در مذهب عشاق به جز دوست کسی نیست
اندر دو جهان جز کرمش دادرسی نیست
در هر نفس اندر نفس عارف و عامی
جز از دم رحمان و رحمیش نفسی نیست
دادیم به سودای تو دین و دل و جان را
ای جان جهان غیر تو ما را هوسی نیست
از واقعه ی عشق تو دامان و کناری
نبود که ز آب مژه رود ارسی نیست
در طور مناجات دلت وادی ایمن
جز نور تو در دیده موسی قبسی نیست
باز است و عیان بر تو ره کعبه مقصود
لازم به نشان ره و بانگ جرسی نیست
جان طایر قدس است در این کلبه محنت
جز قید تن خسته مرا و را قفسی نیست
آنجای که جبرئیل امین بال فرو ریخت
در ساحت قدسش طیران مگسی نیست
در خرقه ی آلوده ی شیدا زدی آتش
هم خرمن هستیش بسوزان که کسی نیست
شاعر:شیدای ش
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 07:30
- نوشته شده توسط
- یحیی