کنج ویرانه
نورباران شده ویرانه، بیامد پدرم
با سر انداخته او سایه ی خود روی سرم
خواب من آمده بود او ولی پیکر داشت
درنبود تن او آمده سر چون قمرم
درد دلهای خودم را به پدر می گویم
سینه ام چون صدف وراس پدر چون گهرم
ای پدر بی پدری سخت بود بر دختر
دوریت گشته چو آتش، زده بر جان شررم
بعد قتل تو پدر حمله نمودند حرم
پا برهنه به بیابان بلا شد گذرم
تو نبودی ومن از پشت شتر افتادم
باشد از دشمن تو بر رخ نیلی اثرم
بهر انگشترت انگشت تورا ببریدند
گوش من پاره شده موقع غارت، پدرم
درمدینه همگی صاحب حرمت بودیم
اینک هردم زسوی دشمن دین در خطرم
بارها طی سفر دختر تو خورد کتک
بارها عمه شده با تن خسته سپرم
ریسما
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1396
- ساعت
- 08:47
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار