بی تابی رقیه
رقیه از تشنگی تاب ندارد
مشک عمویش دگر آب ندارد
نو گل ناز حسین خواب ندارد
******
وای از بی آبی ، داد از بی تابی ، وای از بی خوابی
رفته شادابی ، روی مهتابی ، داد از بی آبی
تشنگی برده توان طفلم
آتش افکنده به جان طفلم
سوزم از لعل لبان طفلم
داغ پیدا و نهان طفلم
چه بگویم به او که نیاید عمو
مانده در سینه اش آه این آرزو
گل فرخنده خو ز جفای عدو
زده آتش به دل شده در غم فرو
مشک عمویش دگر آب ندارد
رقیه از تشنگی تاب ندارد
******
من که بی مونس و بی سقایم
رو به روی سپه اعدایم
چه بگویم به گل شیدایم
بنگر حال من و غم هایم
گل بابا ببین شده ام بی معین
منم از روی تو به خدا شرمگین
مکش از دل چنین شرری آ
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 08:15
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی