یا ابوفاضل(ع)
ای کاش این مشک پر آبم پر در آرد
پرواز کرده آب بر خیمه سپارد
وامانده ام در بین خیل دشمنانم
هرکس که آید تیر بر مشکم بکارد
دستان من گشته قلم، مشکم به دندان
آیم به خیمه گر که این دشمن گذارد
خورده عمود آهنین بر این سر من
سقا زمین خوردست وامیدی ندارد
در خاطرم آرم لبان خشک اصغر
گویم خدایا، کاشکی باران ببارد
در احتضارم یا حسین، ادرک برادر
این تیر چشمم، اذ یَتِ بسیار دارد
بازآ برادر گیر بر زانو سرم را
دیریست عباس حسرت این کار دارد
شعر:اسماعیل تقوایی
- جمعه
- 7
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 17:53
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی