دریا دریا اشک
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
بابا بابا نرَوَد یک دم روز و شب از غنچة لب هایش
******
دختر معصومة سلطانِ لب عطشان دین
در دلِ مخروبة شاماتِ بلا دل غمین
هجر پدر برده توان از بدنِ نازکش
طفل سه ساله شده با داغ یتیمی قرین
نیمه شبان روی پدر دیده به دنیای خواب
گریة او را پدرش خنده زده در جواب
گفت و شنودی که دل از سینة او کنده است
کرده به پا در دلِ آشفته بسی انقلاب
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
******
بگیرد از عمة دلخسته سراغِ پدر
بگوید عمه پدرم کِی برسد از سفر
بانگ فغانش رسد این لحظه به هفت آسمان
او که نشانیده هوای پدرش را به سر
سایه زده بر سرِ
- شنبه
- 7
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار