شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 اسماعیل تقوایی

درد دل رقیه -( حال که با تو گشته ام چهره به چهره رو به رو ) * اسماعیل تقوایی

1297
4

درد دل رقیه  -( حال که با تو گشته ام چهره به چهره رو به رو  ) چهره به چهره
حال که با تو گشته ام چهره به چهره رو به رو
درد دلم شنو پدر نکته به نکته موبه مو

بعد شهادتت شها،حمله ی بر خیام شد
زینت گوش داده ام در کف غارت عدو

حرمت ما شکسته شد چاره برای ما نبود
شد زاسارت حرم زمزمه ها وگفتگو

کوفه برفته ام پدر شهر ودیار آشنا
همچو اسیر خارجی رفت زکوفه آبرو

چون زشتر نگون شدم جای بماندم از همه
صورت من کجا پدر سیلی زجر زشت خو

واردشام گشته ام بین سرور وهلهله
سنگ زبام خورده ام طعنه زخلق دیوخو

سخت گذشت بر من وجمله حریم آل حق
بند کشیده رفته ام کوچه به کوچه کو به کو

پیکر دخترت شده زخمی تازیانه ها
عمه زغصه ام شده موی سپید وزرد رو

سر زده ای به دخترت با سر خونیت پدر

  • دوشنبه
  • 1
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 11:37
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 مرتضی محمودپور

شعر شهادت ریحانة الحسین -( سه ساله رنج سی ساله کشیده ) * مرتضی محمودپور

1301
1

شعر شهادت ریحانة الحسین -( سه ساله رنج سی ساله کشیده ) بند اول
سه ساله رنج سی ساله کشیده
به خاک از خون خود لاله کشیده

به راه شیری هفت آسمان هم
برای ماه دنباله کشیده

گلی دیگر نمانده در گلستان
که این دختر گل ژاله کشیده

الهی بشکند دستی کسی که
ترا بر خاک در ناله کشیده

تو آن ماه نشسته در کسوفی
که نورت زجر در هاله کشیده

الا ای دختر شاه شهیدان
شد آخر قتلگاهت کنج ویران

بند دوم
تو تندیس همه رنج و بلایی
تو نای بی نوای نینوایی

تو حوریه ولی قامت کمانی
تویی کوثر نشان روح دعایی

تو ماه کاروان لیکن کبودی
اگر بیمار لیک اصل شفایی

اگر چه خردسال وخسته جانی
امیر عشق را صاحب لوایی

به پای نیزه‌ها از پا فتادی
به هر دردی که پیش آید دوایی

تو شاگرد کدامین شهر عشق

  • سه شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:02
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

دانلود متن وسبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( به روی نیزه سرت و دیدن بابا بابا ) * مرتضی محمودپور

2106
2

دانلود متن وسبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( به روی نیزه سرت و دیدن بابا بابا ) بند اول
به روی نیزه سرت و دیدن بابا بابا
کبوتر من پرت رو چیدن بابا بابا‌
پرت رو کیی شکسته بابا بابا بابا
سرت رو کیی شکسته بابا بابا بابا

پیکرم شده بیمار وای وای وای وای
ناله میزنم زار زار وای وای وای وای

بند دوم
خجالت از عمه میکشیدم بابا بابا
من از پی قافله دویدم بابا بابا
رمق نداره زانوم بابا بابا بابا
شانه نخورده گیسوم بابا بابا بابا

خرابه گردیده جایم وای وای وای وای
پر آبله گشته پایم وای وای وای وای

بند سوم
ز تازیانه نشانه دارم بابا بابا
برای گریه بهانه دارم بابا بابا
سرم شکسته از کین بابا بابا بابا
مرا ز نیزه ببین بابا بابا بابا

از همه دیده بستم وای وای وای وای
در انتظارت نشستم وای وا

  • سه شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:31
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب

دانلود متن و سبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( سلامِ من به این سرِ مُطهّرت ) * حلقه ادبی شاعرانه ها

1974
1

دانلود متن و سبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( سلامِ من به این سرِ مُطهّرت ) بند اول

سلامِ من به این سرِ مُطهّرت
سلامِ من به زخمای روی سرت
سلامِ من به غصه و اندوه تو
سلامِ من به این لب مجروح تو2

راستی ، بگو بهم اصلا
لبای خشک تو ، زخمی تره یا من

خوش اومدی
روشنیِ شبم ، ذکر روی لبم
شور و تاب و تبم ، باباجون
خوش اومدی
ای قرار دلم ، به کنار دلم
نوبهار دلم ، باباجون

(تو لحظه های آخرم باباجون
منت گذاشتی رو سرم باباجون)

بند دوم

ممنونتم با کلی زحمت اومدی
ممنونتم پیش رقیهَ ت اومدی
ممنونتم اشکای چشمم و دیدی
ممنونتم خرابه مو پسندیدی 2

بابا ، ببخش اگه زارم
اگه لباسای ، پاره به تن دارم

منو ببخش
سو نداره چشام ، جون نمونده به پام
تا پیش تو بیام ، باباجون
منو ببخش
چون کبوده تنم

  • سه شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 12:53
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب

دانلود متن و سبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( منو می سوزونه داداش ) * حلقه ادبی شاعرانه ها

2052
2

دانلود متن و سبک نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( منو می سوزونه داداش ) بند اول

منو می سوزونه داداش
سفارشای آخرت
گفتی که بیشتر از همه
چشمم باشه به دخترت

گفتی که قربونت بشم
سه ساله مادر نداره
شبا که میخواد بخوابه
رو زانوهام سر میزاره

بعد تو چشماش
اسیر بارونه
حالا مُتکّاش
سنگ بیابونه

بند دوم

من به تو قول داده بودم
مواظِبَت کنم ازش
چجوری جاتُ پُر کنم؟
بهونه می گیره همش

با بونه ی نبودنت
همیشه هق هق میکنه
خودت یه کاری کن داداش
بدون تو دق می کنه

بعد تو آروم
نداره یک لحظه
ای کاش نمی دید
سرت و رو نیزه

بند سوم

ببخش اگه روی گُلت
کبود و سرخ و نیلیه
عزیزِ من اینا همه
از اثراتِ سیلیه

ببخش اگه امانتت
نحیف و بی رمق شده
سوره ی کوثرت حسین
ببین ورق ورق شده

منو حلال کن
که

  • سه شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب

حضرت رقیه سلام الله علیها -( بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی ) * مرضیه نعیم امینی

1130

حضرت رقیه سلام الله علیها  -( بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی ) بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی
بابای مهربان رقیه خوش آمدی

این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟
جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر

قاری شده سرت به سر نیزه بارها
از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را

رأست ز نیزه تا که رها شد، رها شدم
رفتم بگیرمت، هدف سنگها شدم

عیبی ندارد اینکه سر من شکسته شد
وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد

آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد
با کعب نی به یا ابتایم جواب داد

آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است
از بس مرا زده ست امانم بریده است

طوری زده به درد کمر مبتلا شدم
خیلی شبیه حضرت خیرالنسا شدم

تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم
آهسته گفت زیر لبش "وای مادرم"

بابا سنان مست و حرام

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:31
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه سلام الله علیها -( حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه ) * علی قدیمی

1013

حضرت رقیه سلام الله علیها -( حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه ) حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه

باید به استقبال تو می آمدم اما

برخواستم ، چشمان من شد تار یکدفعه

از عمه تا امروز یاری خواستم حالا

دارم کمک میگیرم از دیوار یکدفعه

وقتی عمو شد باغبان لاله های سرخ

او که نباشد میشود گل ، خار یکدفعه

چشم عمو عباس روشن ، در میان شام

مردم به من خیره شدند انگار یکدفعه

از گوشواره ، از النگویم نپرسیدی ؟

دیدم مرا دیدی سر بازار یکدفعه

در خواب بودم ، خواب میدیدم که خوابیدم

بابا در آغوشت ، شدم بیدار یکدفعه

دیدم عمو رفته تو رفتی عمه پیشم نیست

شد آسمان روی سرم آوار یکدفعه

شاعر : علی قدیمی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:34
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه سلام الله علیها -( شانه چه احتیاج که مویی نمانده است ) * سید علی احمدی

1311

حضرت رقیه سلام الله علیها -( شانه چه احتیاج که مویی نمانده است ) شانه چه احتیاج که مویی نمانده است

بوسه نخواه ، مثل تو رویی نمانده است

هر آن چه هست ظاهر و باطن خودت ببین

دیگر برات ، راز مگویی نمانده است

از فرط اشک ، یک مژه بر چشم من نماند

سروی رشید بر لب جویی نمانده است

امشب به خاک گیسوی من کن تیممی

شرمنده ام که آب وضویی نمانده است

با چوب و سنگ ، ساغر ما را شکسته اند

ای ساقی صبور ، سبویی نمانده است

می خواستم که سیر تماشا کنم تو را

بر این نگاه ، مثل تو ، سویی نمانده است

بر چاک جامه لب من ، مثل تو ، پدر

جز خاک و خون و اشک رفویی نمانده است

موی سپید و قد هلال و تن کبود

اعلام می کند که عمویی نمانده است

از بوسه ات لبم چو جگر سوخت ای پدر

جز دود در

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه (س) -( طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد ) * محمود وزنه

1210

حضرت رقیه (س) -( طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد ) طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد
وز نوای جانگدازش عالمی دیوانه کرد

یادم آمد از زمانی کان یزید بی حیا
جای آل الله را در گوشه ی ویرانه کرد

دخت شاه دین رقیه با هزاران رنج و غم
گفت یا زینب مرا غم در ضمیرم خانه کرد

عمه امشب کنج این ویران ز غم جان میدهم
چونکه ما را از این فلک آواره از کاشانه کرد

آل عصمت را بشد صبر و قرار از کف برون
چونکه یاد از باب خود آنگوهر یکدانه کرد

آنقدر آندلغمین افغان کشیدی ای جگر
کز فغان خویشتن ویرانه را غمخانه کرد

گرم افغان بود با زینب گه نا گه از جفا
رأس بابش را نمایان فرقه ی بیگانه کرد

آنزمان رأس پدر در بر گرفت و از غمش
اشک غم از دیده گان چون سبحه صد دانه کرد

گ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:49
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( چون خرابه مرکز پرواز شد ) * داریوش جعفری

1134

شهادت حضرت رقیه (س) -( چون خرابه مرکز پرواز شد  ) گفت ای بابا

چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد

راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد درد و دل از سر گرفت

خاک را از روی مجنون پاک کرد

از لب و دندان او خون پاک کرد

گفت ای بابای خوب و مهربان

ای پریشان طره ای خونین دهان

ناتوانم تا که بردارم سرت

دیده ات وا کن به روی دخترت

نیست طاقت دست غم بر سر زنم

یاری ام کن بوسه بر حنجر زنم

دیده وا کن حال زارم را ببین

زردیِ رنگ عذارم را ببین

کربلا تا شام محنت دیده ام

نیزه و رنج اسارت دیده ام

این چهل منزل تمامی درد بود

دخترت با لشکری نامرد بود

سیلی و خار مغیلان بود و من

سنگ بود و صوت قرآن بود و من

بی تو با رنج و بلا ماندم پدر

بعد

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:04
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شهادت حضرت رقیه (س) -( گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم ) * سید پوریا هاشمی

1525

شهادت حضرت رقیه (س) -( گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم  ) باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاریم

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماریم

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداریم

نیست واضح صحبتم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاریم

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاریم

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاریم

یک طبق آمد غذا آ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:07
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد ) * حسین ایمانی

1180

شهادت حضرت رقیه (س) -( اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد  ) بتا یا حسین
اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد

سـرِ بازار مـا را بـی امـان زد

خودم دیدم که مستِ بی حیایی

به لـبهایِ تو چوبِ خیزران زد

شاعر : حسین ایمانی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:10
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم ) * حسین واعظی

1142

شهادت حضرت رقیه (س) -( روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم  ) روزی صنوبر بودم
روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم

رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم

گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را

اما به شب های خرابه باز تابیدم

دل داشتم من هم‌ چرا آنگونه رفتی تو

با خود نگفتی دختر خود را نبوسیدم؟!

کار من از گریه گذشته وضعیت این است...

خندید یک دختر به من،، من نیز خندیدم

مردم ولی هرگز به روی خود نیاوردم

از تو چه پنهان من سرت را زیر پا دیدم

عمه خدا خیرش دهد خیلی مراقب بود.

عمه حواسش بود آن روزی که ترسیدم ..

حتی غلامان می شناسندم به چهره ،،،آه

در کوچه برده فروشان بس که چرخیدم

مانند هم روز و شبم تار است این مدت

با گریه از جا پاشدم با درد خوابیدم

شاعر : حسین واعظی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:13
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شهادت حضرت رقیه (س) -( دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد ) * رضا باقریان

1695

شهادت حضرت رقیه (س) -( دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد  ) دختری شیرین زبان
دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد

طعنه و زخمِ زبان را جای مرهم میخورد

تازیانه میخورد اما دمادم میخورد

جای دلداری فقط سیلیِ محکم میخورد

جرم او این است، فرزند حسین فاطمه است

مثل زهرا صورتش نیلی و قد او خم است

می نشیند گوشه ای غم را تماشا می کند

با وجود درد پهلویش مدارا می کند

نیمه شب ها خلوتش را وقف زهرا می کند

با دو جمله روضه ی گودال بر پا می کند

با سر انگشتی که از پایش گرفته خار را

می نویسد آب، بابا، کربلا، سر نیزه ها

در دلش شکوه ز مردی بی مروّت داشته

بی مروّت باغ لاله روی جسمش کاشته

گوشواره های او را با غضب برداشته

بغض حیدر را میان سینه اش انباشته

این سه س

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:14
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محسن صرامی

شهادت حضرت رقیه (س) -( بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها ) * محسن صرامی

1386
2

شهادت حضرت رقیه (س) -( بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها  ) بر فراز نيزه ها ديدم
بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها

دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها

زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان

او در آورده است اشک کوثرت را بارها

پیش از این بالاتر از گل دخترت نشنیده بود

با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها

من بدم می آید از بَجدَل،بمیرد کاش زود

دیده ام در دست او انگشترت را بارها

عمه جانم ایستاده پای من تا پای جان

جای من این حرمله زد خواهرت را بارها

حق ندارد که بگوید هیچ کس، بس کن رباب

از زمین برداشت راس اصغرت را بارها

از عمو شرمنده بودم پس پدر زیر کتک

من صدا کردم علی اکبرت را بارها

پس غنیمت می شمارم اینکه مهمانم شدی

بوسه باران میکنم پس حنجرت را بار

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:17
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

مصائب حضرت رقیه (س) -( خوب شد امدی و فهمیدم ) * حسن کردی

5021
7

مصائب حضرت رقیه (س) -( خوب شد امدی و فهمیدم  ) آه بابا
خوب شد امدی و فهمیدم

سرِ در خون خضاب یعنی چه

خیزران را که خوب حس کردم

آه بابا شراب یعنی چه؟

خواهرم بعد مجلس ان روز

گوشه ای بهت کرده می لرزد

من نفهمیده ام چرا اینقدر

او از اسم کنیز می ترسد

قاریِ نیزه ها ،مسافر من

زیر چشمت ردِ کبودی چیست؟

راستی ای سلاله ی حیدر

قصه ی خیبر و یهودی چیست؟

یادگاریِ ان شبِ صحرا

استخوان درد و این کبودی هاست

ولی این زخم تاول دستم

اثر کوچه ی یهودی هاست

حرکت دست هام علتش این است

تار گردیده چشم کم سویم

گیسوی من که خوب یادت هست

نیست حالا ولی نمی گویم...

ازدحام و شلوغیِ بازار

ملآ عام و رقص و خوشحالی

دور تا دورم از غریبه پر

حیف جای عمویمان خالی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:20
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

مدح و مصائب حضرت رقیه (س) -( آفتاب شرفم مظهر توحیدم من ) * سید پوریا هاشمی

5985
2

مدح و مصائب حضرت رقیه (س) -( آفتاب شرفم مظهر توحیدم من  ) نوه ی فاطمه ام
آفتاب شرفم مظهر توحیدم من

با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من

بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من

لحظه های جا نزدم هرچه بلا دیدم من

در ره عشق چه بی ترسم‌ و بی واهمه ام

آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام

گریه ام‌حکمت‌ محض است که گشته سپرم

خم شده قامت لشگر به مصاف جگرم

مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم

نکند فکر کنی بی کسم و در به درم

من کس و کار حسینم!به لبم این سخن‌ است

سرو سامان همه از سروسامان‌ من‌ است

هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام

رگ‌ هر مفسده را با رگ‌ غیرت زده ام

روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام

به رخ زجر لعین سیلی عفت زده ام

حال که چشم تو از وصف مقامات تر است

روضه ام‌ را ز

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:23
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( از تمنای مرگ لبریزم ) * علی آمره

1266
1

شهادت حضرت رقیه (س) -( از تمنای مرگ لبریزم   ) اسیر پاییزم
از تمنای مرگ لبریزم

نو بهاری اسیر پاییزم

آمدی و به احترام سرت

نشد از جای خویش برخیزم

در مدینه چه خوب فهمیدم

روی دوشت عزیز یعنی چه

حال اما سوال من این است

ای پدر جان کنیز یعنی چه؟

با تمامی سن و سال کمم

درد عشقی کشیده ام که مپرس

آنقدر روی خارها پی تو

پا برهنه دویده ام که مپرس

از ازل تو نصیب من بودی

عشق تو سهم این و آن که نبود

پای بوسیدن لبت لب من

کمتر از چوب خیزران که نبود

مثل زهرا نشستم و تا صبح

چه دعا ها به حالشان کردم

تو هم از دستشان گلایه نکن

من که بابا حلالشان کردم

زن غساله را خبر نکنید

من که غسلی به تن نمی خواهم

بعد از آن پیکری که عریان شد

دیگر اصلا کفن ن

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:26
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

مصائب حضرت رقیه (س) -( حرف دارم گلایه لازم نیست ) * علیرضا لک

2079
2

مصائب حضرت رقیه (س) -( حرف دارم گلایه لازم نیست  ) بین خورجین سر تو
حرف دارم گلایه لازم نیست

تو ببین... آیه آیه لازم نیست

فقط اینجاکه سایه لازم نیست

با محبت بگو کجا بودی؟

وسط ماجرا چرا رفتی

بی هوا بی صدا چرا رفتی

بر روی نیزه ها چرا رفتی

بعد از آن بین شعله ها بودی ؟

بین خورجین سر تو را بردند

چادر خواهر ترا بردند

با لگد دختر ترا بردند

کوفه بودی ؟نه کربلا بودی

دیده ای بی پناهمان کردند؟

آمدند و سیاهمان کردند

جور دیگر نگاهمان کردند

تو نپرسی زمن ، کجا بودی؟

عمه را با طناب آوردند

بی حساب و کتاب آوردند

بین بزم شراب آوردند

پای آن چوب بی حیا بودی

نحوه صحبتم عوض نشده؟

حالت صورتم عوض نشده؟

آن قد و قامتم عوض نشده؟

می شناسی ؟ تو آشنا

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:31
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته ) * ناصر دودانگه

3552
6

شهادت حضرت رقیه (س) -( پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته  ) کار عشق است
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته

کار عشق است که با آبله ی پا رفته

در دل آتش کوچه، پی مولا رفته

چقدر غربت این بچه به زهرا رفته

هرکه می دید قدش را ،به لبش زمزمه بود

می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود

به سرش، شوق وصال پدرش را دارد

بوسه هم از لب او ، دردسرش را دارد

او خدا، دست دعا،چشم ترش را دارد

اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد

سر شب در دل او نور امید آمد و گفت

ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:

شب تاریک خرابه ! سحرم می آید

عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید

دخترش هستم از او باخبرم می آید

اشک شوق است به چشمان ترش می آید

تا که او هست محال است مرا غم ببرد

تازه او گ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:34
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( راس خونین را میان پر گرفت ) * داریوش جعفری

1114

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( راس خونین را میان پر گرفت  ) چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد

راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد درد و دل از سر گرفت

خاک را از روی مجنون پاک کرد

از لب و دندان او خون پاک کرد

گفت ای بابای خوب و مهربان

ای پریشان طره ای خونین دهان

ناتوانم تا که بردارم سرت

دیده ات وا کن به روی دخترت

نیست طاقت دست غم بر سر زنم

یاری ام کن بوسه بر حنجر زنم

دیده وا کن حال زارم را ببین

زردیِ رنگ عذارم را ببین

کربلا تا شام محنت دیده ام

نیزه و رنج اسارت دیده ام

این چهل منزل تمامی درد بود

دخترت با لشکری نامرد بود

سیلی و خار مغیلان بود و من

سنگ بود و صوت قرآن بود و من

بی تو با رنج و بلا ماندم پدر

بعد تو در کربلا

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است ) * سید پوریا هاشمی

1435

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است  ) باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاریم

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماریم

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداریم

نیست واضح صحبتم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاریم

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاریم

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاریم

یک طبق آمد غذا آ

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:18
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام ) * احمد شاکری

1147

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام  ) یا بنت الحسین
من از شکستن یک ظرف آب می ترسم

و از گرفتن حتی گلاب می ترسم

چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام

که از نشستن در آفتاب می ترسم

من از تنور و از بوی دود بیزارم

و از کشیدن بند طناب می ترسم

من از نگاه حقیرانه ای که حرمله داشت

و خنده هاش به اشک رباب می ترسم

کنیز کیست چه کاره ست، نه نگو بابا

جواب من مده از این جواب می ترسم

کنار آمده ام با نگاه زجر ولی

زخنده هاش به بزم شراب می ترسم

چنان پریده ام از خواب با لگدهایش

که از سکوت و از وقت خواب می ترسم

شاعر : احمد شاکری

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:20
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را ) * حسین واعظی

952

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را  ) روزی صنوبر بودم
روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم

رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم

گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را

اما به شب های خرابه باز تابیدم

دل داشتم من هم‌ چرا آنگونه رفتی تو

با خود نگفتی دختر خود را نبوسیدم؟!

کار من از گریه گذشته وضعیت این است...

خندید یک دختر به من،، من نیز خندیدم

مردم ولی هرگز به روی خود نیاوردم

از تو چه پنهان من سرت را زیر پا دیدم

عمه خدا خیرش دهد خیلی مراقب بود.

عمه حواسش بود آن روزی که ترسیدم ..

حتی غلامان می شناسندم به چهره ،،،آه

در کوچه برده فروشان بس که چرخیدم

مانند هم روز و شبم تار است این مدت

با گریه از جا پاشدم با درد خوابیدم

شاعر : حسین واعظی

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محسن صرامی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها ) * محسن صرامی

1471

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها  ) بر فراز نيزه ها ديدم
بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها

دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها

زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان

او در آورده است اشک کوثرت را بارها

پیش از این بالاتر از گل دخترت نشنیده بود

با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها

من بدم می آید از بَجدَل،بمیرد کاش زود

دیده ام در دست او انگشترت را بارها

عمه جانم ایستاده پای من تا پای جان

جای من این حرمله زد خواهرت را بارها

حق ندارد که بگوید هیچ کس، بس کن رباب

از زمین برداشت راس اصغرت را بارها

از عمو شرمنده بودم پس پدر زیر کتک

من صدا کردم علی اکبرت را بارها

پس غنیمت می شمارم اینکه مهمانم شدی

بوسه باران میکنم پس حنجرت را بار

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر ) * مرضیه نعیم امینی

1370
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر  ) بابای مهربان رقیه
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی

بابای مهربان رقیه خوش آمدی

این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟

جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر

قاری شده سرت به سر نیزه بارها

از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را

رأست ز نیزه تا که رها شد، رها شدم

رفتم بگیرمت، هدف سنگها شدم

عیبی ندارد اینکه سر من شکسته شد

وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد

آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد

با کعب نی به یا ابتایم جواب داد

آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است

از بس مرا زده ست امانم بریده است

طوری زده به درد کمر مبتلا شدم

خیلی شبیه حضرت خیرالنسا شدم

تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم

آهسته گفت زیر لبش “وای م

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف ) * سید پوریا هاشمی

5454
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف  ) از یتیمی خسته ام
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام

از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود

زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف

از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست

با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر

بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد

گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت

گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین

گردنم آسیب دیده بس که ب

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:27
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( فقط اینجاکه سایه لازم نیست ) * علیرضا لک

1127

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( فقط اینجاکه سایه لازم نیست  ) بین خورجین سر تو
حرف دارم گلایه لازم نیست

تو ببین... آیه آیه لازم نیست

فقط اینجاکه سایه لازم نیست

با محبت بگو کجا بودی؟

وسط ماجرا چرا رفتی

بی هوا بی صدا چرا رفتی

بر روی نیزه ها چرا رفتی

بعد از آن بین شعله ها بودی ؟

بین خورجین سر تو را بردند

چادر خواهر ترا بردند

با لگد دختر ترا بردند

کوفه بودی ؟نه کربلا بودی

دیده ای بی پناهمان کردند؟

آمدند و سیاهمان کردند

جور دیگر نگاهمان کردند

تو نپرسی زمن ، کجا بودی؟

عمه را با طناب آوردند

بی حساب و کتاب آوردند

بین بزم شراب آوردند

پای آن چوب بی حیا بودی

نحوه صحبتم عوض نشده؟

حالت صورتم عوض نشده؟

آن قد و قامتم عوض نشده؟

می شناسی ؟ تو آشنا

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کار عشق است که با آبله ی پا رفته ) * ناصر دودانگه

2697
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کار عشق است که با آبله ی پا رفته  ) کار عشق است
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته

کار عشق است که با آبله ی پا رفته

در دل آتش کوچه، پی مولا رفته

چقدر غربت این بچه به زهرا رفته

هرکه می دید قدش را ،به لبش زمزمه بود

می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود

به سرش، شوق وصال پدرش را دارد

بوسه هم از لب او ، دردسرش را دارد

او خدا، دست دعا،چشم ترش را دارد

اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد

سر شب در دل او نور امید آمد و گفت

ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:

شب تاریک خرابه ! سحرم می آید

عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید

دخترش هستم از او باخبرم می آید

اشک شوق است به چشمان ترش می آید

تا که او هست محال است مرا غم ببرد

تازه او گ

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

حضرت رقیه(س) -( کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست ) * قاسم نعمتی

1262

حضرت رقیه(س) -( کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست ) شام غمهاى من غمزده را اخر نيست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نيست

گوشه پلک گشا صورت من خوب ببين
شک نکن دختر تو پير شده مادر نيست

يا که پاى سر تو جان دهم امشب بابا
يا به والله قسم دختر تو دختر نيست

کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست
ديگر اين ظرف ترک خورده چونان ساغر نيست

انکه شمشير کش است دست زخمى دارد
ضربه سيلى اش از ضرب لگد کمتر نيست

گيسوانم همه خيرات سر تو دادم
پنجه اى نيست که پيچيده به موى سر نيست

ان يهودى که ز خيبر به دلش بغضى بود
گفت اين قافله که هست اگر حيدر نيست

کاش همراه سرت رأس عمو مى امد
تا نشانش بدهم بر سر من معجر نيست

چوبه محمل خونى شده شاهد باشد
دلى همچون دل زينب به حرم مضطر ني

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد