه چیزی میگم به هیچکسی نگو

چشام از گرسنگی تار شده

بگو تو خرابه بندم نکنن

بیشتر از این گله مندم نکنن

به خدا خیلی سرم درد می کنه

بگو از موهام بلندم نکنن

ناله هام به آسمون رسیده بود

بسکه زجر موی منو کشیده بود

جلوش و اگه نگرفته بودن

سر دخترات و هم بریده بود

شنیدم موی تو هم کشیده شد

خیلی طول کشید سرت بریده شد

شنیدم یکیش به کوفه برنگشت

نیزه هایی که واست خریده شد

کی روی سینه ت نشسته بابایی

چشمای نازت و بسته بابایی

هنوزم داره خو

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 05:50
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام ) * حامد خاکی

1611

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام  ) من قامتم خمیده شده
از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام

کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام

دیگر توان نمانده برایم که پا شوم

جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم

از بسکه زجر موی سرم را کشانده است

از گیسویی که بود همین قدر مانده است

من قامتم خمیده شده درد میکشم

موی سرم کشیده شده درد میکشم

عمه تمام زخم تنم را شمرده است

اینجا کسی نمانده که سیلی نخورده است

از ترس سیلی است که ناله نمی زنند

با تازیانه طفل سه ساله نمی زنند

از هم جدا که کرده سر و پیکر تو را؟

کی اینچنین بریده رگ حنجر تو را؟

مانند زخمهات نمک می خوریم ما

یک ماه میشود که کتک می خوریم ما

تقصیر زجر بود که با پنجه بند کرد

موی مرا گرفت و ز ناق

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 05:51
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم ) *

882
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم  ) نقش غربت
روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم

ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب

اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم

بعدِ هردشنام از خولى و زجر و حرمله

مى نشینم گوشه اى با عمه صحبت مى کنم

دستِ دخترها که در دستِ پدر ها مى شود

در خودم سر مى برم...با خویش خلوت مى کنم

دختران شام با من بى وفایى مى کنند

هر چقدر هم که به آنها من محبت مى کنم

از تو دلگیرم پدر...من را ندیده رفته اى

لکنت من را ببخش بابا..جسارت مى کنم

آرمان صائمى

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 05:53
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد ) * قاسم نعمتی

2840
2

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد ) با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد

موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد

دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب

چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد

لذتی دارد عجب بوسه ی دو لب تشنه

وقت برخوردبهم زخم دو لب سر وا کرد

نوه ی فاطمه بودم سندش را دشمن

با کف پا به روی چادر من امضا کرد

همه ی صورت من قدر ِکفِ دستی نیست

دور از دیده ی تو عقده ی خود را وا کرد

عمو عباس کجا بود ببیند آن شب

به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا کرد

ناسزا گفت و به گریه دهنش را بستم

دشمنت را نفس فاطمی ام رسوا کرد

بی کفن دفن شدم ای پدر بی کفنم

داغ مجنون همه جا تازه غم لیلا کرد

دختر بی ادبی مسخره میکرد مرا

دو سه تا پارگی از روسری ام پیدا

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:12
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( محتاج همند ، چون دو عاشق ) * حسین قربانچه

3804
4

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( محتاج همند ، چون دو عاشق  ) اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر

محتاج همند ، چون دو عاشق
دختر به پدر ، پدر به دختر

صد بار تو را بغل بگیرم
یکبار مرا بگیر در بر

شرح لب چاک چاک ما را
بگذار برای وقت دیگر

زیرا که شب وصال زشت است
احوال کسی شود مکدر

ای کاش خودم می آمدم من
اندر طلب سر تو با سر

من فرش نداشتم , ببخشید
بگذاشتمت به روی معجر

خاکی شده – خاک بر دهانم – ….
موی تو ز شام خاک بر سر

این عمّه چقدر مادری کرد
پس عمٓه نبود ؛ بود مادر

از زجر چقدر زجر دیدم
نه بال برام مانده نه پر

ما هر دو خلاصه سنگ خوردیم
من حداقل تو حداکثر

گیسوی نمانده را چه حاجت؟!
بر دست کشیدن مکرر

تا صبح فقط نگاه کردی
دیدی بغلم نکردی آخر

شاعر

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:15
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( می سوخت تار و‌ پودِ تنم٬ تا که عده ای ) * مرضیه عاطفی

726

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( می سوخت تار و‌ پودِ تنم٬ تا که عده ای ) از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را

می سوخت تار و‌ پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را

راه فرار بسته و حتی به غیر از آب
بستند روی ما به خدا راه چاره را

بابا نبودی و همهٔ خیمه ها که سوخت
دیدم میان دست کسی گاهواره را

عمه پناه من شد و در بین ازدحام
بردند از سه سالهٔ تو گوشواره را

آنقدر «زجر»(لع) بر تنِ من تازیانه زد
طاقت نداشتم ضرباتِ دوباره را

بردیم تا به شام٬ سرِ نیزه ها تبِ
گودال و علقمه٬ غم ِ دارٱلاماره را

خیلی دلم شکست سرِ بازار بارها-
دیدم به سمتِ کهنه لباسم اشاره را

دلتنگ بودم و شبِ ویرانه سرد بود
با گریه تا به صبح شمرده ستاره را!

شاعر :

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:17
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است ) *

947

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است ) پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است
خسته ام بال پرستوم شدیداً زخم است

خوبی معجرم این بود که مویم نکشند
نزنی دست به گیسوم شدیدا زخم است

یاد داری که شبی گم شده بودم بابا
ازهمان شب سر پهلوم شدیداً زخم است

آنقدر زجر به من از دو طرف سیلی زد
چانه ام تا ته ابروم شدیداً زخم است

چند روزیست که بابا نشده راه برم
در عوض هر سر زانوم شدیداً زخم است

بعد تو رحم نکردند به ما یک لحظه
صورت این همه خانوم شدیداً زخم است

خوب شد عمه به فریاد من آمد بابا…
دلت از حرف دو پهلوم شدیداً زخم است

وای بابا چه شده آن همه دندانت کو؟؟
لبت از چوب بده شوم شدیداً زخم است

سید محمد هاشمی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

حضرت رقیه(س)شهادت -( باید این دشمن بداند کیستم من کیستم ) * قاسم نعمتی

2445
7

حضرت رقیه(س)شهادت  -( باید این دشمن بداند کیستم من کیستم ) باید این دشمن بداند کیستم من کیستم
ثانی زهرا منم

شام را ویران نسازم من رقیه نیستم
ثانی زهرا منم

شاعر : قاسم نعمتی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( من پیام دین و درس مذهبم ) * محمود قاسمی

1614

حضرت رقیه(س)شهادت  -( من پیام دین و درس مذهبم ) بچه ها منم نشان اقتدار
روسر دخترها تاج افتخار

من پیام دین و درس مذهبم
یادگار فاطمه و زینبم

اونیکه با منه با حجب و حیاست
با حجابش بنده ی خوب خداست

خیابون از چشم نامحرم پره
حافظ گل، تو خیابون چادره

ای برای حضرت زهرا کنیز
دخترِ با حیا دختر عزیز

میخونی شعر حیا رو بیت بیت
با حجاب خود برای اهل بیت

میدونید من رو سر کیا بودم؟
زینت کیا بودم؟ کجا بودم ؟

باید این حرف من و با زر نوشت
من بودم رو سر گلهای بهشت

تار و پود من پر از خاطره هاس
یکی از خاطره هام از کربلاس

میخوام امروز براتون قصه بگم
قصه از یه دل پر غصه بگم

یه روزی بودم سر سه ساله ای
نازنین شبیه برگ لاله ای

هر زمانی که من و سرش میکرد
باب

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

حضرت رقیه(س)شهادت -( بین سرها بین این نیزار بازی می کنم ) * مهدی رحیمی زمستان

1185
4

حضرت رقیه(س)شهادت  -( بین سرها بین این نیزار بازی می کنم ) تا نفهمد هیچکس ناچار بازی می کنم
بین سرها بین این نیزار بازی می کنم

تا نبینم بیشتر شرمندگی عمه را
روزها با بچه ها بسیار بازی می کنم

بیشتر شرمندۀ چشم ربابم ای پدر
به خدا با بچه ها هر بار بازی می کنم

خواب را تا پر دهم از چشم هایم با خودم
تا سحر تا موقع دیدار بازی می کنم

درد دارم مثل زهرا مادرت اما همه
معتقد هستند با دیوار بازی می کنم

هی لگد خوردم در یک خانه از مردی بزرگ
تا به او گفتم که با مسمار بازی می کنم

زخم گوشم را همه فهمیده اند اما کسی
شک نکرده که چرا با خار بازی می کنم

شاعر : مهدی رحیمی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مظاهر کثیری نژاد

حضرت رقیه(س)شهادت -( چشمم از بس ضعیف و کم سو شد ) * مظاهر کثیری نژاد

1032

حضرت رقیه(س)شهادت  -( چشمم از بس ضعیف و کم سو شد ) بوسه از روی ماه میگیرم
زیر نورش پناه میگیرم

چشمم از بس ضعیف و کم سو شد
راه را اشتباه میگیرم

آنقَدَر گریه کرده ام انگار
آب از عمق چاه میگیرم

دگرم نای راه رفتن نیست
تاولم را گواه میگیرم

پوزخند سنان و حرمله را
حمل بر یک مزاح میگیرم

همه من را نگاه می کردند
من که خیلی نگاه میگیرم

تا شکایت کنم به بابایم
جانب قتلگاه میگیرم

لاله ی گوش من که پاره شده
چقَدَر مثل گوشواره شده

شاعر : مظاهر کثیری نژاد

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:30
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( کمان تر از کمان هستم نگه کن دختر خود را ) *

856
1

حضرت رقیه(س)شهادت  -( کمان تر از کمان هستم نگه کن دختر خود را ) بیا ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را
بیا ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را

ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من
کمان تر از کمان هستم نگه کن دختر خود را

تن من با لب تو هر دو مانند حجر باشد
بیا ای کعبه ی نیلی ببر نیلوفر خود را

تو دیدی عمه را از طشت اما چشم خود بستی
نی ام من عمه وا کن ای پدر چشم تر خود را

به مثل مادرت زهرا دگر چشمم نمی بیند
ببین رخسار طفل و کن تجسم مادر خود را

کنون که آمدی امشب بگو با من عمویم کو
چرا همره نیاوردی امیر لشگر خود را

کدامین بی حیا بر گیسوی تو چنگ زد بابا
پریشان مویی و بنگر،پریشان خواهر خود را

محمود اسدی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:31
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

حضرت رقیه(س)شهادت -( در جزء نه در سطح کلان است رقیه ) * مهدی رحیمی زمستان

1119

حضرت رقیه(س)شهادت  -( در جزء نه در سطح کلان است رقیه ) وقتی که فراتر ز زمان است رقیه
از منظر من جان جهان است رقیه

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت
در جزء نه در سطح کلان است رقیه

مانند علی اکبر و مانند اباالفضل
در کرببلا یک جریان است رقیه

زینب به حسینش همه ی عمر چگونه ست
نسبت به اباالفضل همان است رقیه

وقتی شده مهمان خرابه به قدم هاش
من معتقدم گنج نهان است رقیه

مانند حسین بن علی بر تن آدم
جسم است اگر سوریه ، جان است رقیه

آنجا که عمو آمده با مشک لب رود
عکس وسط آب روان است رقیه

من باورم این است که از خلقت عالم
مقصود حسین است و بهانه ست رقیه

رفته ست علی اکبر و تا لحظه ی آخر
ای وای که گوشش به اذان است رقیه

در مجلس تنهایی جسم علی اکبر
با روضه ی سر مر

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:32
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت رقیه(س)شهادت -( پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من ) * حسن لطفی

2271
1

حضرت رقیه(س)شهادت  -( پریشان کردنش با تو   پشیمان کردنش با من ) پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من

اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم
اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من

به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب
به محمل خطبه‌ها با عمه طوفان کردنش با من

همین‌ که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ ویران کردنش با من

به جانت کم نیاوردم به اَبرو خَم نیاوردم
اگر می‌خندد آن نامرد‌ گریان کردنش با من

من از این شهر و این ویران زیارتگاه می‌سازم
مزارم گنجِ شام است و نمایان کردنش با من

پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم اُفتاد
به جایِ من بگو با او که جبران کردنش با من

شنیدم که سراغت را رباب از

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:34
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت رقیه(س)شهادت -( کمی نان خشک بود و عمه آن را هم تصدق کرد ) * حسن لطفی

1416
0

حضرت رقیه(س)شهادت  -( کمی نان خشک بود و عمه آن را هم تصدق کرد ) نهالی بودم و بی تو به جانِ من تبر اُفتاد
من آن طفلم که از چشمم فقط خون جگر اُفتاد

کمی نان خشک بود و عمه آن را هم تصدق کرد
کمی خرما به ما دادند آن هم در سفر اُفتاد

مرا بازی نمی‌دادند حرفی نیست می‌خندند
چه زود این دخترِ شیرین زبانت از نظر اُفتاد

پدر در شانه‌هایم درد دارد می‌کُشد من را
لباسم راه راه است آه رَدِّ چوبِ تر اُفتاد

شبیه مادرت هستم پس از دستی که بالا رفت
شبیه مادرت هستم پس از روزی که در اُفتاد

ندیدی شاخه‌ی نخلی که می‌سوزد چه می‌پیچد
ولی رویِ سرِ ما چندتایی شعله ور اُفتاد

اگر در راه می‌ماندم جوابش بود با عمه
خودم دیدم که در کوچه به جانش با کمر اُفتاد

تو را آورد از قصر و به این وی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:35
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( منکه توان پا شدن ازجا نداشتم ) *

8857
12

حضرت رقیه(س)شهادت  -( منکه توان پا شدن ازجا نداشتم ) امشب خدا دعای مرا مستجاب کرد
بابا مرا برای خودش انتخاب کرد

منکه توان پا شدن ازجا نداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد

با اینکه من خودم پر درد وجراحتم
زخم لب تو زخم لبم را کباب کرد

دروازه ی پراز غم ساعات یکطرف
مارا یزید وارد بزم شراب کرد

درشام شام دختر تو تازیانه بود
عمه تمام خرج سفر را حساب کرد

زجری که من کشیده ام از دستهای زجر
عکسی کبود از رخ دردانه قاب کرد

گفتم نزن که بال و پرم درد میکند
اما چه سود خواهش منرا جواب کرد

من نذر کرده ام که ببوسم لب تورا
حالا خدا دعای مرا مستجاب کرد

مجتبی عسکری

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:42
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی ) *

3805
4

حضرت رقیه(س)شهادت  -( هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی ) زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی
درآمدی به دیدنم اما خوش آمدی

این شهر بارقیه ی تو قهر کرده است
هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی

سرمای این خرابه فراموشمان شده
دلگرمی خرابه نشینها خوش آمدی

ای کشتی شکسته ی زخمی و سوخته
با این طبق به دامن دریا خوش آمدی

خیلی شدم شبیه به مادربزرگ خویش
حالا برای دیدن زهرا خوش آمدی

رگهای گردنت چقدر نامرتبند
با تو چه کرده اند چرا ناخوش آمدی

لکنت زبان گرفته ام از ترس حرمله
با بابا ب بابا با بابا ب با خوش آمدی

مجتبی عسکری

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:43
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( بودنِ سر با چنین وضعی ز یک سو می کُشد ) * مهدی مقیمی

1036

حضرت رقیه(س)شهادت  -( بودنِ سر با چنین وضعی ز یک سو می کُشد ) می کُشد بابا مرا چشم ترت از یک طرف
دیدنِ مویِ پر از خاکسترت از یک طرف

خشکیِ لبهات از یک سو مرا بیچاره کرد
نا مرتب بودنِ موی سرت از یک طرف

بودنِ سر با چنین وضعی ز یک سو می کُشد
قصۀ تلخ نبودِ پیکرت از یک طرف

بابت رنجِ دو مطلب عمه خیلی گریه کرد
پیرهن از یک طرف انگشترت از یک طرف

دوریت از یک طرف بابا مرا می داد عذاب
خجلت و شرمندگی از خواهرت از یک طرف

گیسوان درهمت از یک طرف جانم گرفت
حالت رگهای سرخ حنجرت از یک طرف

از روی نیزه دوتایی سایبانم بوده اید
تو خودت از یک طرف آب آورت از یک طرف

هر کجا از قافله جا مانده بودم ، ناجی ام-
خواهرت از یک طرف شد مادرت از یک طرف

شاعر : مهدی مقیمی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:45
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( من روی خاک و سنگ ) * مهدی مقیمی

1783
1

حضرت رقیه(س)شهادت  -( من روی خاک و سنگ  ) غمهای ما امشب
تکثیر شد بابا
تو آمدی خوابم
تعبیر شد بابا

من بی رمق بودم
تو بی رمق بودی
من روی خاک و سنگ
تو در طبق بودی

امشب سرت بابا
مهمان ویران است
مانند حال من
مویت پریشان است

دُردانه ات با تو
غم مشترک دارد
مثل لبم لبهات
کُلّی تَرَک دارد

تنها سفر رفتی ؟
من دخترت بودم
منزل به منزل را
پشت سرت بودم

سمتِ سرت از دور
تا بوسه می دادم
چشمم به تو بود از
ناقه می افتادم

سخت است درکَش که
من قامتم خم شد
خیمه گرفت آتش
موی سرم کم شد

بر روی پای خود
صد آبله دارم
از دست شامیها
خیلی گله دارم

پیشانی ات زخم و
روی سرت زخم است
هم پلک تو مجروح
هم حنجرت زخم است

یک روز در گودال
حالا در این ویران
لبهات خشکیده

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت رقیه(س)شهادت -( در بین خواب بودم و پا را بلند کرد ) * حسن لطفی

1319

حضرت رقیه(س)شهادت  -( در بین خواب بودم و پا را بلند کرد ) دردِ غروب، گریه‌ی ما را بلند کرد
این گریه، آهِ طشتِ طلا را بلند کرد

در خواب ناز بودم و من را صدا نزد
در بین خواب بودم و پا را بلند کرد

در راه کار زجر فقط این دو کار بود
یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد

همسایه‌ی یهودی ما صبح تا غروب
هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد

او را شناخت عمه به گودال دیده بود
وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد

این خون تازه رنگِ حنای مرا که بُرد
عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد

دیدی میان مجلس نامحرمان شام
طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد

از من گرسنه‌تر که رباب است عمه جان
آنجا کباب بعد کباب است عمه جان

شانه نکش به موی سرم می‌خورد گره
با خارهای دور و برم می‌خورد گره

"خیلی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:48
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

کجایی تو بابا -( کجایی تو بابا ببینی مرا ) * اسماعیل تقوایی

1610
1

کجایی تو بابا  -( کجایی تو بابا ببینی مرا  ) کجایی تو بابا
کجایی تو بابا ببینی مرا
به حالی خراب وبه ویرانسرا

به ویرانه من خواب تو دیده ام
پس از روزها ناله خندیده ام

چوبرخاستم جان بابا زخواب
برایم ملاقات تو شد سراب

غمین دل شده زار ونالان شدم
به یاد فراق تو گریان شدم

به دلداریم عمه آمد برم
شده دست عمه نوازشگرم

رقیه شده زارومدهوش تو
شدم تنگ دل بهر آغوش تو

کجایی ببینی پریشانیم
ببینی به ویرانه ویرانیم

به ناگه بیامد خبر از پدر
سری در طبق همچو والا گهر

بمیرم رقیه چو سر را بدید
به سینه گرفته وآهی کشید

پدرجان کجا رفته پس پیکرت
چرا خون وخاکستری شد سرت

به قربان آن طاق ابروی تو
به اشکم بشویم سر وروی تو

برایت بگویم چها دیده ام
بسی از عدوی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

اشعار مناجات محرمی -( پروا نمیکنیم از آتش، حسین هست ) *

1430

اشعار مناجات محرمی  -(  پروا نمیکنیم از آتش، حسین هست ) ما را کشانده اند به میخانه حسین
تا مستمان کنند ز پیمانه حسین

پروا نمیکنیم از آتش، حسین هست
آتش حرام گشته به پروانه حسین

دست تو سر پرستی ما را سپرده اند
ما را گذاشتند دم خانه حسین

«حب الحسین اجننی» ای عاقلان شهر
یعنی شدیم ما همه دیوانه حسین

نام رقیه است که "باب الحسین" ماست
سوگند میخوریم به دردانه حسین...

... جان همان سه ساله مرا کربلا ببر
منعم مکن بخاطر ریحانه حسین

آرش براری

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار شب سوم محرم -( سجده ام را فکر اَبروی تو در مِحراب بُرد ) *

1798
3

 اشعار شب سوم محرم -( سجده ام را فکر اَبروی تو در مِحراب بُرد ) برکه ای بودم دلم را جلوه ی مهتاب بُرد
سجده ام را فکر اَبروی تو در مِحراب بُرد

بگذر از من بی وضو گاهی صدایت کرده ام
مستی نامت چنین از خاطرم آداب بُرد

رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات
دلبرا دل از گنهکارها همی ارباب بُرد

خواب دیدم بوسه ای میگیرم از شش گوشه ات
ای ضریح عشق رویایت ز چشمم خواب برد

گریه کردم تا که نامت را شنیدم یا حسین
آنقدر که نامه ی اعمال من را آب بُرد

در صف دوزخ به هم مردم نشانم میدهند
دیدی آخر دست نوکر را گرفت ارباب بُرد

تو حسینی تو به قدر عالمی پیمانه داری یا حسین
تو چه کردی این همه دیوانه داری یا حسین

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دوم محرم 96

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار شب سوم محرم -( گاهی شدید و گاه نم نم گریه کردیم ) *

844
2

اشعار شب سوم محرم  -( گاهی شدید و گاه نم نم گریه کردیم ) ما در عزایت مثل زمزم گریه کردیم
گاهی شدید و گاه نم نم گریه کردیم

گاهی تک و تنها میان خلوت اما
اغلب میان روضه با هم گریه کردیم

گفتی جوانان بنی هاشم بیائید
از بچگی ما با همین دم گریه کردیم

در یازده ماه خدا آتش گرفتیم
وقتی که شد ماه محرم گریه کردیم

قبل از تولد روضه گردی کار ما بود
پس پا به پای نوح و آدم گریه کردیم

وقتی نشد قسمت به پابوست بیائیم
هر جا که دیدیم از تو پرچم گریه کردیم

از حضرت عیسی بپرس آقای خوبم
با خواندن آیات مریم گریه کردیم

قطعاً قیامت تا به محشر پا گذاری
شرمنده ایم از اینکه ما کم گریه کردیم

محسن صرامی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روضه حضرت رقیه(س) -( روضه سر بسته مى شود جان سوز ) *

806

روضه حضرت رقیه(س) -( روضه سر بسته مى شود جان سوز ) همه جا از غبار آكندست
همه جا بوى خاك پيچيده
همه جا از سكوت شد لب ريز
دخترى روى خاك خوابيده

به نظر خسته مى رسد انگار
گريه هايش رمق از او برده
صورت و پلك او ورم كرده
حق بده!دخترك كتك خورده

دخترى كه به غيرِ دوش عمو
جاى ديگر نبوده او جايش
روضه سر بسته مى شود جان سوز
جاى سالم نمانده بر پايش...

رعشه اى بين بازويش دارد
بدنش هى مدام مى لرزد
هر زمان ناله مى زند...بابا
همه ى شهر شام مى لرزد

باورش نيست اين همه توهين
دختر شاه و اين جسارت ها؟
چند ولگردِ بى ادب دورش
غم او خيمه ها و غارت ها....

حق بده قد كمان اگر گشته
پدرش رفته...او عزا دار است
دخترى كه به عرش جايش بود
بر زمين روى خاك آواره ست

آرمان صا

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:33
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

روضه حضرت رقیه(س) -( استخوانهای ظریفم چقدر سخت شکست ) * سید پوریا هاشمی

939

روضه حضرت رقیه(س) -( استخوانهای ظریفم چقدر سخت شکست ) مثل پروانه که بی پر نمیاید بالا
از شتر یک تن مضطر نمیاید بالا

باغلافی کسی از پشت بجانم افتاد
گردنی جا بخورد سر نمیاید بالا

استخوانهای ظریفم چقدر سخت شکست
نفسم جان تو دیگر نمیاید بالا

فکر کردند که خوابم بخدا بیدارم
پلک بی حس شده آخر نمیاید بالا

از سرم شعله آتش نمی افتد پایین
برسرم چادر و معجر نمیاید بالا

عمه ها زیر بغل های مرا میگیرند
دست من نیست که!پیکر نمیاید بالا

موی آشفته شده مانع دید است پدر
باخودت شانه بیاور نمیاید بالا

کمر طفل یتیمت زلگدها خم شد
بیش ازاین قامت دختر نمیاید بالا

هدیه های تو به من بین حراجی پخش است
پس دگر قیمت زیور نمیاید بالا

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:34
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد