شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

حضرت رقیه سلام الله علیها -( شانه چه احتیاج که مویی نمانده است ) * سید علی احمدی

1156

حضرت رقیه سلام الله علیها -( شانه چه احتیاج که مویی نمانده است ) شانه چه احتیاج که مویی نمانده است

بوسه نخواه ، مثل تو رویی نمانده است

هر آن چه هست ظاهر و باطن خودت ببین

دیگر برات ، راز مگویی نمانده است

از فرط اشک ، یک مژه بر چشم من نماند

سروی رشید بر لب جویی نمانده است

امشب به خاک گیسوی من کن تیممی

شرمنده ام که آب وضویی نمانده است

با چوب و سنگ ، ساغر ما را شکسته اند

ای ساقی صبور ، سبویی نمانده است

می خواستم که سیر تماشا کنم تو را

بر این نگاه ، مثل تو ، سویی نمانده است

بر چاک جامه لب من ، مثل تو ، پدر

جز خاک و خون و اشک رفویی نمانده است

موی سپید و قد هلال و تن کبود

اعلام می کند که عمویی نمانده است

از بوسه ات لبم چو جگر سوخت ای پدر

جز دود در

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

حضرت رقیه (س) -( طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد ) * محمود وزنه

1089

حضرت رقیه (س) -( طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد ) طوطی طبعم ز نو خوش نغمه ی مستانه کرد
وز نوای جانگدازش عالمی دیوانه کرد

یادم آمد از زمانی کان یزید بی حیا
جای آل الله را در گوشه ی ویرانه کرد

دخت شاه دین رقیه با هزاران رنج و غم
گفت یا زینب مرا غم در ضمیرم خانه کرد

عمه امشب کنج این ویران ز غم جان میدهم
چونکه ما را از این فلک آواره از کاشانه کرد

آل عصمت را بشد صبر و قرار از کف برون
چونکه یاد از باب خود آنگوهر یکدانه کرد

آنقدر آندلغمین افغان کشیدی ای جگر
کز فغان خویشتن ویرانه را غمخانه کرد

گرم افغان بود با زینب گه نا گه از جفا
رأس بابش را نمایان فرقه ی بیگانه کرد

آنزمان رأس پدر در بر گرفت و از غمش
اشک غم از دیده گان چون سبحه صد دانه کرد

گ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 04:49
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( چون خرابه مرکز پرواز شد ) * داریوش جعفری

992

شهادت حضرت رقیه (س) -( چون خرابه مرکز پرواز شد  ) گفت ای بابا

چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد

راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد درد و دل از سر گرفت

خاک را از روی مجنون پاک کرد

از لب و دندان او خون پاک کرد

گفت ای بابای خوب و مهربان

ای پریشان طره ای خونین دهان

ناتوانم تا که بردارم سرت

دیده ات وا کن به روی دخترت

نیست طاقت دست غم بر سر زنم

یاری ام کن بوسه بر حنجر زنم

دیده وا کن حال زارم را ببین

زردیِ رنگ عذارم را ببین

کربلا تا شام محنت دیده ام

نیزه و رنج اسارت دیده ام

این چهل منزل تمامی درد بود

دخترت با لشکری نامرد بود

سیلی و خار مغیلان بود و من

سنگ بود و صوت قرآن بود و من

بی تو با رنج و بلا ماندم پدر

بعد

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:04
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شهادت حضرت رقیه (س) -( گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم ) * سید پوریا هاشمی

1414

شهادت حضرت رقیه (س) -( گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم  ) باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاریم

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماریم

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداریم

نیست واضح صحبتم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاریم

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاریم

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاریم

یک طبق آمد غذا آ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:07
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد ) * حسین ایمانی

1049

شهادت حضرت رقیه (س) -( اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد  ) بتا یا حسین
اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد

سـرِ بازار مـا را بـی امـان زد

خودم دیدم که مستِ بی حیایی

به لـبهایِ تو چوبِ خیزران زد

شاعر : حسین ایمانی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:10
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم ) * حسین واعظی

996

شهادت حضرت رقیه (س) -( روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم  ) روزی صنوبر بودم
روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم

رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم

گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را

اما به شب های خرابه باز تابیدم

دل داشتم من هم‌ چرا آنگونه رفتی تو

با خود نگفتی دختر خود را نبوسیدم؟!

کار من از گریه گذشته وضعیت این است...

خندید یک دختر به من،، من نیز خندیدم

مردم ولی هرگز به روی خود نیاوردم

از تو چه پنهان من سرت را زیر پا دیدم

عمه خدا خیرش دهد خیلی مراقب بود.

عمه حواسش بود آن روزی که ترسیدم ..

حتی غلامان می شناسندم به چهره ،،،آه

در کوچه برده فروشان بس که چرخیدم

مانند هم روز و شبم تار است این مدت

با گریه از جا پاشدم با درد خوابیدم

شاعر : حسین واعظی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:13
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شهادت حضرت رقیه (س) -( دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد ) * رضا باقریان

1546

شهادت حضرت رقیه (س) -( دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد  ) دختری شیرین زبان
دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد

طعنه و زخمِ زبان را جای مرهم میخورد

تازیانه میخورد اما دمادم میخورد

جای دلداری فقط سیلیِ محکم میخورد

جرم او این است، فرزند حسین فاطمه است

مثل زهرا صورتش نیلی و قد او خم است

می نشیند گوشه ای غم را تماشا می کند

با وجود درد پهلویش مدارا می کند

نیمه شب ها خلوتش را وقف زهرا می کند

با دو جمله روضه ی گودال بر پا می کند

با سر انگشتی که از پایش گرفته خار را

می نویسد آب، بابا، کربلا، سر نیزه ها

در دلش شکوه ز مردی بی مروّت داشته

بی مروّت باغ لاله روی جسمش کاشته

گوشواره های او را با غضب برداشته

بغض حیدر را میان سینه اش انباشته

این سه س

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:14
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محسن صرامی

شهادت حضرت رقیه (س) -( بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها ) * محسن صرامی

1284
2

شهادت حضرت رقیه (س) -( بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها  ) بر فراز نيزه ها ديدم
بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها

دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها

زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان

او در آورده است اشک کوثرت را بارها

پیش از این بالاتر از گل دخترت نشنیده بود

با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها

من بدم می آید از بَجدَل،بمیرد کاش زود

دیده ام در دست او انگشترت را بارها

عمه جانم ایستاده پای من تا پای جان

جای من این حرمله زد خواهرت را بارها

حق ندارد که بگوید هیچ کس، بس کن رباب

از زمین برداشت راس اصغرت را بارها

از عمو شرمنده بودم پس پدر زیر کتک

من صدا کردم علی اکبرت را بارها

پس غنیمت می شمارم اینکه مهمانم شدی

بوسه باران میکنم پس حنجرت را بار

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:17
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

مصائب حضرت رقیه (س) -( خوب شد امدی و فهمیدم ) * حسن کردی

4685
4

مصائب حضرت رقیه (س) -( خوب شد امدی و فهمیدم  ) آه بابا
خوب شد امدی و فهمیدم

سرِ در خون خضاب یعنی چه

خیزران را که خوب حس کردم

آه بابا شراب یعنی چه؟

خواهرم بعد مجلس ان روز

گوشه ای بهت کرده می لرزد

من نفهمیده ام چرا اینقدر

او از اسم کنیز می ترسد

قاریِ نیزه ها ،مسافر من

زیر چشمت ردِ کبودی چیست؟

راستی ای سلاله ی حیدر

قصه ی خیبر و یهودی چیست؟

یادگاریِ ان شبِ صحرا

استخوان درد و این کبودی هاست

ولی این زخم تاول دستم

اثر کوچه ی یهودی هاست

حرکت دست هام علتش این است

تار گردیده چشم کم سویم

گیسوی من که خوب یادت هست

نیست حالا ولی نمی گویم...

ازدحام و شلوغیِ بازار

ملآ عام و رقص و خوشحالی

دور تا دورم از غریبه پر

حیف جای عمویمان خالی

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:20
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

مدح و مصائب حضرت رقیه (س) -( آفتاب شرفم مظهر توحیدم من ) * سید پوریا هاشمی

5596
2

مدح و مصائب حضرت رقیه (س) -( آفتاب شرفم مظهر توحیدم من  ) نوه ی فاطمه ام
آفتاب شرفم مظهر توحیدم من

با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من

بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من

لحظه های جا نزدم هرچه بلا دیدم من

در ره عشق چه بی ترسم‌ و بی واهمه ام

آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام

گریه ام‌حکمت‌ محض است که گشته سپرم

خم شده قامت لشگر به مصاف جگرم

مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم

نکند فکر کنی بی کسم و در به درم

من کس و کار حسینم!به لبم این سخن‌ است

سرو سامان همه از سروسامان‌ من‌ است

هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام

رگ‌ هر مفسده را با رگ‌ غیرت زده ام

روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام

به رخ زجر لعین سیلی عفت زده ام

حال که چشم تو از وصف مقامات تر است

روضه ام‌ را ز

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:23
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( از تمنای مرگ لبریزم ) * علی آمره

1150
1

شهادت حضرت رقیه (س) -( از تمنای مرگ لبریزم   ) اسیر پاییزم
از تمنای مرگ لبریزم

نو بهاری اسیر پاییزم

آمدی و به احترام سرت

نشد از جای خویش برخیزم

در مدینه چه خوب فهمیدم

روی دوشت عزیز یعنی چه

حال اما سوال من این است

ای پدر جان کنیز یعنی چه؟

با تمامی سن و سال کمم

درد عشقی کشیده ام که مپرس

آنقدر روی خارها پی تو

پا برهنه دویده ام که مپرس

از ازل تو نصیب من بودی

عشق تو سهم این و آن که نبود

پای بوسیدن لبت لب من

کمتر از چوب خیزران که نبود

مثل زهرا نشستم و تا صبح

چه دعا ها به حالشان کردم

تو هم از دستشان گلایه نکن

من که بابا حلالشان کردم

زن غساله را خبر نکنید

من که غسلی به تن نمی خواهم

بعد از آن پیکری که عریان شد

دیگر اصلا کفن ن

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:26
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

مصائب حضرت رقیه (س) -( حرف دارم گلایه لازم نیست ) * علیرضا لک

1887
2

مصائب حضرت رقیه (س) -( حرف دارم گلایه لازم نیست  ) بین خورجین سر تو
حرف دارم گلایه لازم نیست

تو ببین... آیه آیه لازم نیست

فقط اینجاکه سایه لازم نیست

با محبت بگو کجا بودی؟

وسط ماجرا چرا رفتی

بی هوا بی صدا چرا رفتی

بر روی نیزه ها چرا رفتی

بعد از آن بین شعله ها بودی ؟

بین خورجین سر تو را بردند

چادر خواهر ترا بردند

با لگد دختر ترا بردند

کوفه بودی ؟نه کربلا بودی

دیده ای بی پناهمان کردند؟

آمدند و سیاهمان کردند

جور دیگر نگاهمان کردند

تو نپرسی زمن ، کجا بودی؟

عمه را با طناب آوردند

بی حساب و کتاب آوردند

بین بزم شراب آوردند

پای آن چوب بی حیا بودی

نحوه صحبتم عوض نشده؟

حالت صورتم عوض نشده؟

آن قد و قامتم عوض نشده؟

می شناسی ؟ تو آشنا

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:31
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته ) * ناصر دودانگه

2876
6

شهادت حضرت رقیه (س) -( پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته  ) کار عشق است
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته

کار عشق است که با آبله ی پا رفته

در دل آتش کوچه، پی مولا رفته

چقدر غربت این بچه به زهرا رفته

هرکه می دید قدش را ،به لبش زمزمه بود

می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود

به سرش، شوق وصال پدرش را دارد

بوسه هم از لب او ، دردسرش را دارد

او خدا، دست دعا،چشم ترش را دارد

اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد

سر شب در دل او نور امید آمد و گفت

ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:

شب تاریک خرابه ! سحرم می آید

عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید

دخترش هستم از او باخبرم می آید

اشک شوق است به چشمان ترش می آید

تا که او هست محال است مرا غم ببرد

تازه او گ

  • چهارشنبه
  • 3
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 05:34
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( راس خونین را میان پر گرفت ) * داریوش جعفری

964

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( راس خونین را میان پر گرفت  ) چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد

راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد درد و دل از سر گرفت

خاک را از روی مجنون پاک کرد

از لب و دندان او خون پاک کرد

گفت ای بابای خوب و مهربان

ای پریشان طره ای خونین دهان

ناتوانم تا که بردارم سرت

دیده ات وا کن به روی دخترت

نیست طاقت دست غم بر سر زنم

یاری ام کن بوسه بر حنجر زنم

دیده وا کن حال زارم را ببین

زردیِ رنگ عذارم را ببین

کربلا تا شام محنت دیده ام

نیزه و رنج اسارت دیده ام

این چهل منزل تمامی درد بود

دخترت با لشکری نامرد بود

سیلی و خار مغیلان بود و من

سنگ بود و صوت قرآن بود و من

بی تو با رنج و بلا ماندم پدر

بعد تو در کربلا

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است ) * سید پوریا هاشمی

1325

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است  ) باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم

یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند

بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

گاه چوب نیزه از شلاق دردش بدتر است

آنقدر زد به تنم لبریز زخم کاریم

از سرم تا به کف پایم تماما سوخته

هرکس آمد پیش من خندید بر بیماریم

من همان یک بار خوابیدم برایم کافی است

از نگاه زجر میترسم پر از بیداریم

نیست واضح صحبتم دندان ندارم عفو کن

مشت محکم خورده ام در وقت گریه زاریم

باورش سخت است میخواهند تحقیرم کنند

باورش سخت است بین عده ای بازاریم

دختران بابای خود را هی نشانم میدهند

جان بابا نیمه جان از این یتیم آزاریم

یک طبق آمد غذا آ

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:18
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام ) * احمد شاکری

1020

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام  ) یا بنت الحسین
من از شکستن یک ظرف آب می ترسم

و از گرفتن حتی گلاب می ترسم

چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام

که از نشستن در آفتاب می ترسم

من از تنور و از بوی دود بیزارم

و از کشیدن بند طناب می ترسم

من از نگاه حقیرانه ای که حرمله داشت

و خنده هاش به اشک رباب می ترسم

کنیز کیست چه کاره ست، نه نگو بابا

جواب من مده از این جواب می ترسم

کنار آمده ام با نگاه زجر ولی

زخنده هاش به بزم شراب می ترسم

چنان پریده ام از خواب با لگدهایش

که از سکوت و از وقت خواب می ترسم

شاعر : احمد شاکری

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:20
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را ) * حسین واعظی

821

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را  ) روزی صنوبر بودم
روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم

رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم

گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را

اما به شب های خرابه باز تابیدم

دل داشتم من هم‌ چرا آنگونه رفتی تو

با خود نگفتی دختر خود را نبوسیدم؟!

کار من از گریه گذشته وضعیت این است...

خندید یک دختر به من،، من نیز خندیدم

مردم ولی هرگز به روی خود نیاوردم

از تو چه پنهان من سرت را زیر پا دیدم

عمه خدا خیرش دهد خیلی مراقب بود.

عمه حواسش بود آن روزی که ترسیدم ..

حتی غلامان می شناسندم به چهره ،،،آه

در کوچه برده فروشان بس که چرخیدم

مانند هم روز و شبم تار است این مدت

با گریه از جا پاشدم با درد خوابیدم

شاعر : حسین واعظی

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محسن صرامی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها ) * محسن صرامی

1272

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها  ) بر فراز نيزه ها ديدم
بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها

دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها

زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان

او در آورده است اشک کوثرت را بارها

پیش از این بالاتر از گل دخترت نشنیده بود

با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها

من بدم می آید از بَجدَل،بمیرد کاش زود

دیده ام در دست او انگشترت را بارها

عمه جانم ایستاده پای من تا پای جان

جای من این حرمله زد خواهرت را بارها

حق ندارد که بگوید هیچ کس، بس کن رباب

از زمین برداشت راس اصغرت را بارها

از عمو شرمنده بودم پس پدر زیر کتک

من صدا کردم علی اکبرت را بارها

پس غنیمت می شمارم اینکه مهمانم شدی

بوسه باران میکنم پس حنجرت را بار

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر ) * مرضیه نعیم امینی

1246
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر  ) بابای مهربان رقیه
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی

بابای مهربان رقیه خوش آمدی

این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟

جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر

قاری شده سرت به سر نیزه بارها

از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را

رأست ز نیزه تا که رها شد، رها شدم

رفتم بگیرمت، هدف سنگها شدم

عیبی ندارد اینکه سر من شکسته شد

وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد

آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد

با کعب نی به یا ابتایم جواب داد

آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است

از بس مرا زده ست امانم بریده است

طوری زده به درد کمر مبتلا شدم

خیلی شبیه حضرت خیرالنسا شدم

تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم

آهسته گفت زیر لبش “وای م

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف ) * سید پوریا هاشمی

5072
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف  ) از یتیمی خسته ام
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام

از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود

زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف

از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست

با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر

بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد

گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت

گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین

گردنم آسیب دیده بس که ب

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:27
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( فقط اینجاکه سایه لازم نیست ) * علیرضا لک

983

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( فقط اینجاکه سایه لازم نیست  ) بین خورجین سر تو
حرف دارم گلایه لازم نیست

تو ببین... آیه آیه لازم نیست

فقط اینجاکه سایه لازم نیست

با محبت بگو کجا بودی؟

وسط ماجرا چرا رفتی

بی هوا بی صدا چرا رفتی

بر روی نیزه ها چرا رفتی

بعد از آن بین شعله ها بودی ؟

بین خورجین سر تو را بردند

چادر خواهر ترا بردند

با لگد دختر ترا بردند

کوفه بودی ؟نه کربلا بودی

دیده ای بی پناهمان کردند؟

آمدند و سیاهمان کردند

جور دیگر نگاهمان کردند

تو نپرسی زمن ، کجا بودی؟

عمه را با طناب آوردند

بی حساب و کتاب آوردند

بین بزم شراب آوردند

پای آن چوب بی حیا بودی

نحوه صحبتم عوض نشده؟

حالت صورتم عوض نشده؟

آن قد و قامتم عوض نشده؟

می شناسی ؟ تو آشنا

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کار عشق است که با آبله ی پا رفته ) * ناصر دودانگه

2472
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کار عشق است که با آبله ی پا رفته  ) کار عشق است
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته

کار عشق است که با آبله ی پا رفته

در دل آتش کوچه، پی مولا رفته

چقدر غربت این بچه به زهرا رفته

هرکه می دید قدش را ،به لبش زمزمه بود

می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود

به سرش، شوق وصال پدرش را دارد

بوسه هم از لب او ، دردسرش را دارد

او خدا، دست دعا،چشم ترش را دارد

اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد

سر شب در دل او نور امید آمد و گفت

ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:

شب تاریک خرابه ! سحرم می آید

عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید

دخترش هستم از او باخبرم می آید

اشک شوق است به چشمان ترش می آید

تا که او هست محال است مرا غم ببرد

تازه او گ

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

حضرت رقیه(س) -( کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست ) * قاسم نعمتی

1156

حضرت رقیه(س) -( کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست ) شام غمهاى من غمزده را اخر نيست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نيست

گوشه پلک گشا صورت من خوب ببين
شک نکن دختر تو پير شده مادر نيست

يا که پاى سر تو جان دهم امشب بابا
يا به والله قسم دختر تو دختر نيست

کودکى سنگ زد و گوشه ابروم شکست
ديگر اين ظرف ترک خورده چونان ساغر نيست

انکه شمشير کش است دست زخمى دارد
ضربه سيلى اش از ضرب لگد کمتر نيست

گيسوانم همه خيرات سر تو دادم
پنجه اى نيست که پيچيده به موى سر نيست

ان يهودى که ز خيبر به دلش بغضى بود
گفت اين قافله که هست اگر حيدر نيست

کاش همراه سرت رأس عمو مى امد
تا نشانش بدهم بر سر من معجر نيست

چوبه محمل خونى شده شاهد باشد
دلى همچون دل زينب به حرم مضطر ني

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( کل خرابه گشت محواین سه ساله ) *

901
1

شهادت حضرت رقیه(س) -( کل خرابه گشت محواین سه ساله  ) دیشب سه ساله دختری درکنج ویران
میسوخت ازهجرپدرچون شمع سوزان

ازغم دلش تنگ امدویادپدرکرد
دامان پاکش رابه اشک دیده ترکرد

امدکنارعمه وسردادناله
کل خرابه گشت محواین سه ساله

گفتاکه ای عمه دگر صبرم سرامد
بیتاب وغمگینم چرابابا نیامد

ای عمه دیگرخسته اززخم زبانم
امشب دگر عازم سوی باغ جنانم

من دخت زهرا وپس ازعمری عزیزی
خواهد عدو تاکه برد ماراکنیزی

تاناله این طفل راعدوان شنیدند
باطشت زرنازیتیمی راخریدند

تادیدراس خونی بابا رقیه
بگرفت در دامان سربابا رقیه

گفتاکجابودی الا ای نورعینم
ای مهربان غمخوارمن باباحسینم

باباصفادادی براین ویرانه امشب
توشمعی ومن همچنان پروانه امشب

ای مهربان بابا سه ساله دختر

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 14:50
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

زمزمه شهادت حضرت رقیه(س) -( می سوختم‌ از عمق وجود ) *

837

زمزمه شهادت  حضرت رقیه(س) -( می سوختم‌ از عمق وجود    ) بند اول

از بالای نیزه دیدی
می سوختم‌ از عمق وجود
شبی که تو بیابونا
امانتیت گم‌شده بود

جا مونده بود از قافله
تو تاریکیِ نیمه شب
افتاده بود از رو شتر
با گریه می‌گفت زیر لب

عمه نگا کن‌
زخم سرم ‌واشد
صورت و پهلوم
شبیه زهرا شد

بند دوم

وقتی دلم خون شد که تو
سرت به روی نی میرفت
جلوی چشم دخترت
میون بزم می میرفت

با چوب میزد به صورتت
میون اون تشت طلا
رقیه هم گریه می‌کرد
میون اون شلوغیا

دخترت و کُشت
سرِ بی سامونت
بوسه می زد چوب
به لب و دندونت

بند سوم

کی تاحالا دیده کسی
بچه رو سیلی بزنه ؟
به روی گُلبرگای یاس
یه رنگ نیلی بزنه

کی دیده یه سه ساله رو
توی خرابه بیارن
جای عروسک ، بغلش
سرِ بُریده بذارن

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 15:49
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( ز سنگ کوفی و شامی که می بارید از هر سو ) * مهدی مقیمی

3641
2

حضرت رقیه(س)شهادت -( ز سنگ کوفی و شامی که می بارید از هر سو ) تویی زخمی ترین سر در میانِ این همه سرها
امان از سنگها و چوبها و تیغ و خنجرها

ز سنگ کوفی و شامی که می بارید از هر سو
شکسته از شما سرها ، زِ زنهای حرم پرها

به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها

تنور خانۀ خولی چه کرده با سرت بابا
که رفت از یاد من دیگر جراحتهای پیکرها

چه می شد گر که من را هم سفر می بردی ای بابا
به همراه عزیزان و عموها و برادرها

خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا
برای جسمِ دخترها سپر بودند خواهرها

من و زجر و من و سیلی من و رخسارهء نیلی
بده حق خسته ام دیگر ز تکرارِ مکررها

پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند
که دلها سوخته بدتر زِ چادرها و م

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( خیمه آتش زدن آنقدر که تکبیر نداشت ) * رامین برومند

1473

حضرت رقیه(س)شهادت -( خیمه آتش زدن آنقدر که تکبیر نداشت ) بی حیا ها شرر شعله به آن لانه زدند
ریختند خیمه و آتش به حرمخانه زدند

نانجیبان زمان بی خبر از قهر خدا
آتش از روی جفا بر پر پروانه زدند

خیمه آتش زدن آنقدر که تکبیر نداشت
هلهله کردن و هی نعره ی مستانه زدند

تو نبودی و ببینی که پدر طفلان را
آمدند وقت غروب عده ای دیوانه زدند

سنگ بسیار زدند در وسط کوی و گذر
پیر زن ها به سرم سنگ، جداگانه زدند

دیدم آن لحظه که از بام به روی مه تو
سنگ هارا به لب و گونه و بر چانه زدند

به ستوه آمدم هر بار که گفتم بابا...
تازیانه به سر و بر کمر و شانه زدند

بست بر روی سنان چشم خودش را عباس
دید سیلی به رخ دختر دردانه زدند

شانه لازم بشود موی گره خورده ولی
چنگ بر موی پر

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:11
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( گل لبخند به باغ رخ او پژمرده است ) * امیر خورسند

820
-1

حضرت رقیه(س)شهادت -( گل لبخند به باغ رخ او پژمرده است ) دختری درد سرای بدنش را پر کرد
لاله ی خون همه ی پیرهنش را پر کرد

مصحفش از قلم کعب نی آزرده شده
خط کوفی همه ی لوح تنش را پر کرد

گل لبخند به باغ رخ او پژمرده است
ترک سرخ عقیق یمنش را پر کرد

آنقدر گفت پدر با سر بی تن آمد
نفحه ی سیب فضای چمنش را پر کرد

چون خدا خواست که گنجینه ی پنهان باشد
خاک روی بدن بی کفنش را پر کرد

شاعر : امیر خورسند

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:24
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد حسین رحیمیان

حضرت رقیه(س)شهادت -( از دست تو مرگ است درمانم ، چه می خواهی ) * محمد حسین رحیمیان

1335

حضرت رقیه(س)شهادت -( از دست تو مرگ است درمانم ، چه می خواهی ) ای زجر ! ای نامرد ! از جانم چه می خواهی
از سیلی ات افتاد دندانم ، چه می خواهی

خنده ندارد بر زمین افتادن یک طفل
خاکی شده موی پریشانم ، چه می خواهی

صد بار گفتم بی حیا ، دعوا ندارم من
شرمی کن از چشمان گریانم ، چه می خواهی

چیزی نگفتم من ، نزن این قدر با شلاق
زخمم ز سر تا پا ، نمی دانم چه می خواهی

جان مرا بر لب رساندی ای خدا نشناس
از دست تو مرگ است درمانم ، چه می خواهی

خیلی تعصب بر عمو عباس دارم من
کمتر بگو بد از عموجانم ، چه می خواهی

من دخترم نه مرد میدان ، کم بزن فریاد
ای زجر ای نامرد از جانم چه می خواهی

شاعر : محمد حسین رحیمیان

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت رقیه سلام الله علیها -( دیگر بس است زحمت عمه نمیدم ) * حسن لطفی

1406

حضرت رقیه سلام الله علیها -( دیگر بس است زحمت عمه نمیدم ) دیگر بس است زحمت عمه نمیدم

حتی شده است منت دیوار می کشم

بابا تحمل نفسم مشکلم شده

از پهلویی که خورده زمین کار می کشم

*

باچوب خیزران پدرهای خود-درست

پیشِ خرابه دخترکان گرم بازی اند

گهوارهی علی،گلسر،کفشهای من

بابا برایشان فقط اسباب بازی اند

*

از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید

احوال خواهرت چقدر ریخته بهم

باید مرتبت کنم که نیزه نیست

رگهای حنجرت چقدر ریخته بهم

*

یک سنگ از از میان دو نیزه عبور کرد

شکر خدا بجای سرت خورد بر سرم

جان رباب،شکر خدا سنگ دومی

جای سرِ پسرت خورد بر سرم

*

یک چند بار را که خود من شمرده ام

افتاده ای ز نیزه به روی زمینشان

جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟

بوی تو مید

  • جمعه
  • 5
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد