شب ازنیمه گذشت وبیقرارم
زداغ یاس یاسین سوگوارم
از آنروزی که ماه من سفر کرد
به درد وغصه یارب همجوارم
شدم خانه بدوش بار دردی
که برده سوز آن صبر وقرارم
شده خورشید تاریک مدینه
چراغ روشن شبهای تارم
همان شب هستیم رادادم از دست
همان شب دفن شد دار و ندارم
نه تنها بر مزارش زائرم من
که چون شمعم ولی پروانه وارم
اگر پرسند حال من بگویید
به پاسخ شرح درد بی شمارم
کدامین غصه را افشا نمایم ؟
کدامین ناله را ازدل بر آرم ؟
نفس نه ،جان به سینه حبس گشته
برای پر زدن. . . بالی ندارم
حریم حرمت طاها شکستند
به کوچه پیش چشم اشکبارم
دو دستم بسته بود ودیدم آنجا
میان شعله ها باغ و بهارم
ازین پس برمزار بی نشانش
چنان ابری سرش
- یکشنبه
- 24
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 15:22
- نوشته شده توسط
- یحیی