شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

غزل شهادت حضرت زهرا(س) -(شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم) * محمد رسولی

537
3

غزل شهادت حضرت زهرا(س) -(شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم) کوچه

شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم

که سوخته جگر از کوچه بنی هاشم

اعوذ بالله اگر بین روضه زهرا

درآوریم سر از کوچه بنی هاشم

ستاره ای به روی خاک کوچه افتاد و

کبود شد قمر از کوچه بنی هاشم

مسیر رفتن تا خانه را دو چندان کرد

مصیبت گذر از کوچه بنی هاشم

فقط نه حرمت مادر شکسته شد آنجا

شکسته شد پسر از کوچه بنی هاشم

به کربلاست همان آتش در و دیوار

به نیزه رفته سر از کوچه بنی هاشم

محمد رسولى، گلچین غزل مرثیه

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:06
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 رضا قاسمی

شعر مدح حضرت زهرا(س) -(خدا از عرش نازل کرد رودِ کوثر خود را ) * رضا قاسمی

481

شعر مدح حضرت زهرا(س)  -(خدا از عرش نازل کرد رودِ کوثر خود را ) ولادت، کوثر، دلیل خلقت

خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را

همینکه دید، کام تشنه‌ی پیغمبر خود را

قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل

خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را

زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا

تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را

میان رحل دستش بوسه‌باران می‌شود قرآن

پدر وقتی که می‌بوسد دهانِ١ دختر خود را

یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی

یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را

پدر می‌گفت، می‌دانی دلیلِ خلقتم هستی!؟

تکان می‌داد، با لبخند، زهرایش سر خود را

سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار

امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را

زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله

معطر می‌کنند از نامِ زهرا دفتر خود را

۱- کلمات جمال، جبین، نگاه یا دوچشم، مناسب تر به نظر می رسند.

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:17
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(چه بانویی که هرشب سفره ی اشک است مهمانش) *حجه الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی

369

اشعار فاطمیه -(چه بانویی که هرشب سفره ی اشک است مهمانش) غصب فدک، عهد و پیمان، وصیتنامهء شهیدان، هجوم به بیت، عجّل وفاتی

چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش

همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش

هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد

ز گل‌های فضیلت‌پرور طرْف گلستانش

چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد

صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش...

شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش

نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش

خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد

فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش

اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد

محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش

نمی‌سازند با سازش هواداران راه او

گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش

مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد

زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش

همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد

از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد

چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد

زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد

من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم

نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد

نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد

که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد

چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما

مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟

دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد

غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد

همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد

به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد

همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد

یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد

چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را

چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:27
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(توقف میکند گویی زمین گویا زمان امشب) *

217

اشعار  فاطمیه -(توقف میکند گویی زمین گویا زمان امشب) وداع، وصیت، تشییع

توقف می‌کند گویی زمین گویی زمان امشب

که دارد قصد رفتن ازجهان، فخر زنان امشب

به دست نیمه‌جانش دانه‌ء تسبیح و از چشمش

هزاران دانه‌ء اشک‌ست بر دامن روان امشب

به جز مرگ از خدا چیزی برای خود نمی‌خواهد

دعای خیر می‌خواند برای بندگان امشب

وصیت می‌کند آرام: این پایان وصل ماست

به گوش مرتضی می‌گوید اسرار نهان امشب

«زمین بگذار تابوت مرا آنجا که میدانی

مبادا بگذرند از قبر من نامحرمان امشب

بمان بر خاکم ای شأن نزول سوره‌ء انسان

برای کوثرت یاسین و الرحمن بخوان امشب»

جوان قدکمانی در دل شب می‌شود تشییع

به استقبالش آمد ماه با قدّ کمان امشب

به روی شانه تابوتی سبک، در دل غمی سنگین

چه زخمی بر جگر دارد امیرمؤمنان امشب!

شاعر: #محسن_نورپور

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:30
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(رفاقت میکنم با خاک و خون با سنگ اما نه!) * سید ابوالفضل مبارز

343

اشعار فاطمیه -(رفاقت میکنم با خاک و خون با سنگ اما نه!) دلواپس اسلام، عزای محسن

رفاقت ‌می‌کنم ‌با خاک ‌و ‌خون ‌با‌ سنگ اما نه

که ‌با غم ‌می‌توان‌ سرکرد با نیرنگ اما نه

مرا این ‌داغ‌ روزی ‌می‌کشد‌ ای‌ میخ ‌شاهد باش

شکایت ‌داشت ‌زهرا پشت ‌آن ‌در جنگ ‌اما نه

از آن رو گیری ‌طولانی ‌او‌ می‌شود‌ فهمید

که‌ ردّ دست‌پنهان‌ می‌شده، کمرنگ اما نه

پس از داغ‌ پدر دلواپس اسلام آری شد

کنار مرتضی یک لحظه‌ هم ‌دلتنگ اما نه

از این تقویم‌های ‌بی‌تفاوت‌ گم‌ شود‌ شاید

عزای‌ محسن‌ از تاریخ ‌از فرهنگ اما‌ نه

دم‌ از یک ‌چشمه ‌از یک‌ رود‌ جاری ‌می‌زنند اینجا

به‌ حبل ‌الله، حبل ‌الله‌ محکم چنگ اما نه

وزن: *بر حاشیهء برگ شقایق بنویسید*

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:54
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه، امام زمان(عج) -(یارب نرسد آفتی از باد خزانش) * عباس شاه زیدی

1370
2

اشعار فاطمیه، امام زمان(عج) -(یارب نرسد آفتی از باد خزانش) شب قدر، سیب بهشت، مزار بی نشان، امام زمان (علیه السلام)

یارب نرسد آفتی از باد خزانش

آن یاس که شد دیده ی نرگس نگرانش...

درپرده ی ابهام، زبان شعرا سوخت

از بسکه ندیدند کران تا به کرانش

سرچشمه اش از مائده ی "بَضعة منّی" ست

خونی که دویده‌ست میان شریانش

در قدر و شرافت شب قدری است که باید

طاووس ملائک بشود نامه رسانش

وقتی که به در می زند از شوق بلند است

از سینه ی جبریل صدای ضربانش

زهرا اثر سیب بهشتی است که احمد

بعد از شب معراج رسیده به دهانش

کوثر، غزلی نیست که آسان بتوان گفت

جایی که خدا سوره فرستاده به شانش

یعنی که پس از "اَنَّ علیّاً وَلیُ الله"

یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش

زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت

بیهوده در این خاک نگیرید نشانش!

والعصر...که فرزند همین فاطمه مهدی است

ما منتظرانیم، خدایا برسانش...

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 20:09
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد سید رضا موید

اشعار فاطمیه -(اول دفتر به نام خالق اکبر) *استاد سید رضا موید

1151

اشعار فاطمیه -(اول دفتر به نام خالق اکبر) ذکر امامان، شفاعت، امر به معروف و نهی از منکر، مصیبت

اول دفتر به نام خالق اکبر

آنکه سزد نام او در اول دفتر

اول و آخر مُهیمنی که نباشد

هیچ مقدّم بر او و هیچ مؤخَّر

بر همه عالم فکنده رحمت او ظِل

در همه هستی گشوده قدرت او پر

خویش مگر وصف خود کند که ثنایش

هست ز ادراک واصفین همه برتر

نکته ‏ای از قدرتش بس این که بگویم

اوست علی آفرین و فاطمه پرور

فاطمه، مجموعهء صفات خداوند

فاطمه، آیینهء کمال پیمبر

بضعهء احمد نه، بلکه مقصد احمد

همسر حیدر نه، بلکه هستی حیدر...

ای به مَثَل بی مَثَل چو خالق یکتا

وی به نُبی چون نَبی ستودهء داور

شأن تو در «انّما ولیّکُم الله»

با حق و با احمد و علی ست برابر

روح ولایت توییّ و ریشهء تقوا

حسن مجسّم توییّ و عقل مصوّر

تا نبَرد خلق بر تو ظنّ خدایی

آیهء «ایّاکَ نَعبُد»ست مذکّر

چشم و چراغت دو گوشوارهء عرشند

راحت جانت دو نازدانه، دو دختر

از پی «قالوا بلی» ولای تو، زهرا

عرضه بر ارواح انبیا شده یکسر

در قدم مادرست، جنت موعود

وین سخن نغز، چون سروده پیمبر

وَه عجب از این حدیث و اینکه دراین بین

داده به زهرای خویش، کنیه‏ء مادر

لب به شفاعت تو باز کن، که نمانَد

جای شفاعت برای شافع دیگر

از اثر لطف تو به عرصهء میعاد

هیچ نماند مگر منافق و کافر

بهر شفاعت تو را بس ست در آنروز

دست ابوالفضل و خون محسن و اصغر

هرکه پناهش تویی، پناه دو عالم

وآنکه شفیعش تویی، شفیع به محشر

حضرت باقر برای چاره‏ء هر غم

نام تو می ‏برد بر زبان مطهّر

خانهء تو کعبهء امید سه حجّت

بیت تو معراج صبح و شام پیمبر

روی تو والشّمس و گیسوان تو واللّیل

قد تو طوبی و اشک چشم تو کوثر

فاطمه ای آفتاب مشرق توحید

جز پدرت، مرسلین به گِرد تو اختر

کرده خدا با صدای پای تو تنظیم

دور زمان و مدارِ چرخ مدوّر

حبل متینِ هزار عارف و عامی‌ست

هرنخی از چادرت به عرصهء محشر

در عجب از علم تو علی ولی الله

مفتخر از دست‌بوسی تو پیمبر

مهر تو چون آفتاب و لطف تو باران

کاین دو بِنَفسه مطهِّرند و مطهَّر

بهر کنیزت رسد غذای بهشتی

آنچه که نازل شده به مریم اطهر

گندم دستاس توست خوشهء پروین

آبلهء دست توست مهر منوّر

آب وضویت دوای عیسی و موسی

خاک درت آبروی ساره و هاجر

وقت مناجات، دانه دانهء اشکت

زیور گوش ملائک ست چو گوهر

کشتهء راه خدایی و هدف تو

امر به معروف بود و نهی ز منکر

گر که بریزد مصیبت تو بر ایّام

روز جهان میشود چو شام، مکدّر

بر در آن خانه ‏ای که اذن گرفته‏ ست

قابضُ الارواح و جبرئیل، مکرّر

آه که آتش زدند، امت بی ‏مهر

آه که داخل شدند قوم ستمگر...

ای دل ما در هوای قبر تو، سوزان

قبر تو و اسم اعظم ست برابر.

استادمؤید، گلچینی از قصیده

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد) * رضا خورشیدی‌فرد

422
1

اشعار فاطمیه -(شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد) حضرت محسن علیه السلام

شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد

روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد

شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد

همدم فاطمه -فی المهد صبیّا- می‌شد

شاید او بین مناجات و نماز شب خویش

جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد

شاید او در سکنات و وجنات و حسنات

اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد

شاید او مثل اباالفضل میان صفین

ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد

شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان

از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد

شاید اما چه بگویم که چه شد در آتش

کاش او پاسخ این شاید و اما می‌شد

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، یا به عبارت بهتر: *بر مشامم می رسد هرلحظه بوی کربلا*

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 20:52
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد محمد جواد غفورزاده

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(حضرت زهرا(س)، مدح ومرثیه -(دیده شد دریای خون، گوهر نمیدانم چه شد؟!)) *استاد محمد جواد غفورزاده

444

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(حضرت زهرا(س)، مدح ومرثیه -(دیده شد دریای خون، گوهر نمیدانم چه شد؟!)) بیماری، احراق بیت، غنچهء پرپر

دیده شد دریای خون گوهر نمیدانم چه شد؟

دل به جان آمد ولی دلبر نمیدانم چه شد؟

لاله ها در خون نشستند از فراق باغبان

نرگس بیمار در بستر نمیدانم چه شد؟

محرم گلهای این باغم ولی در کوچه باغ

یاس من شد رنگ نیلوفر نمیدانم چه شد؟

آب شد شمع وجود من مپرس از ماجرا

سوخت آن پروانه خاکستر نمیدانم چه شد؟

دوزخی مردم بهشت وحی را آتش زدند

جبرئیل آمد ولی کوثر نمیدانم چه شد؟

زهره الزهرای من وقتی که شد نقش زمین

آسمان شد نیلگون دیگر نمیدانم چه شد؟

دختر وحی و نبوت فضه را میزد صدا

فضه حیران بود پشت در نمیدانم چه شد؟

سرگذشت گلبن عصمت اگر پائیز بود

سرنوشت غنچهء پرپر نمیدانم چه شد

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 21:15
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب شمعی که دارد ذره ذره می شود آب) * هستی محرابی

487

شهادت حضرت زهرا س -(شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب  شمعی که دارد ذره ذره می شود آب) السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ

شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب
شمعی که دارد ذره ذره می شود آب

چشم سحر ابری و بارانیست امشب
قلب علی از غصه طوفانیست امشب

داغِ شفق بود و وداعِ چشمِ خورشید
زخمِ شکافی که به زیرِ جامه اش دید

یاسِ پدر را چه به تیغِ و زخمِ نیلی
پروانه که اصلا ندارد تابِ سیلی

ذرات عالم سوگِ جسمِ مهربانش
غیر از علی امشب که دارد آسمانش

شاخه گلِ بابا چرا رنگش کبود است
خونابه ی پهلوی او مانند رود است

آهسته تر اسما بریز آب روان را
طاقت ندارد برگِ گل تیغِ خزان را

حرفی بزن چیزی بگو یارِ صبورم
ای کوثرِ احمد تو ای مشکاتِ نورم

جانم فدای جسم بیمار و ضعیفت
زهرا نبینم رنگ و رخسارِ نحیفت

گنجینه ی هفت آسمان در سینه ی توست
آیات اعظم جلوه ی آیینه ی توست

زهرا تو را خالق چه قدسی دم سرشت است
نام تو را زیباتر از مریم نوشت است

واحسرتا! ای گل شبانه خاک رفتی
تا در جوارِ سیّد لولاک رفتی

#هستی_محرابی

  • دوشنبه
  • 15
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

احراق بیت وحی -(ثانی شرر برقلب احمد تا ابد زد) * عبدالحسین میرزایی

610

احراق بیت وحی -(ثانی شرر برقلب احمد تا ابد زد) ثانی شرر بر قلب احمد تا ابد زد
آتش به ببت وحی از روی حسد زد

(لاتَرفَعوا اَصواتَکُم) گفتم ولی باز
هم بر سر من داد زد هم حرف بد زد

گفتم برو من داغدارِ مصطفایم
با میخ در بر سینه من دست رد زد

بغض علی را داشت در دل بی مروت
تا گفت زهرای تو (یا حیدر مدد) زد

بر در نهادم دست و ،خود را پس کشیدم
فهمید بارِ شیشه دارم با لگد زد

هر کس که دستش میرسید بر من ، که میزد
قنفذ به جای هر که زهرا را نزد ، زد

نامردتر از این مغیره من ندیدم
دستم شکست از بس که این نامرد بد زد

  • سه شنبه
  • 16
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 10:50
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا(س)، فاطمیه -(مادری کردی برایم حیف من درجا زدم) *

494

شهادت حضرت زهرا(س)، فاطمیه -(مادری کردی برایم حیف من درجا زدم) مادری کردی برایم حیف من در جا زدم
پشت من بودی چرا من تکیه بر دنیا زدم؟

راه و رسمم را تماما از شما دارم چرا...؟
خانه ی امید من،من این در آن در را زدم؟

این لیاقت را ندارد هر کسی نوکر شود
نوکرم،با این مقامم طعنه بر آقا زدم

تا گره افتاد بر کارم بدون معطلی
مشکلم حل شد توسل تا که بر زهرا زدم

عشق زهرا آنچنان در روح و جانم رفته که
گوییا من نام اورا بر همه اعضا زدم

تا شنیدم من چه ها آمد سرت در کوچه ها
قید دنیا را به پای غربتت در جا،زدم

تا که در روضه شنیدم نام زهرا بی امان
مثل حیدر دست بسته بانگ واویلا زدم

ضربه ی سیلی مگر از یاد ماها میرود
خنده ای کرد تمسخر گفت زهرا را زدم

شاعر: #بهنام_واحدی(جهاد)

  • چهارشنبه
  • 17
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 10:37
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

واحد فاطمیه با نوای سیدمهدی میرداماد -(هنوزم توی نگاهت...) *

720
1

واحد فاطمیه با نوای سیدمهدی میرداماد -(هنوزم توی نگاهت...) هنوزم توی‌نگاهت
آسمون پر ستاره‌ست
هنوزم وقتی میخندی
واسه‌ من عمر دوباره‌ست
غمو تو خودت میریزی
به منم نمیگی چیزی
تو فقط منو صدا کن
اگه حتی با اشاره‌ست

خونه‌مون وقتی بهشته
طعمه‌ی آتیش نمیشه
اونی که هیزم آورده
این چیزا حالیش نمیشه
اینا تو فکر غدیرن
جونمو میخوان بگیرن
منو دق ندن میمیرن
مطمئن باش ، مطمئن باش

علی تو دردسر افتاد
وقتی رو سرت در افتاد
زندگیت در خطر افتاد
مطمئن باش ، مطمئن باش

«واویلتا واویلتا ، واویلتا واویلتا»

هنوزم تو فکر اینم
بی‌خیال کار خونه
تو بگو چجوری حیدر
تابوتو بیاره خونه
اگه میبینی رو دیوار
مونده جای نوک مسمار
روز مرگتو نوشتن
رو در و دیوار خونه

تازه یادم اومد اینو
یه سوال فاطمه راستی
وقتی من بودم کنارت
چی شدش فضه رو خواستی

فضه رو با یه دل پر
تا حالا ندیدم اینطور
چی آورد به زیر چادر
من میدونم ، من میدونم
نه فقط زهرا رو کشتن
محسن بابا رو کشتن
که ما هر سه تارو کشتن
من میدونم ، من میدونم

  • پنج شنبه
  • 18
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 12:27
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت زهرا(س)، بستر شهادت -(محراب بود و ماه و نماز نشسته اش...) * محمود ژولیده

508

حضرت زهرا(س)، بستر شهادت -(محراب بود و ماه و نماز نشسته اش...) محراب بود و ماه و نماز نشسته اش
روی کبود و نیمۀ چشمان بسته اش

سجاده بود و سجدۀ طولانی و قنوت
چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش

دیوار کاگلی ز چه شد تکیه گاه سرو
نزدیک صبح و وقت طلوع خجسته اش

بستر پر از شقایق و معجر پر از حناست
درد سری است گیسوی از هم گسسته اش

اینها همه دمار علی را در آوَرَد
کز پا فتاده فاطمۀ سَرو جُثّه اش

مَردِ نبرد و خانه نشینی و اشک صبر
مشگل گشا و درد و غم دسته دسته اش

آرام گوشه ای حسنش زار می زند
باید که خون گریست به احوال خسته اش

حالا حسین تازه بهانه گرفته است
خواهر کجاست مرهم قلب شکسته اش

از محسنش مپرس که این شرح کافی است
نشکفته یاس و غنچۀ از باغ رَسته اش

این خانه نیست قتلگه آل مرتضاست
از مرتضی بپرس و دستان بسته اش

فضه بیا که شرح دهی خاص و عام را
مهدی بیا که حکم کنی انتقام را

  • جمعه
  • 19
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:37
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محمد جواد پرچمی

حضرت زهرا(س) بستر شهادت -(سه ماه درد کشیدی، سه ماه رنجیدی...) * محمد جواد پرچمی

1160
2

حضرت زهرا(س) بستر شهادت -(سه ماه درد کشیدی، سه ماه رنجیدی...) سه ماه درد كشيدى ، سه ماه رنجيدى
سه ماه ميشود اصلا به ما نتابيدى
سه ماه راحت و آسوده تو نخوابيدى
سه ماه ميشود اى همسرم نخنديدى

بخند ، اين همه گريه براى رفتن نه
بخاطر دل زينب بخاطر من نه

دعاي رفتن خود را تو مستجاب مكن
تو كه هنوز جوانى بيا شتاب مكن
مرا به ساخت تابوت خود مجاب مكن
بيا و بر سر من خانه را خراب مكن

بمان ، وگرنه حلالت نميكنم زهرا
بمان که بی تو میفتم ز غصه ها از پا

سه ماه آخر عمرت ميان دود گذشت
سه ماه آخر عمرت خوشی نبود گذشت
سه ماه آخر عمرت چقدر زود گذشت
سه ماه آخر عمرت همش كبود گذشت

بلند ميشوى اما زپا تو ميفتي
هنوز راه نرفته چرا تو ميفتي؟
.
سه ماه تكيه به ديوار ميكنى زهرا
بلند ميشوى و كار ميكنى زهرا
براى رفتنت اصرار ميكنى زهرا
نگاه بر نوك مسمار ميكنى زهرا

امان براي تو اين خانه از گزند نداشت
مرا ببخش مدينه شكسته بند نداشت

هنوز هست به یادم خبر که می پیچید
میان خانه در شعله ور که می پیچید
به سوی تو لگد چهل نفر که می پیچید
به سمت پهلوی تو میخ در که می پیچید

تو را چگونه ز دستش خلاص میکردم
فقط به تیزی میخ التماس میکردم

شرار کینه همین که به گلشنم افتاد
همین که با لگد مردها،زنم افتاد
نگاه من به تو در وقت رفتنم افتاد
تو را زدند و طنابی به گردنم افتاد

به سنگ غم محکت زد نرفته از یادم
کنار من کتکت زد نرفته از یادم

تو بودى و ستم آن چهل نفر نامرد
صدا زدم نزن اينقدر بى خبر نامرد
نزن به بازوى مجروح اينقدر نامرد
دو دست بسته من باز بود اگر .... نامرد

میان این در و همسایه پشت پا خوردی
حلال كن سر من ضربه بی هوا خوردی

ببخش قلب صبورت شكست فاطمه جان
ببخش كوه غرورت شكست فاطمه جان
همينكه حرمت نورت شكست فاطمه جان
به كوچه تنگ بلورت شكست فاطمه جان

چقدر فكر منى فكر اين پرت هم باش
به فكر موي پريشان دختر هم باش

تورم دهنت حرف کربلا میزد
به زینب و حسنت حرف کربلا میزد
نظر به پیرهنت حرف کربلا میزد
شمارش کفنت هم حرف کربلا میزد

چه شانه ای دم آخر زدی تو مویش را
چه قدر بوسه زدی گودی گلویش را

عزيز كرده تو كربلا سنان هم خورد
ميان معركه او سنگ بى امان هم خورد
كنار نعل، لگدهاى اين و آن هم خورد
حسين تشنه لبت نيزه از دهان هم خورد

حسين تو ته گودال رفت و گير افتاد
كفن نداشت و روى تنش حصير افتاد

  • جمعه
  • 19
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:41
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

مرثیه حضرت زهرا(س) -(با دخترت حرفی بزن تا دِق نکرده...) * حسین ایمانی

699
3

مرثیه حضرت زهرا(س) -(با دخترت حرفی بزن تا دِق نکرده...) بادخترت حرفی بزن تا دِق نکرده
چیزی بگو با این حسن تا دِق نکرده

فکرِکفن بیچاره کرده زینبت را
بااو بگو از پیرُهَن تادِق نکرده

درشهرِ خودتنها شدن داغِ کمی نیست
همدردِ شَه شو دروطن تا دِق نکرده

بااین سکوت اَنداختی ازپا علی را
قرآن بخوان قرآنِ من تادِق نکرده

بعداز توچاهِ شهر همدردِ امیراست
لَب واکُن اِی آرامِ تَن تادق نکرده

استادِ روضه روضۀ گودال باتو
حالا بخوان از بی کفن تادِق نکرده

بانویِ پاکی ها تورا به خاکِ چادر...
ندبه بخوان بابُوالحسن تادِق نکرده

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 13:46
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محمد حسن بیات لو

مرثیه حضرت زهرا(س) -(باور نمیکنم که تو بی بال و پرشدی) * محمد حسن بیات لو

555

مرثیه حضرت زهرا(س) -(باور نمیکنم که تو بی بال و پرشدی) باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی

شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی

افتادی از نفس– نفست بند آمده
افتاده ای به بستر ؛غم محتضر شدی

هیزم به دست های مدینه که آمدند
مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی

آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود
فهمیدم از صدا زدنت بی پسر شدی

این شهر چشم دیدن ما را نداشتند
ازدست هم محلی خود خونجگر شدی

همسایه ها رعایت حالت نمی کنند
آری دگر برای همه درد سر شدی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 رضا قاسمی

مرثیه حضرت زهرا(س) -(تو امیرالمؤمنین هستی و من بانوی تو...) * رضا قاسمی

620

مرثیه حضرت زهرا(س) -(تو امیرالمؤمنین هستی و من بانوی تو...) تو امیرالمومنین هستی و من بانوی تو
جان صدها فاطمه قربان تار موی تو

دور دست تو طنابی دیدم و دلخور شدم
بازویم را داده ام تا باز شد بازوی تو

هر چه دارم را فدای بودنِ تو کرده ام
روی من شد نیلگون، سالم بمانَد روی تو

آه، محتاج عصایم کرده این درد و وَرَم
قوّت من رفت، پای قوّت زانوی تو

ای امیرالمومنین من، سرت بالا بگیر
من بمیرم تا نبینم غصه در ابروی تو

لحظه ای بنشین بحال هم کمی گریه کنیم
اشک تو داروی من شد اشک من داروی تو

دست پختم را نخوردی، چند وقتی می شود
تو حلالم کن، زمین گیر است، کدبانوی تو

پهلوی من خرد شد، اما تو اصلا غم نخور
خوبِ خوبم تا کنارت هستم و پهلوی تو

در میان آتشِ این خانه گر چه سوختم
باز خوشحالم نشد کَم تاری از گیسوی تو

گر چه بوی دود می آید هنوز از خانه ام
عطر جنت می وَزَد در خانه ام با بوی تو

یک تنه جور سپاهی را برایت می کشم
لرزه اندازم به جانِ دشمن ترسوی تو

پشت بر قبله، نمازِ این جماعت باطل است
قبله ی سیار من هستی، نمازم سوی تو

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:00
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مرثیه حضر زهرا(س) -(من نمیگویم نرو گر میروی تنها نرو!) * محسن راحت حق

406

مرثیه حضر زهرا(س) -(من نمیگویم نرو گر میروی تنها نرو!) من نمی گویم نرو..گر می روی تنها نرو
بی امیرالمؤمنینت ..بانوی عظما...نرو

پشتِ من خالی نکن تنهای تنها مانده ام
جانِ زینب می خورم سوگند بی مولا نرو

هیچکس مانند تو شیرِ خدا یاری نکرد
تکیه گاهِ محکمم! بی من از این دنیا نرو

مستجاب الدعوه ام..می خواهم از تو یک دعا
بی دعای مرگ از بهرم.. تو ای زهرا نرو

ای رفیقِ نیمه راهم..نیمه راهی خوب نیست
با خودت من را ببر بی من گلِ طاها نرو

مرگ‌ حقّ است و گریزی نیست از تقدیرِ حق
ای تمامِ آرزوهایم !! برو ..حالا ...نرو

پلک وا کن حال و روزم را تماشا کن ببین
من نمی گویم نرو..گر می روی تنها نرو

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:06
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(آید صدایی، از پشتِ آن در الغوث حیدر، الغوث حیدر) * هستی محرابی

327

شهادت حضرت زهرا س -(آید صدایی، از پشتِ آن در الغوث حیدر، الغوث حیدر) #فاطمیه_شهادت_حضرت_زهرا
#مرثیه_سنتی_سبک_نوشته

دست از غضب تو بردار ای نانجیبِ کافر
آیا مگر نباشد او دخترِ پیامبر؟
با ناله پشتِ آن در گوید به آن جماعت
یک دم وا نمایید ریسمانِ دستِ حیدر
دیدید جسمِ زارم در خون شده شناور
غیر از علی ندارم پشت و پناهِ دیگر

آید صدایی از پشتِ آن در
الغوث حیدر، الغوث حیدر

زهرا شنیدم سوزِ صدایت
جانِ من آزرد آن ناله هایت
مظلومه همسر جانم فدایت
با دستِ بسته گریم برایت

آید صدایی، از پشتِ آن در
الغوث حیدر، الغوث حیدر

با آهِ دردش مولا بگرید
از حال و روزِ زهرا بگرید
در کنجِ خانه تنها بگرید
با دیده ی خون شبها بگرید

آید صدایی، از پشتِ آن در
الغوث حیدر، الغوث حیدر

کردی وداعم ای یاسِ پرپر
ظالم نموده مرگت میسّر
روی تو نیلی در زیر معجر
جان داده ای تو در خونِ بستر

آید صدایی، از پشت آن در
الغوث حیدر، الغوث حیدر

دست از غضب تو بردار ای نانجیبِ کافر
آیا مگر نباشد او دخترِ پیامبر؟
با ناله پشتِ آن در گوید به آن جماعت
یک دم وا نمایید ریسمانِ دستِ حیدر
دیدید جسمِ زارم در خون شده شناور
غیر از علی ندارم من غمگسارِ دیگر

آید صدایی، از پشت آن در
الغوث حیدر، الغوث حیدر

#هستی _محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:59
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(این ناله آید از جانِ کوثر) * هستی محرابی

359

شهادت حضرت زهرا س -(این ناله آید از جانِ کوثر) ‍ "السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة"

این ناله آید از جانِ کوثر
با من چه کردی ای قومِ کافر

زینب خبر کن بابا بیاید
اینگونه سویم اعدا نیاید

در دستِ دشمن شمشیر و خنجر
طاقت ندارد پهلوی مادر

دشمن در اینجا مأمن گرفته
تصمیمِ قتلِ محسن گرفته

ای کاش این بود تصمیمِ ‌دشمن
دردش فقط بود آزردنِ من

پیچیده عالم آهِ شرارم
میسوزم امّا راهی ندارم

از داغِ محسن من بیقرارم
از روی غنچه من شرمسارم

این پیکرِ من در خون نشسته
بازو و کتف و پهلو شکسته

نالد علی با دستانِ بسته
اندوهِ عالم جانم نشسته

تیغِ عدو شد با من برابر
ماندم میانِ دیوار و هم در

این ناله آید از جانِ حیدر
شرمنده کوثر، شرمنده کوثر

#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:03
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(بعدِ تو روزم شب اومد بابا جون دیگه جونم به لب اومد بابا جون ) * هستی محرابی

322

شهادت حضرت زهرا س -(بعدِ تو روزم شب اومد بابا جون  دیگه جونم به لب اومد بابا جون ) ‍ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَاالصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة

بعدِ تو روزم شب اومد بابا جون
دیگه جونم به لب اومد بابا جون

اون زمان افتاده ام به جوی خون
یاریم یه زینب اومد بابا جون

کی مرا گو مدد اومد بابا جون؟
جز عدو با لگد اومد بابا جون

شده ام پیشِ همه خار و ذلیل
این من و این تنِ بیمار و علیل

تو کجائی که نجاتم بدهی
یا کمی صبر و ثباتم بدهی

دردِ بی کسیِ من گشته فزون
محسنم فتاده در لجّه ی خون

روزِ وصلت به سر اومد بابا جون
سینه با میخِ در اومد بابا جون

تشنه ی روضه ی رضوانِ توأم
اوّلین زائر و مهمانِ توأم

آه خون می چکد از سینه ی من
چه روا شد غمِ دیرینه ی من

بعدِ تو روزم شب اومد بابا جون
دیگه جونم به لب اومد بابا جون

#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:07
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(زهرا سلام الله علیها در فراقِ پدر -(تشنه ی اذانم و رو به مناره میکنم)) * هستی محرابی

337
-1

شهادت حضرت زهرا س -(زهرا سلام الله علیها در فراقِ پدر -(تشنه ی اذانم و رو به مناره میکنم)) ‍ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِالْعَالَمِينَ

تشنه ی اذونَمو رو به مناره می کنم
گنبد و گلدسته رو هر شب نظاره میکنم

بابا جون چیزی دیگه تا موقعِ اذون نموند
هی نگاه به صورتِ ماه و ستاره می کنم

میگم اے ستاره ها امشب و با من بمونین
گر مؤذن نیومد یه فکر چاره می کنم

از سحر گذشته و تویِ دلم چه آشوبه
گر اذون و نشنوم شب و دوباره می کنم

غمِ عالم انگاری همه نشسته رو دلم
جلو چشمِ بچه ها ز غم کناره می کنم

چرا گوشم نیومد نامِ قشنگت بابا جون
میشینم ز مصحفِ تو استخاره می کنم

از شماتتِ زمون تو بیت الاحزان میمونم
تا سحر با دلی خون رو به مناره میکنم

غریبم امشب، غریبم امشب
بگو کجایی، طبیبم امشب

#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:15
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(زبانحال مولا، شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها -(امشب پرستوی خون تپیده، دل از تمام عالم بریده)) * هستی محرابی

315

شهادت حضرت زهرا س -(زبانحال مولا، شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها -(امشب پرستوی خون تپیده، دل از تمام عالم بریده)) ‍#زبانحال_مولای_غریب

امشب پرستوی خون تپیده
دل از تمامِ عالم بریده
تا روضه ی بابا پَر کشیده
بر آرزوهای خود رسیده

من مانده ام با دردِ نهایی
یا فاطمه جان داد از جدایی

از فرش تا عرش نالان و گریان
یکسر ملائک زار و پریشان
خون می چکد از چشمِ یتیمان
وا از غمِ دل وا از غمِ جان

من مانده ام با دردِ نهایی
یا فاطمه جان داد از جدایی

رو کرده زهرا باغِ پدر را
در سینه برده داغِ پدر را
هم ماجراهای پشت در را
هم خاطرتِ تلخِ دگر را

من مانده ام با دردِ نهایی
یا فاطمه جان داد از جدایی

با ناله های آن قلبِ محزون
قنداقه اش را پیچانده درخون
معجر گرفته بر روی گلگون
از عشقِ بابا بی تاب و مجنون

من مانده ام با دردِ نهایی
یا فاطمه جان داد از جدایی

یا رب به حقِِّ پیمانِ زهرا
گلبرگ کوثر قرآنِ زهرا
آن نورِ پاکِ دامانِ زهرا
ما را بقیع کن مهمانِ زهرا

من مانده ام با دردِ نهایی
یا فاطمه جان داد از جدایی

#خزان_زود_هنگام_وپرپر_شدن
#ياس_بوستان_پيامبرتسليت_باد
#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(چندی ست فاطمه(س) به مصلا نمی رود) * هستی محرابی

322

شهادت حضرت زهرا س -(چندی ست فاطمه(س) به مصلا نمی رود) ‍السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَاالصِدِيقَةُالشَّهِيدَة

چندی ست فاطمه(س) به مصلا نمی رود
وقتِ وصاله حضرتِ زهرا نمی رود

وقتِ نماز شد دلِ زارش گرفته است
می رفت پیش از این ، دگر امّا نمی رود

خواهد کند به حالِ دلِ مومنان دعا
دستش شکسته است ، به بالا نمی رود

پهلو و سینه اش شده از ضربه ها کبود
زخم و جراحت از نظرِ ما نمی رود

مولا نظر کند به کبودیِ صورتش
ردِّ کبودی از رخِ زیبا نمی رود

یاسِ پدر چرا شده آماجِ فتنه ها
کس بر عیادتِ گلِ بابا نمی رود

جسمش نحیف گشته و یاری نمی کند
این داغِ تازه از دلِ مولا نمی رود

#یا_وجیهة_عندالله
#اشفعی_لنا_عندالله
#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(بابا جون دلم برات تنگ شده بغض ها تو سینه ام سنگ شده ) * هستی محرابی

484

شهادت حضرت زهرا س -(بابا جون دلم برات تنگ شده بغض ها تو سینه ام سنگ شده ) ‍السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة
#سبک_نوشته

بابا جون دلم برات تنگ شده
بغض ها تو سینه ام سنگ شده
بعدِ تو عدو سرِ حُبِّ مقام
بی جهت با ما سرِ جنگ شده

میشم هر شب تو کوچه در به درت
میام روضه می شینم بالا سرت
آخه چند وقته نداری خبرم
نمیدونی چی کشیده دخترت

برا تو می گم ز آتیشِ درَم
نمیدونی که چی اومد به سرم
چِقدَر تو پشتِ در هم همه بود ‌
همه دعوا رو سرِ فاطمه بود

که عدو مرا به مسجد می کشید
علی هم پشتِ سرِ من می دوید
دستِ بسته نتونست کاری کنه
فقط او صدای دردم می شنید

بابا جون میخوام برات بازم بگم
یه دونه از اون هزار تا غم بگم
بگم از کوچه و دردِ بی کسی
چه بلا اومده بر سرم بگم

وقتی که آتیش زدن به خونه ام
جوجه مو سوزونده ان با لونه ام
یه گلی داشتم هنو نشکفته بود
محسن اون زخمی ترین جوونه ام

بازم بشنو شِکوه ی دخترِ خود
یاسِ نیلی شده ی پرپرِ خود
چجوری عدو اونو با خود می برد
هر قدم یه تازیونه هم می خورد

گاهی می زد با لگد به پهلویم
گاهی هر سو می کشیده گیسویم
گاهی با نیزه می زد به بازویم
یه غلاف به سر یه سیلی به رویم

وقتی کوچه ها منو می کشیدن
بچه ها دنبالِ من می دویدن
وقتی که کشون کشون می بُردَنم
پشتِ سر دیدم حسین و حسنم

دیدم زینبم ز پا افتاده بود
منو یادِ کربلا افتاده بود
یادِ شام و کوفه و تشتِ طلا
یادِ اون اسارتِ شامِ بلا

حسین و دیدم به پایم میدوید
از چشای پسرم خون می چکید
یادم اومد تو گودالِ قتلگاه
عدو داشت تشنه سرش و می برید

دیگه از پا افتادم بابا بیا
سیلِ غمها افتادم بابا بیا
قتلگاه و از حسین و زینبم
روضه ی کرببلا روی لبم

#هستی_ محرابی
#بداهه

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(ای خدا من از مدینه می روم) * هستی محرابی

402

شهادت حضرت زهرا س -(ای خدا من از مدینه می روم) ‌#السلام_علیک_یافاطمه_الزهرا_س

ای خدا من از مدینه می روم
من ز دردِ میخ سینه می روم
می روم تا شکوه بر بابا کنم
سوی ماه بی قرینه می روم

شکوه دارم از جفای روزگار
دل چو کوهِ آتشینه می روم
بس که دلتنگم ز هجرانِ پدر
دل پر از آهِ غمینه می روم

زخمِ بازو زخمِ پهلو زخمِ رو
زخمِ نیلی بر جبینه می روم
سوخت از دستِ عدو کاشانه ام
همسرم غربت نشینه می روم

گر چه دردم بر همه نا آشناست
من که سیرم از مدینه می روم
بعدِ بابا مضطر و درمانده ام
حال و روزم اینچنینه می روم

هر کجا باشم به دنبالم چنان
تیغِ دشمن در کمینه می روم
پشتِ در ماندم به جرمِ یا علی
قامتم نقشِ زمینه می روم

می روم تا از علی پنهان کنم
زخمِ بازویم نبینه می روم
الوداع ای روزهای بی کسی
خسته ام از بغض و کینه می روم

این من و این قصه ی مهجوریم
دل پُر از آهِ حزینه می روم

#صلی_الله_علیک_یابضعة_الرسول
#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 15:56
  • نوشته شده توسط
  • 09113526529
ادامه مطلب

مرثیه حضرت زهرا -(وقتی هوای روضه ما باز مادری است) *

1061
0

مرثیه حضرت زهرا  -(وقتی هوای روضه ما باز مادری است) وقتی هوای روضه ما باز مادری است
حال و هوای گریه ما جور دیگری است

وقتی که مادر همه ماست فاطمه
حسی که بین ماست، همانا برادری است

مداح و روضه خوان و سخنران و چای ریز
کارِ تمام ما درِ این خانه نوکری است

شاهان روزگار به ما غبطه می خورند
این نوکری خودش به خدا عین سروری است

این اشک ها نشان دل بی قرار ماست
عالم بداند اینکه دل شیعه مادری است

زهراست آن که وصف شکوهش نگفتنی است
زهراست آنکه شأنِ مقامش پیمبری است

زهراست آن که ام ابیهای احمد است
زهراست مادر همه ما، چه مادری است

زهراست آن که شیعه به او کرده اقتدا
از لطف فاطمه است، اگر شیعه حیدری است

زهراست آنکه در ره حیدر خمیده شد
بگذاشت سر به پای ولایت ... شهیده شد

شاعر:وحیدمحمدی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:11
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 داود تیموری

مرثیه حضرت زهرا -(گرفتی دست بر ديوار و دستی بر كمر زهرا) * داود تیموری

525
2

مرثیه حضرت زهرا -(گرفتی دست بر ديوار و دستی بر كمر زهرا) گرفتی دست بر ديوار و دستی بر كمر زهرا
نگاهت گاهگاهی هست بر ديوار و در زهرا

نخی از چادرت را تا كه بر مسمار ِدَر ديدم
مرا شِشماهه محسن ياد آمد در نظر زهرا

ميانِ كوچه دشمن با غلاف كين تو را ميزد
شدی بهر علی در كوچه با جانت سپر زهرا

ز سيلی با علی حرفی نگفتی ليک فهميدم
در آنجايی كه پوشاندی رُخت آسيمه سر زهرا

شنيدم مرگ ميكردی طلب بِين دعاهايت
كه بودی از غم هجر پدر خونين جگر زهرا

اگر سوی پدر رَفتی مَگو از ماجرای خويش
اگر چه مانده از سيلی بِرُخسارت اثر زهرا

بيا بر عاصیِ درمانده لطفی كن كه با يادت
بريزد اشک غم از ديده اش بار دگر زهرا

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:13
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

مرثیه حضرت زهرا -(آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد) *

318

مرثیه حضرت زهرا  -(آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد) آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد
بر روی دل زار و حزینش شرر افتاد

یک ناله زد و گفت بیا فضه که این دم
آن غنچه ی نشگفته ی من بی ثمر افتاد

بستند چو دستان علی را و کشیدن
یک آه کشیده و شرری بر جگر افتاد

در کوچه که اسناد فدک بود به دستش
ناگاه نگاهش به خَسی بی پدر افتاد

آن لحظه عدو آمد و زد ضربه ی سیلی
زد ناله ی جانسوزی و پیش پسر افتاد

شد چادر او خاکی و گوشش شده پاره
شد قرص قمر نیلی و او در گذر افتاد

با یاری دیوار بلند شد ز جایش
تا خانه رسد، روی زمین مستمر افتاد

در خانه که افتاد به بستر گل مجروح
با دیده ی تارش نگهش سوی در افتاد

یک آه کشید و دل او کرب و بلا رفت
ای وای خیام پسرش در شرر افتاد

ای وای ز آن آتش سوزان خیامش
بر صورت همچون گل دختر اثر افتاد

ای کاش حبیب آن قلمت بشکند آخر
ای وای از آن لحظه که گفتی و در افتاد
شاعر:حبیب اصفهانی

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:18
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد