اربعین حسینی

مرتب سازی براساس

اشعار اربعین امام حسین(ع),(همسفران کز سفر عشق رسیدند)به همراه سبک سنتی *

4563
16

اشعار اربعین امام حسین(ع),(همسفران کز سفر عشق رسیدند)به همراه سبک سنتی همسفران کز سفر عشق رسیدند
شاهد هفتاد و دو تن یار شهیدند
آمده از شام، قافله عشق
خوانده به هر گام، نافله عشق

لعن الله من ظلمک یا حسین
قتل الله من قتلک یا حسین
همسفر بی سر ما خیز و نظر کن
با من و این همسفران عزم سفر کن
ای که غمت سوخت، حاصل زینب
همسخنی کن، با دل زینب
لعن الله من ظلمک یا حسین
قتل الله من قتلک یا حسین
ای که ز خاک تو وزد بوی مدینه
خیز و ببین بی تو روم سوی مدینه
ای گل زینب گلاب زهرا
بی تو چه گویم جواب زهرا
لعن الله من ظلمک یا حسین
قتل الله من قتلک یا حسین
رفتم و جسمت به بر خاک نهادم
آمدم و بوسه به درگاه تو دادم
ای به ولایت امام زینب
به جسم و قبرت سلام زینب
لعن الله من ظلمک یا حسین
قت

  • پنج شنبه
  • 2
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 08:38
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 محمد مهدی عبدالهی

اربعین و جاده های بی کسی * محمد مهدی عبدالهی

2128
4

اربعین و جاده های بی کسی اربعین و جاده های بی کسی

زینب و دنیایی از دلواپسی

حس نمودم اوج غربت را به تن

خورده ام طعنه ز اغیارت بسی

آمدم ،حال مرا بنگر حسین

ای برادر،ای تو هم سنگر حسین

کوله باری از مراثی در دلم

کعب نی هر لحظه بر خواهر حسین

بعد تو،این زینب و این ناله ها

این من و حزن و فراق لاله ها

ای سرت خورشید بام نیزه ها

مانده ام بین گل و آلاله ها

در مسیر کوفه تا شام بلا

من شدم با هر غم تو مبتلا

بوی خون آید هنوز از قتلگه

ای شهید خفته در کرب و بلا

من اسارت رفتم و قدم خمید

نیزه ها از پیکرت گلبوسه چید

ای تنت زخمی چو قلب دخترت

همچو مادر، پهلویت دشمن درید

شاعر:محمد مهدی عبدالهی

  • پنج شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 14:08
  • نوشته شده توسط
  • محمدمهدي عبدالهي
ادامه مطلب
 محمد مهدی عبدالهی

زینب از راه آمدهف برخیز و بین * محمد مهدی عبدالهی

1976
3

زینب از راه آمدهف برخیز و بین اربعین حسینی-همناله با زینب کبری(س)

زینب از راه آمده، برخیز و بین
آسمان قلب زهرا، شد حزین
ای سحرخیزِ به روی نیزه ها
اندکی قرآن بخوان، شد اربعین

....................................

بعدِ آن عصر پریشان آمدم
بعدِ آن شام غریبان آمدم
تو شدی شیب الخضیب و سر جدا
بعدِ یک چلّه، هراسان آمدم

....................................

این چهل روز ، از طلوع آن سرت
شد غروب، خورشید عمر همسرت
دائماً میکرد نجوا با دلش
ای حسین جان، خوش به حال اصغرت

....................................

گرچه عطشان و حرم در زمزمه
در حرم پیچیده، بوی فاطمه
شهر شام و آن جسارت ها، امان
آن سرت افتاد، بین همهمه
........................

  • جمعه
  • 10
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • محمدمهدي عبدالهي
ادامه مطلب
 امیر عظیمی

شعر اربعین -( چل روز بی حضور تو، باور نمی کنیم ) * امیر عظیمی

3125
10

شعر اربعین -( چل روز بی حضور تو، باور نمی کنیم ) چل روز بی حضور تو، باور نمی کنیم
بی آفتاب نور تو، باور نمی کنیم
چل روز سایه ات به سر ما نبوده است
ماه عشیره همسفر ما نبوده است
چل روز چشم قافله دریای آب بود
چل روز حال عمه خرابِ خراب بود
چل روز، روز ما همه چون شب سیاه بود
سمت مخدّرات هجوم نگاه بود
چل روز دختران تو زیور نداشتند
چل روز خواهران تو معجر نداشتند
چل روز همسران تو همسر نداشتند
ای کاش، مثل پیکرتان سر نداشتند
چل روز چشم مادرمان بی امان گریست
حیدر گریست، خاتم پیغمبران گریست
هفت آسمان گریست، زمین و زمان گریست
در شهر کوفه جامه بر انداممان گریست
چل روز کار و بار همه هلهله شده است
چل روز عمه طعنه خور حرمله شده است
چل روز وای، یک به یک ایّام

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 16:29
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر اربعین امام حسین (ع) (ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم) *

2722
1

شعر اربعین امام حسین (ع) (ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم) ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم
ای کربلا اغوش بگشا زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را
ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل داغ بر دغاغم فزون شد
جان کنه ام تا رخت در این جا کسیدم
از بهر انحجام رسالت زنده ماندم
گر زنده ام من زنده هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب دیده بگشا
تا گویمت با دیده گریان چه دیدم
با ان که با دستت به قلبم صبر دادی
چندان که در هر جا شهامت آفریدم
اما دو جا دست غمم از پا در اورد
بی خود ز خود گشتم گریبان بر دریدم
یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم
بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنی

  • چهارشنبه
  • 26
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:08
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

واحد اربعین حسینی با صدای حاج حسین سیب سرخی -( یک اربعین ز هجر تو تو ای مهربان گذشت ) *

4531
7

واحد اربعین حسینی با صدای حاج حسین سیب سرخی -( یک اربعین ز هجر تو تو ای مهربان گذشت ) یک اربعین ز هجر تو تو ای مهربان گذشت
سازم بیان حسین که به زینب چه سان گذشت
چون شرح می دهم چه به آل علی گذشت
تاز کنار نعش تو این کاروان گذشت
مویم دهد گواه چه کشیدم در این سفر
بر این قد خمیده چه از شامیان گذشت
آن شب که امدی تو به دیدار دخترت
درنیمه های شب چه به این کودکان گذشت
هرگز گمان نبود ببینم مزار تو
از بس ستم بر این بدن ناتوان گذشت
شویم مزار پاک تو را با گلاب اشک
آهم به ماتم تو ز هفت آسمان گذشت
ای که میدانی غمت با سینه ی خواهر چه کرد
بنگر دست ستم با زینبت آخر چه کرد
سربر آرو سرگذشت همرهانت را بپرس
تا ببینی این سفر با عترت اطهر چه کرد
بعد ما گویا که زهرا آمدند در قتلگاه
در کنارپیکر صد پاره

  • یکشنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 14:32
  • نوشته شده توسط
  • جواد
ادامه مطلب

شعر برای روز اربعین حسینی , (از سفر، داغدیده آمده‏ ام) *

2194
0

شعر برای روز اربعین حسینی , (از سفر، داغدیده آمده‏ ام) از سفر، داغدیده آمده‏ام
دل ز هستی بریده، آمده‏ام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمده‏ام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی‏سپیده آمده‏ام
شادی دهر را ز کف داده
غم عالم خریده، آمده‏ام
گر چه با قامتی رسا، رفتم
لیک به قدی خمیده آمده‏ام
پیکر پاک سرو قدان را
به ‏روی خاک دیده آمده‏ام
دسته‏ گل های نازنینم را
دست بیداد چیده، آمده‏ام
دیده‏ام یک چمن گل پرپر
خار در دل خلیده، آمده‏ام
پای هر گل، گلاب دیدۀ من
با تأثر چکیده، آمده‏ام
سر بلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده، آمده‏ام
تار و پود ستم به تیغ سخن
با شهامت دریده آمده‏ام
پی محو ستم، اگر رفتم
با همان عزم و ایده آمده‏ام
از کنار مجاهدان شهید

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین *

1888
1

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین
ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین
من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین
بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین
گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین
من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین
چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین
غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین
شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
در ک

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

ره وا کنید قافله سالار می رسد * قاسم نعمتی

2202
1

ره وا کنید قافله سالار می رسد ره وا کنید قافله سالار می رسد
یک قافله اسیر عزادار می رسد
برخیز یا حسین سری دست و پا نما
دلبر برای دیدن دلدار می رسد
حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی
باشد تو ناز کن که خریدار می رسد
سِرّ الحسین سینه سینای زینب است
آری حقیقت همه اسرار می رسد
بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
پر غم ترین زمانه دیدار می رسد
عباس کو که صبر عقیله سر آمده
ناموس حق ز کوچه و بازار می رسد
بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم
جانم به لب ز گریه بسیار می رسد
تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام
نیزه به دست لشگر اشرار می رسد
گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا
فریاد العطش ز لب یار می رسد
آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم
قبرت به روی سینه ام این بار

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من *

2177
3

چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من
باز هم آمده بالای سرت همسفرت
خواهرت معجر خود را به سرت بست ولی
نگرانم که چرا خوب نشد زخم سرت
آنقدر سوخته این صورت افسرده ی من
که کسی کرده کنیز تو خطابم آقا
حق نداری که تو این بار مرا نشناسی
مادر طفل صغیر تو ربابم آقا
مثل پروانه ببین دور و برم می چرخند
همه زن های حرم از سر دلداری من
قطره ای آب حرام دو لب خشک رباب
آسمان محو تماشای وفاداری من
کم نخوردم لگد اما به خدا خم نشدم
زیر آماج بلا از تو حمایت کردم
پهلویی باز سپر شد که سرت را نبرند
هم چو زهرا تن خود خرج ولایت کردم
شاعر:عبدالحسین مخلص آبادی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

پاییز آمده به سراغ بهارها *

1302

پاییز آمده به سراغ بهارها پاییز آمده به سراغ بهارها
سر آمده است حوصلۀ انتظارها
باید کشید جور رسیدن به یار را
باید رسید بر سر کوی نگارها
بعد از نزول سورۀ مریم رسیده است
شان نزول آمدن انفطارها
مدیون زینبیم اگر با ولایتیم
ثابت شده است در گذر روزگارها
اصلا نیاز نیست که یادآوری کن
از فتنه های عده ایی از نابکارها
خانم سلام! بعد چهل روز آمدی...
تو آمدی که گریه کنی بر مزار ها
یا ایهاالرسول! بگو از رسالتت
خطبه بخوان ز رنج و غم روزگارها
خانم اجازه هست که من روضه خوان شوم؟
این جا نیاز نیست به این استعارها...
وای از مسیر کوفه و وای از مسیر شام
وای از نگاه بی ادب نیزه دارها
عباس نشنود! کمی آرام تر بگو
بستند راه زینب کبری سوارها
ای

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( ای آفتاب دیدۀ روشنگرم حسین ) *

1798

اشعار اربعین حسینی ( ای آفتاب دیدۀ روشنگرم حسین ) ای آفتاب دیدۀ روشنگرم حسین
کرده شرار داغ تو خاکسترم حسین
با دیدن مزار تو بعد از یک اربعین
آتش فتاده است به چشم ترم حسین
هر لحظه از فراق تو سالی به ما گذشت
با آن که نیست دوری تو باورم حسین
گفتی صبور باشم و بودم، ولی ببین
داغت چه کرده با دل غم پرورم حسین
بال و پری نمانده برایم، ولی هنوز
«تا پر نشسته تیر غمت در پرم حسین»
بار دگر به ساحل تف دیدۀ فرات
سوزد به یاد حنجر تو حنجرم حسین
آثار تازیانه و سیلی هنوز هست
بر روی کودکان تو و پیکرم حسین
پرسی اگر ز کودک دُردانه ات ز من
پرپر زد او کنار سرت در برم حسین
همراه ناله های من و کودکان تو
آید صدای زمزمۀ مادرم حسین
در این حصار درد «وفائی» به ناله گفت
در رو

  • یکشنبه
  • 26
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:32
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( بعد یک اربعین رسید از راه ) *

1802
4

اشعار اربعین حسینی ( بعد یک اربعین رسید از راه ) بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور می آید
قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت

او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به نیزه داران شد
پیش آن بی رمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
بر ز

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:19
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( کاروان آمده و موعد دیدار شده) *

1488
2

اشعار اربعین حسینی ( کاروان آمده و موعد دیدار شده) کاروان آمده و موعد دیدار شده
چشم بارانی عمه چه قدر تار شده
چه قدر عمه ی سادات مصائب دیدند
چه قدر مردم بازار به ما خندیدند
چه قدر هلهله کردند و دف و چنگ زدند
وسط کوچه چه بد بر سرمان سنگ زدند
آه ای اکبر من مرهم جانی بفرست
خواهرت آمده برخیز اذانی بفرست
خواهرت آمده برخیز، قدم خم شده است
آه آری یکی از اهل حرم کم شده است
آه یک دختری از آل علی تنها ماند
خواهر کوچکمان کنج خرابه جا ماند
خواهر کوچکمان را چه قدر ترساندند
دل او را همه آتش زده میسوزاندند
هرکه می آمده چیزی ز زمین بر میداشت
و کتک خوردن ما حالت سرگرمی داشت
بسکه بر پیکرمان سنگ اصابت میکرد
رفته رفته تنمان داشت که عادت میکرد
رفته رفته تنمان داشت

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای) *

1850

اشعار اربعین حسینی ( به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای) به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای
مگو به من که چرا خواهرم کمان شده ای
ز روی نیزه ی عدوان ببین اسارت من ...
برای بدرقه اما چه ناتوان شده ای
امان ز لحظه ی آخر همان زمان وداع
همان زمان که به ناحق تو بر سنان شده ای
سری نمانده که گویم برادرم چه شدی
تنی نمانده که گویم چرا چنان شده ای
ز بعد آمدنت از کنار شط فرات ...
به یاد اهل حرم ماند که بی امان شده ای
به خون دل بشدم من علم به دوش حرم ...
ز بعد آنی که تارفت به سر زنان شده ای
بمان و اهل حرم را به دست من بسپار
تویی که روی زمین چون خدا نهان شده ای
شاعر: فرشيد يار محمدي

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:37
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( زینب رسیده از سفر برخیز ارباب) *

1596

اشعار اربعین حسینی ( زینب رسیده از سفر برخیز ارباب) زینب رسیده از سفر برخیز ارباب
با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب
برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده
آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب
شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه
می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب
ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی
انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب
شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران
مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب
یک جمله از غمهای زینب، بشنو کافیست
با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب
از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!!
جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب
در آرزوی دیدن موعود دارم
چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب
شاعر: حسین ایمانی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:41
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی (در اين سفر ببين كه به پای اراده ام ) *

1699

اشعار اربعین حسینی (در اين سفر ببين كه به پای اراده ام ) در اين سفر ببين كه به پای اراده ام
بال و پری كه داشتم از دست داده ام
از بوی دود چادر آتش گرفته ام
بسيار روشن است كه پروانه زاده ام
من را به جا نياوری اکنون بدون شک
از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام
ای سر بلند ،زينت دوش رسول عشق
اينك تو زير خاكی و من ايستاده ام
افتاده ام به ياد تن پاره پاره ات
حالا که سر به روی مزارت نهاده ام
با اين قد خميده ،برادر هنوز هم
من دختر رشيده ی اين خانواده ام
شاعر: محسن مهدوی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:43
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را) *

2002
2

اشعار اربعین حسینی ( یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را) یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را
دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را
یک قافله با سوز و اشک و آه آمد
برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را
با ظرفی از آب آمده تا که ربابه
سیراب گرداند علی اصغرت را
برخیز ای نور دو چشمم ای برادر
تا که کمی آرام سازی همسرت را
بگذار تا شرح سفر با تو بگویم
بشنو کمی از غصّه های یاورت را
از کوفه و شام بلا ای داد بیداد
رنج اسارت پیر کرده دلبرت را
وقتی گذر دادند ما را بین مردم
دیدم سر نی گریۀ آب آورت را
دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با
سنگی نشانه رفته چشمان ترت را
رقّاصه های شهر را آورده بودند
تا در بیارند اشک چشم خواهرت را
تهمت زدند و خارجی خواندند ما را
آتش زدند آن جا دل غم پرورت ر

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:03
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( از سفر، داغدیده آمده‏ام ) *

1659

اشعار اربعین حسینی ( از سفر، داغدیده آمده‏ام ) از سفر، داغدیده آمده‏ام
دل ز هستی بریده، آمده‏ام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمده‏ام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی‏سپیده آمده‏ام
شادی دهر را ز کف داده
غم عالم خریده، آمده‏ام
گر چه با قامتی رسا، رفتم
لیک به قدی خمیده آمده‏ام
پیکر پاک سرو قدان را
به ‏روی خاک دیده آمده‏ام
دسته‏ گل های نازنینم را
دست بیداد چیده، آمده‏ام
دیده‏ام یک چمن گل پرپر
خار در دل خلیده، آمده‏ام
پای هر گل، گلاب دیدۀ من
با تأثر چکیده، آمده‏ام
سر بلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده، آمده‏ام
تار و پود ستم به تیغ سخن
با شهامت دریده آمده‏ام
پی محو ستم، اگر رفتم
با همان عزم و ایده آمده‏ام
از کنار مجاهدان شهید

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی) *

3660
6

اشعار اربعین حسینی ( از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی) از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی
می خواستم به پات سرم را فدا كنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی
بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟
بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم
چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی
تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد
هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی
آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی
این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند
با من ولی به شكوه نكردند صحبتی
غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی
شرمنده‌ام رقیۀ تو در خراب

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:13
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( از كوفه تا شمشیر عزراییل هایش ) *

1745
1

اشعار اربعین حسینی ( از كوفه تا شمشیر عزراییل هایش ) از كوفه تا شمشیر عزراییل هایش
از كربلا تا شام با تفصیل هایش...
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیل هایش
خود را به روی قبرهای خاكی انداخت
بانوی مكه با همان تجلیل هایش
حال عجیبی داشت وقتی باز می گشت
بغض غریبی داشت در ترتیل هایش
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
كابوس هایی تلخ با تأویل هایش
آخر پذیرفت آن چه را باور نمی كرد
دل كند این جا زینب از هابیل هایش...
زن مانده بود و یك بیابان بی پناهی
زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش
شاعر : مطهره عباسیان

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( ای مظهر صفات خدا أیها العزیز) *

1633

اشعار اربعین حسینی ( ای مظهر صفات خدا أیها العزیز) ای مظهر صفات خدا أیها العزیز
ای امتداد نور هدی أیها العزیز
ای که کریم هستی و از نسل ذو الکرام
پر کن دو دست خالی ما أیها العزیز
یک نَظرة رحیمة بینداز بر دلم
تا مس شود شبیه طلا أیها العزیز
در انتظار آمدنت پیر گشته ایم
این جمعه هم گذشت، بیا أیها العزیز
همراه کاروان که به مقتل رسیده اند
ما را ببر به کرب و بلا أیها العزیز
چندین هزار سال تو خون گریه می کنی
از داغ زینب و أسرا أیها العزیز
امشب در این حسینیه داریم شور و شین
گوئیم زیر لب همه، لبیک یا حسین
زینب رسیده است برادر کنار تو
این بار در بغل بگرفته مزار تو
مُلحق بر آن مُقَطّعُ الأعضاء می شود
امروز یا حسین سر زخم دار تو
یک اربعین برای همه جان فدا

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( آمده سر شکستۀ محنت ) *

1556
1

اشعار اربعین حسینی ( آمده سر شکستۀ محنت ) آمده سر شکستۀ محنت
آمده اشک ریز بت شکنت
السلام ای مرملٌ بدماء
چه خبر از هزار زخم تنت
از دو تا لاله های من چه خبر
چه خبر از سپاه بی کفنت
حال شش ماهه حرم خوب است ؟
چه خبر از دو حیدر حسنت ؟
خیز و بنگر به حال و اوضاع
اولین کاروان سینه زنت
علم ما شکسته گهواره
پرچم ماست کهنه پیرهنت
جمع ما روضه خوان نمی خواهد
نوحه ماست نام دل شکنت
تن هشتاد و چند عزادارت
وضع بهتر ندارد از بدنت
خیز و بنگ به مو سفیدانت
بر سپاه کبود و گریانت
یاس بودم که پرپرت شده ام
قد کمانی حنجرت شده ام
قتلگاهت عجب حرایی شد
وحی آمد پیمبرت شده ام
اقراء اقراء رسید و حس کردم
آخرین تیر لشکرت شده ام
پیکر و موی من سیاه و سفید
چه قدر شکل مادرت

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:43
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( سر تو از سر نیزه به من توان می داد) *

1867
1

اشعار اربعین حسینی (  سر تو از سر نیزه به من توان می داد) سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد
نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
میان مجلس شان از کنیز تا گفتند:
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد...
...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد
همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد است

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 18:08
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( آمد ولی صد غصه در دل داشت زینب ) *

1845
3

اشعار اربعین حسینی ( آمد ولی صد غصه در دل داشت زینب ) آمد ولی صد غصه در دل داشت زینب
یک کربلا آلاله در گِل داشت زینب
صد زخم کهنه بر جگر از داغ گل ها
زخمی به سر از چوب محمل داشت زینب
هجده ستاره همره این کاروان بود
بر نیزه اما ماه کامل داشت زینب
در هجمۀ امواج سختی و بلاها
مانند کوه از صبرِ ساحل داشت زینب
دردانه ای از کاروان در شام جا ماند
در گفتن این حرف مشکل داشت زینب
« شد خاطرات روز عاشورا مجسم »
یک کربلا غم در مقابل داشت زینب
در راه دلبر هستی خود را فدا کرد
آری فقط یک جان قابل داشت زینب
شاعر : سید سعید پور هاشمی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 18:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
استاد محمد جواد غفورزاده

اشعار اربعین حسینی -( سحر چون پیک غم از در درآید ) *استاد محمد جواد غفورزاده

3505
1

اشعار اربعین حسینی -( سحر چون پیک غم از در درآید ) سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
مرا از دیدگان، یک کاروان اشک
به شوق پای‏بوس رهبر آید
جدا زین کاروانِ اشک و حسرت
صدای کاروانی دیگر آید
گمانم کاروان اهل‏بیت است
که سوی قبلۀ دل با سر آید
گلاب از دیده افشان همچو جابر
که عطر عترت پیغمبر آید
به رسم دیده بوسی با عزیزان
به حسرت از مدینه مادر آید
پس از یک اربعین هجران و دوری
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر، که کس نشناسد او را
به باغ لاله‏های پرپر آید
همان خواهر، که با سحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید
همان خواهر، که غوغا کرده در شام
همان آئینۀ پیغمبر آید
همان ویرانگر بنیان تزویر
همان رسواگر زور و زر آید
همان خواهر، ولی گیس

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 18:15
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 امیر عظیمی

شعر اربعین -( ای بزرگ، ای جلیله، ای بانو! ) * امیر عظیمی

1929

شعر اربعین  -( ای بزرگ، ای جلیله، ای بانو! ) ای بزرگ، ای جلیله، ای بانو!
ای عزیز قبیله، ای بانو!
عمه ی بی بدیله، ای بانو!
ای عقیله، عقیله، ای بانو!
عشق تنها به تو نظر انداخت
عقل در پای تو سپر انداخت
عمه تو بر سپهرها قمری
زنی از جنس شیرهای نری
کرد با تو حسین جلوه گری
فتنه در تو نداشته اثری
در نگاهت بلا چه زیبا شد
از کلامت یزید رسوا شد
تو که خود محشری به تنهایی
سوره ی کوثری به تنهایی
ثانی مادری به تنهایی
حیدر دیگری به تنهایی
کوهی از غم شدی، چهل روز است
از چه رو خم شدی، چهل روز است
اربعین، عمه زینب کبرا
با دلی گُر گرفته از غم ها
آمدی تا به دشت کرببلا
از سر ناقه مثل تک تک ما
جسم پاکت ز صدر زین افتاد
باز هم عرش بر زمین افتاد
باز هم عمه، قتلگا

  • دوشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1393
  • ساعت
  • 13:31
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 وحید قاسمی

اشعار اربعین حسینی ( بالم شكسته، از پرم چیزی نگویم) * وحید قاسمی

4697
9

اشعار اربعین حسینی ( بالم شكسته، از پرم چیزی نگویم) بالم شكسته، از پرم چیزی نگویم
از كوچ پر درد سرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغ مان را زیر و رو كرد
از لاله های پرپرم چیزی نگویم
حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر
از آن چه آمد بر سرم، چیزی نگویم
وقت وداعِ آخرت، عالم به هم ریخت
از شیون اهل حرم چیزی نگویم
آتش گرفتن گر چه رسم و سنت ماست
از دامن شعله ورم چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
كم سو تر از چشمان من، چشمان زهراست
از گریه های مادرم چیزی نگویم
آن صحنه های سهمگین یادم نرفته
افتادنت از روی زین یادم نرفته
از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم
از آن غروب پر بلا چیزی نگویم
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 18:18
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی) *

1795
1

اشعار اربعین حسینی (  چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی) چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی
چهل شب است چهل شب فضای دل تنگی
چهل شب است غم تو به گونه ای دیگر...
به دل نشسته و خواند نوای دل تنگی
شب چهلمت آقا چقدر غمگین است
همین غم است برایم بهای دل تنگی
حسین ماه محرم تمام شد، غم تو ...
...هنوز مانده میان سرای دل تنگی
میان روضه بی تابی چهل روزه
چقدر اشک خدایا خدای دل تنگی
چه کربلا چه مدینه چه کل هست جهان
برای ماتم تو شد گدای دل تنگی
اگر حسین نباشد مرا چه غم باشد
حسین روضه سرخی برای دل تنگی
گذشت فصل محرم گذشت عمر غمت
و آه مانده دل ما به پای دل تنگی
شاعر : سجاد صفری

  • یکشنبه
  • 26
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

اشعار اربعین حسینی ( اربعینی ز تو جدا مانده ) *

3149
3

اشعار اربعین حسینی ( اربعینی ز تو جدا مانده ) اربعینی ز تو جدا مانده
کاروانی که بی صدا مانده
کاروان شکسته برگشته
کشتۀ زیر دست و پا مانده
عوض تکه های پیروهنت
تکه هایی ز بوریا مانده
به رخ تک تک عزیزانت
جای سیلیِ بی هوا مانده
نه کمر مانده از بدن هاشان
نه رمق بهر دست ها مانده
از تو شرمنده ام برادر من
در خرابه رقیه جا مانده
روضه خواندم برای صبر خودم
من نشستم کنار قبر خودم
شاعر : مسعود اصلانی

  • یکشنبه
  • 26
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:07
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد