شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

حضرت زهرا(س) ، مرثیه -(در باران سنگ فتنه بر دیوار و در) * حسین اسرافیلی

486

حضرت زهرا(س) ، مرثیه -(در باران سنگ فتنه بر دیوار و در) غربت مولا، صبر، فدک تا کربلا

کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در‎

سینۀ آیینه را می‌شد سپر، دیوار و در

زخم بود و شعله‌ای، بال هما آتش گرفت

زآشیان سوخته دارد خبر دیوار و در...‏

خانۀ وحی پیمبر در بلا پیچید و شد،

باغ پرپر، سرو زخمی، نوحه‌گر دیوار و در...‏

دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب؟‎!

وای بر امّت، کند لب وا اگر دیوار و در

حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت‎

ذوالفقار آرام بود و شعله‌ور، دیوار و در

استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان‎

ناله‌ها در چاه گاهی، گاه بر دیوار و در

از فدک تا کربلا، یک خطّ طغیان بیش نیست‎

سوخت آنجا خیمه، اینجا در شرر، دیوار و در

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 12:11
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

حضرت زهرا(س)، مدح و مرثیه -(دیر آمدم دیر آمدم در داشت میسوخت) * حسن بیاتانی

527

حضرت زهرا(س)، مدح و مرثیه -(دیر آمدم دیر آمدم در داشت میسوخت) غزلی بر وزن مثنوی های اخیر

مصیبت، دفاع مقدس

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت

هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت

دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد

محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد

باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست

ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت

آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد

عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت

سربند یا زهرای محسن غرق خون بود

سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت

باید به یاران شهیدم می‌رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت

ما عشق را پشت در این خانه دیدیم

زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت

*وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل* و به عبارت بهتر: *علی جانم علی جانم علی جان*

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(سازِ غم گر ترانه ای می داشت..) *

350

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(سازِ غم گر ترانه ای می داشت..) نماز، مکتب جاودان فاطمی، دفاع از امام

سازِ غم گر ترانه‌‏ای می‌داشت

آتش دل، زبانه‌‏ای می‏ داشت

کاش مرغ غریب این گلشن

الفتی با ترانه‌‏ای می‌داشت

سال‌ها با تو بود همسایه

اگر انصاف، خانه ‏ای می‏‌داشت

با تو عمری هم‌آشیان می‌شد

حق، اگر آشیانه‌‏ای می‌داشت

آستان تو بود یازهرا

گر ادب، آستانه ‏ای می‏‌داشت

در زمان تو زندگی می‌کرد

گر صداقت، زمانه‌‏ای می‌داشت

گر که میزانِ حق زبان تو بود

این ترازو زبانه‌‏ای می‌داشت

گر مزار تو بی‌‏نشانه نبود

بی‌نشانی نشانه‌‏ای می‌داشت...

شب اگر داشت دیده، در غم او

گریه‏‌های شبانه ‏ای می‌داشت

گر غمش بحر بی‌کرانه نبود

غم و ماتم کرانه‌‏ای می‌داشت

بهر قتلش به جز دفاع علی

کاش دشمن بهانه‌‏ای می‌داشت

به سر و روی دشمنش می‌زد

شرم اگر، تازیانه ‏ای می‌داشت

شانه می‌‏کرد زلف زینب را

او اگر دست و شانه ‏ای می‏داشت

قصه را تازیانه می‌داند

در و دیوار خانه می‌داند

آتش کینه چون زبانه کشید

کار زهرا به تازیانه کشید

دشمن دل‌سیه، به رنگ کبود

نقش بی‌مهری زمانه کشید

آتش خشم خانمان‌سوزش

پای صد شعله را به خانه کشید

در میانش گرفت شعلۀ‏ کین

پای حق را چو در میانه کشید

همچو شمعی که بی‏‌امان سوزد

شعله از جان او زبانه کشید...

قامتش حالت کمانی یافت

بس‌که بار محن به شانه کشید

سُبحه، مشق سرشک او می‌‏کرد

بس‌که نقش هزار دانه کشید

بر رخ این حقیقت معصوم

نتوان پردۀ‏ فسانه کشید

قصه را تازیانه می‏ داند

در و دیوار خانه می‌داند

گل خزان شد، صفای او باقی‌ست

رنگ و بوی وفای او باقی‌ست

رفت زهرا، ولی به گوش علی

نالۀ‏ «ای خدای» او باقی‌ست!

یاعلی گفت و گفت، تا جان داد

این خدایی ندای او باقی‌ست

در دل ما که کربلای غم‏ ست

نینوایی نوای او باقی‌ست

بر لب او که خاتم وحی‏ ست

نقش یا مرتضای او باقی‌ست

زیر این نُه رواق گنبد چرخ

نالۀ او، صدای او، باقی‌ست

گرچه دستش ز دست رفته، ولی

لطف مشکل‌گشای او باقی‌ست

گاه پا می‏‌نهد به خانۀ‏ دل

در دلم جای پای او باقی‌ست

اوفتاده علی ز پا چه کند؟

نیم‌جانی برای او باقی‌ست

قصه را تازیانه می‏ داند

در و دیوار خانه می‌داند

به دعا دست خود که برمی‌داشت

بذر آمین در آسمان می‌کاشت

به تماشا، مَلَک نمازش را

نردبانی ز نور می‌‏پنداشت

چه نمازی؟ که تا به قبّۀ‏ عرش

بُرد او را و نردبان برداشت!

پرچم دین ز بام کعبه گرفت،

بُرد و بر بام آسمان افراشت

بس که کاهیده بود، شب او را

شبحی ناشناس می‌انگاشت

خصم بیدادگر ز جور و ستم،

هیچ در حقّ او فرونگذاشت!

تا نینداختش به بستر مرگ

دست از جان او مگر برداشت؟

قصه را تازیانه می‌داند

در و دیوار خانه می‌داند

سخن از درد و صحبت از آه است

قصۀ درد او چه جان‌کاه است

راه حق، جز طریق فاطمه نیست

هر که زین ره نرفت، گمراه است...

در مسیری که عشق می‌‌تازد

تا به مقصود، یک‌قدم راه است

با غم تو، دلی که بیعت کرد

تا ابد در مسیرِ الله است

در بهاران، خزان این گل بود

عمر گل‌ها همیشه کوتاه است...

هر که آمد، به نیمۀ ره ماند

غم فقط با دل تو همراه است

آن که بعد از کبودی رخ تو

با خسوف، آشتی کند، ماه است

قصه را تازیانه می‌داند

در و دیوار خانه می‌داند...

رفتی و زینب تو می‌مانَد

خط تو، مکتب تو می‌مانَد

بر کف زینب، این زبان علی

رشتۀ مطلب تو می‌مانَد

تا حسینی و کربلایی هست

قصۀ زینب تو می‌مانَد

از علی دم زدی و، نام علی

تا ابد بر لب تو می‌مانَد

تا ابد در صوامع ملکوت

نالۀ‏ یا رب تو می‌مانَد

هم نماز نشستۀ تو به روز

هم نماز شب تو می‌مانَد...

در سپهر شهامت و ایثار

پرتو کوکب تو می‌مانَد

خون تو پشتوانۀ‏ دین ‏است

تا ابد مذهب تو می‌مانَد...

قصه را تازیانه می‌داند

در و دیوار خانه می‌داند

بی تو ای یار مهربان علی!

شعله سر می‌کشد ز جان علی

بی تو ای قهرمان قصۀ‏ عشق،

ناتمام است داستان علی...

خطبۀ‏ ناتمام زهرا کرد

کار شمشیر خون‌فشان علی

خواست نفرین کند، که زهرا را

داد مولا قسم به جان علی-

-که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛

صبر کن صبر، مهربان علی!

...با وجودی که قاسم رزق است

ساخت عمری به قرص نان علی

بعد او، خصم دون که می‌‏پنداشت

به سه نان می‌خرد سِنان علی،

بود غافل که چون به سر آید

دورۀ صبر و امتحان علی

دشمنان را امان نخواهد داد

لحظه‌‏ای تیغ بی‌امان علی...

رفت زهرا و اشک از دنبال

وز پی او روان، روان علی...

درد دل را به چاه می‌گوید

رفته از دست، همزبان علی

آن شراری که سوخت زهرا را،

سوخت تا مغز استخوان علی

قصه را تازیانه می‌داند

در و دیوار خانه می‌داند

استاد محمدعلی مجاهدی، گلچین ترجیع بند

وزن: *سرمایهء محبت زهراست دین من*

از رایج ترین اوزان در غزل و قصیده؛ ترکیب بند عاشورایی محتشم بر این وزن است.

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 13:31
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد حاج غلامرضا سازگار

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(ای دائم از خدا و نبیین تورا سلام...) *استاد حاج غلامرضا سازگار

542

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(ای دائم از خدا و نبیین تورا سلام...) خطبه، بصیرت، دشمن ستیزی

ای دائم از خدا و نبیین ترا سلام

وی ریزه‌خوار سفرۀ جود تو خاص و عام

شغل ملک به درگه لطف تو التماس

کار فلک به رشتۀ مهر تو اعتصام

آزاده دخت بی بَدَل آخرین رسول

پاکیزه کفو بی‌مثل اولین امام

وصف تو در کتاب خدا خوشترین حدیث

مدح تو بر زبان نبی بهترین کلام

وصف تو را خدا نکند جز به افتخار

نام تو را نبی نبرد جز به احترام

هم خلق آسمان و زمین بر درت مطیع

هم طایر قضا و قدر در کف تو رام

عصمت به آستان حریم تو در سجود

عفت به پیشگاه جلال تو در قیام

ابر عطا و بذل تو بارنده روز و شب

مهر کمال و فضل تو تابنده صبح و شام

باغ جنان که سفرهء عام کنیز توست

بر دوستت حلال و به اعدای تو حرام

تا میزبان خاتم پیغمبران شوی

جبریل آردت ز بهشت برین طعام

روح خداپرستی و حرّیت و جهاد

از خاک قبر گمشده‌ات می‌دمد مدام

کاخ ستم ز خطبهء گرم تو منهدم

حکم خدا به همت و صبر تو مستدام

هنگام خطبه، جان تو چون بحر پرخروش

وقت سکوت، نطق تو چون تیغ در نیام

از تربتت که قبلهء دلهاست تا ابد

بر گوش نسلها رسد این جاودان پیام

کای رهروان خطهء آزادی و شرف

وی در طریق حق و حقیقت نهاده گام

آنجا که حق به فتنهء باطل شود اسیر

آنجا که پای عدل و عدالت فتد به دام

آنجا که ادعای ستمگر عدالت است

ظالم به عدل جلوه کند در بر عوام

حبل المتین به سلسلهء دشمنان اسیر

حق‌الیقین به پنجۀ خونخوارۀ لئام

آنجا که هر عزیز شود خوار هر ذلیل

آنجا که هست در کف اهریمنان زمام

حقگوئی و ستیزه و جان باختن حلال

ترس و سکوت و عزلت و تن‌پروری حرام

من با قیام و همت و صبر و شهادتم

دادم به دین و ملت دین تا ابد قوام

با پهلوی شکسته گرفتم ره جهاد

آنجا که شد ز رهبر من هتک احترام

یک شهر پر ز دشمن و من یکنفر ولی

نگذاشتم که خصم شود چیره بر امام

دشمن هم آنچه کینه به دل داشت از علی

آخر گرفت از من مظلومه انتقام

گر کائنات دفتر شرح غمم شود

ماند هنوز قصّهء این غصه ناتمام

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:19
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

حضرت زهرا(س) مدح و مصیبت -(زهرا تویی یگانۀ داور فقط تویی...) * محمد سعید میرزائی

488

حضرت زهرا(س) مدح و مصیبت -(زهرا تویی یگانۀ داور فقط تویی...) خصائص فاطمی

زهرا تویی یگانهٔ داور فقط تویی

رازِ فراتر از همه باور فقط تویی

ای پایهء نماز تو معراج مصطفی

شأن نزول سورهٔ کوثر فقط تویی

آن بانویی که دست وی از روی احترام

بوسیده است شخص پیمبر فقط تویی

پیغمبر و امیر پدرهای امّتند

اما قسم به هر دو که مادر فقط تویی

خود عترت و کتاب دو سنگین امانت است

اما به وزن هر دو، برابر فقط تویی

آن زن که روی مرکبی از عزِّ ذوالجلال

رو می کند به عرصهٔ محشر فقط تویی

هم وارثِ مکارم اخلاق مصطفی

هم صاحبِ مناقب حیدر فقط تویی

آن گوهر یگانه که دامانِ عصمتش

پرورده است زینب اطهر فقط تویی

منظومه ی شریف امامت به نام توست

خورشید و ماه و یازده اختر فقط تویی

گفتی که کیست پارهٔ جسم رسول؟ گفت :

سقف و ستون و مسجد و منبر فقط تویی

گفتی که کیست مادر مصحف، کتاب نور؟

گفتند: عرش و کرسی و دفتر فقط تویی

گفتی دگر ز گنج نبوت چه باقی است؟

بانگ خدا رسید که دیگر فقط تویی

آن زاده ای که خادمهٔ مادرش شدند

حوّا و مریم‌‌، آسیه، هاجر فقط تویی

فُلک نجات امت احمد ذبیح توست

چون ناخدا و کشتی و لنگر فقط تویی

گر هفت آسمان خدا را ورق زنند

زهرا تویی و زهرهٔ ازهر فقط تویی

هرگز چنین غروب نکرده است آفتاب

پهلوشکسته گوشه ی بستر فقط تویی

عرش خدای آنکه ز تابوت خویشتن

در شام دفن بود سبکتر فقط تویی

عرش است بطن فاطمه نور خدا در او

قاتل گمان نمود پس در فقط تویی

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:28
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

غزل فاطمیه -(هرسو شعاع گنبد ماه تمام توست) * محمد حسین انصاری نژاد

393

غزل فاطمیه -(هرسو شعاع گنبد ماه تمام توست) شکوه قیام، نماز شب، شهدا، منتقم

هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست

در کوه و در درخت، شکوه قیام توست

در هر بهار زخم فدک تازه می‌شود

در هر گل محمّدی آهنگ نام توست

چشمی که در جزیرۀ مجنون به خون نشست

دیگر شهید گمشدۀ صبح و شام توست

وقت نماز شب که دل آهسته بشکند

سوگند می‌خورم که به طوف مقام توست

بین دعای ندبۀ چشمم ظهور کیست؟

دستی به تیغ شعله‌ور انتقام توست...

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:33
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

غزل فاطمیه -(تفسیر او به دست قلم نامیسر است...) * مهدی مردانی

422

غزل فاطمیه -(تفسیر او به دست قلم نامیسر است...) صبر، غربت

تفسیر او به دست قلم نامیسّر است

در شأن او غزل ننویسیم بهتر است...

او فاطمه‌ست معنی این نام را هنوز

از هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است

در کوچه بوی آتش و در خانه عطر گل

مرز بهشت و دوزخ از آن روز این در است

با پهلوی شکسته هم از کوه، کوه‌تر

با قامت خمیده هم از آسمان سر است

لبخند می‌زند که بخندند بچه‌ها

مادر اگر که جان بدهد باز مادر است

مولا هنوز اوّل بی‌هم‌نفس شدن

بانو در انتظار نفس‌های آخر است!

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:39
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

غزل فاطمیه -(زهراست دختری که پدر را چو مادرست) * مجید لشگری

371

غزل فاطمیه -(زهراست دختری که پدر را چو مادرست) کوثر، بضعة الرسول، مرثیه

زهراست دختری که پدر را چو مادرست

زهراست سوره‌ای که مُسمّا به کوثرست

زهراست بضعه‌ای که رضایش رضای حق

از خشم او خدای مدبِّر مکدّرست

همتا نداشت فاطمه، یا ایّها الأنام

کُفوَش به عالمین فقط شخص حیدرست

دنیا نداشت حوصله‌ء فهم شأن او

درک مقام واقعی‌اش روز محشر ست

افسوس در تهاجم طوفان غم شکست

آن سینه ای که مخزن اسرار داورست

دیروز جمع سالم بیت نبوّت و -

امروز جمع سرخ و کبودِ مکسَّرست

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(آن شب که دفن کرد علی بی صدا تورا) *

1062

اشعار فاطمیه -(آن شب که دفن کرد علی بی صدا تورا) معنای فاطمه، غربت مولا، وصیت

آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را

خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را

در گوش چاه گوهر نجوا نمی شکست

ای آشیان درد علی داشت تا تو را

یک عمر در گلوی تو بغض استخوان شکست

در سایه داشت گر چه علی چون هما تو را

خم کرد ای یگانه سپیدار باغ وحی

این هیجده بهار پر از ماجرا تو را

در شط اشک، روح تو هر چند غوطه خورد

رفع عطش نکرد فرات دعا تو را

دفن شبانه تو که با خواهش تو بود

فریاد روشنی است ز چندین جفا تو را

تا کفر غاصبان خلافت عَلَم شود

راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را

تحریف دین، فراق پدر، غربت علی

افکند این سه درد به بستر ز پا تو را

نامت نهاد فاطمه کان فاطر غیور

می خواست از تمامی عالم جدا تو را

گلخانهء مزار تو را عاشقی نیافت

ای جان عاشقان حسینی فدا تو را

با جسم و روح ای همه تن روح برده اند

شاید به لوح عرش ز دنیای ما تو را

دادند در بهای فدک آخر ای دریغ

گلخانه ای به گسترهء کربلا تو را

پهلو شکسته ای و علی با فرشتگان

با گریه می برند به دارالشّفا تو را

دار الشّفای درد جهان خانه علی ست

زین خانه می برند ندانم کجا تو را

قادرطهماسبی(فرید)

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 16:31
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد حاج غلامرضا سازگار

اشعار فاطمیه -(ای بارها ستوده به قرآن خدا تورا) *استاد حاج غلامرضا سازگار

980
3

اشعار فاطمیه -(ای بارها ستوده به قرآن خدا تورا) انسیة الحوراء، شفاعت، مودت و موؤده

ای بارها ستوده بقرآن خدا تو را

وی گفته جان وحی که جانم فدا تو را

حورا کجا و قدر تو انسیه ای که هست

در کسوت بشر شرف کبریا تو را

جان و دل و عصارهء قرآن ثنای توست

من کیستم که گویم مدح و ثنا تو را

تو کیستی که قافله سالار انبیاست

روزی دوبار زائر بیت الولا تو را

بوی خدا رسد به مشامش ز سینه‌ات

خواند بهشت خویش از آن مصطفی تو را

فردا که خلق دست به دامان احمدند

احمد زند برای شفاعت صدا تو را

در خانه؟ بین منبر و محراب یا بقیع

ای گوهر یگانه بجویم کجا تو را؟

ای دستگیر دست خدا با کدام جرم

افکند دست حادثه آخر ز پا تو را؟

می‌خواستند اجر رسالت ادا کنند۱

کشتند پیش چشم علی بارها تو را

قتل پسر بسوگ پدر باورم نبود۲

امت در آورند چنین از عزا تو را

ای صورت تو سورهء والشمس از چه رو

سیلی زدند روبروی مرتضی تو را!؟

۱- قل لااسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی

۲- و اذا الموؤدة سئلت بای ذنب قتلت

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 16:34
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(نام تورا نوشتم و پشت جهان شکست) * مهدی مردانی

486

اشعار فاطمیه -(نام تورا نوشتم و پشت جهان شکست) عظمت مصیبت، سوختن و شکستن در

نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست

آهسته از غم تو زمین و زمان شکست

پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین...

گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست

هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم

بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست

ای دل بسوز و بشکن! تا باورت شود

حتما دری که سوخته را، می توان شکست

بانوی نور در دلتان رنگی از خداست

زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست

با هر دری که بعد نگاه تو باز شد

انگار در گلوی علی استخوان شکست

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 16:37
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(پرواز آسمانی اورا ملک نداشت) * امید مهدی نژاد

463

اشعار فاطمیه -(پرواز آسمانی اورا ملک نداشت) روشنگری، فدک

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت!؟

می پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 17:03
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد سید رضا موید

اشعار فاطمیه -(ای حرم خاص خداوندگار...) *استاد سید رضا موید

1060
1

اشعار فاطمیه -(ای حرم خاص خداوندگار...) انفاق، تربیت، مظلومیت، قدر و قبر مخفی

اى حرم خاص خداوندگار

دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خيرالانام

مادر دو رهبر صلح و قيام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا

گفته نبى، اُمِّ ابيها ترا

چيست حيا؟ رشتهء دامان تو

كيست ادب؟ بندهء فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست

شاد، پيمبر ز ملاقات توست

ای یکمین بانوی کاخ عفاف

جان به فدایت که به شام زفاف

پیرهن خویش به مسکین دهی

خاطر آن غمزده تسکین دهی

كس نبرد راه به سامان تو

جز پدر و همسر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه

يافته جبريل در آن خانه، راه

خانهء تو، گلشن مهر و وفا

مكتب تو، مكتب صدق و صفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى

تربيت آموخته، چون زينبى

قدر تو یا فاطمه! نشناختند

بر حرم حرمت تو تاختند

تا كه صنم جاى صمد نصب شد

حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح كه بس شوم بود

قتل تو و محسن مظلوم بود

اى شده محروم ز ارث پدر

عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت يزدانى و، معصومه اى

زوج تو مظلوم و، تو مظلومه اى

داغ غمت بر دل رنجور ماند

قدر تو و قبر تو، مستور ماند

استاد سیدرضا مؤید، گلچینی از مثنوی

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 17:15
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 سید حمید رضا برقعی

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه * سید حمید رضا برقعی

1173

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه دشمن ستیزی، حاج قاسم، بصیرت، مقاومت، مرثیه

به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر

خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور

کنون مرکب من جوهرست و جوهر نیست

به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر

به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم

دوباره پر شده از حرف‌های دردآور

دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار

دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر

دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی

که می‌درید جگر از عموی پیغمبر

عصای کینه برآورده باز ابوسفیان

دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر

به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند

عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر

مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا

به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر

چنان مکن که کسان را خیال بردارد

که باز هم شده این خانه بی در و پیکر

به این خیال که مرصاد تیر آخر بود

مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر

زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی

که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر

هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست

هزار مرتبه اما گشوده شد معبر

خوشا به حال شکوه مدافعان حرم

که سربلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر

اگر چه فصل خزان ست، سبز پوشانیم

برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر

به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند

تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر

به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک

که رستخیز به پا کرده در دل کشور

نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود

کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر

بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد

رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر

به باوری که در اعماق چشم اوست قسم

هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور

چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما

به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر!؟

چگونه است که خورشید ما زمین افتاد

ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر

چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله

چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر

جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی

که مانده است به دستش هنوز انگشتر

بدون دست علم می‌برد چنان سقا

بدون تیغ به پا کرده محشری دیگر

چنین شود که کسی را به آسمان ببرند

چنین شود که بگوید به فاطمه مادر

قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد

که بی‌وضو نتوان خواند سورهء کوثر

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،

هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر

میان آتشی از کینه پایمردیِ تو

کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر

فقط نه پایۀ مسجد که شهر می‌لرزید

از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر

تمام زندگی تو ورق ورق روضه‌ست

کدام مرثیه‌ات را بیان کنم آخر!؟

تو راهیِ سفری و نرفته می‌بینی

گرفته داغ نبود تو خانه را در بر

تو رفته‌ای و پس از رفتنت خبر داری

که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در...

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

غزل حضرت زهرا(س) -(نبی به بوی بهشتی تو ارادت داشت) * جعفر عباسی

462

غزل حضرت زهرا(س) -(نبی به بوی بهشتی تو ارادت داشت) حمایت از امام، عیادت قاتل

نبى به بوى بهشتى تو ارادت داشت

على به جلوه ی هر روزه ی تو عادت داشت

كدام نور ز مصراع بيت تو جوشيد؟

كه شعله هم به در خانه ‏ات ارادت داشت

براى خاطر حيدر به تازيانه نشست

كدام دست چنان دست تو عبادت داشت؟

براى ضربه ی ديگر به ديدنت آمد

كه گفته دشمن تو نيّت عيادت داشت؟

قسم به سورهء خاكى چادرت بانو

به درك قدر تو بايد فقط سعادت داشت

سیدرضا جعفری، گلچینی از یک غزل

عبادت، شهادت، هدایت

چه آشناست صدایی که رنگ غربت داشت

و دفتر لب او از پدر روایت داشت

صدا به لهجۀ صبح است و روشنایی روز

که در سیاهی ابهام‌ها صراحت داشت

شبانه کوبۀ دل‌های خفتگان را زد

زنی، که خانه به خانه غم هدایت داشت

زنی، که روی زمین شاخه‌شاخه شادی کاشت

نهال زندگی‌اش ریشه در محبت داشت...

حیات سرخ‌تر از خون او شهادت داد

درون خانۀ خود سنگر شهادت داشت...

خیال باطل افسانه‌ها نمی‌دانند!

صدای مادرم آن سوی در، حقیقت داشت

::

نشسته است کمی خاک روی چادر تو

خوشا به مرتبه‌اش، خاک هم سعادت داشت

سجود پیش تو نگذاشت سر به روی زمین

رکوع از قد خم گشته‌ات خجالت داشت

سلام می‌دهی امشب پس از قیام، مگر

نماز عمر تو ای عشق چند رکعت داشت؟...

جعفر عباسی

در بیت سوم و چهارم، به جای عبارت "زنی که" ، کسی که، مناسب تر به نظر می رسد؛ مگر آنکه در خواندن، بین زنی و که مکث کوچکی لحاظ شود تا عبارت نامأنوس زنیکه به گوش مخاطب نرسد.

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 17:47
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

حضرت زهرا(س) غزل مرثیه -(آهای باد سحر، باغ سیب شعله ور است) * عطیه سادات حجتی

449

حضرت زهرا(س) غزل مرثیه -(آهای باد سحر، باغ سیب شعله ور است) هجوم به خانه، شهادت حضرت محسن علیه السلام

آهای باد سحر! باغ سیب شعله‌ور است*

برس به داد دل مادری که پشت در است

چهل نفر، همه نامردهای جنگ‌آور

به صف، مقابلِ حوریه‌ای که یک نفر است

چه غنچه‌ای‌ست که پرپر شده‌ست کنج حیاط

در آشیانۀ بلبل چقدر بال و پر است

نگفتم از پسر سوم علی سخنی

که سِرّ مُستَتر اهل‌بیت، این پسر است

پسر چه عرض کنم پیر عالم امکان

پسر نیامده از راه، حیدر دگر است

پسر نیامده از راه، معنی والشمس

پسر نیامده از راه، عین والقمر است

پسر نیامده از راه، آه خواهد رفت

پسر نیامده از راه، راهی خطر است

گرفت صورت خود را مقابل آتش

پسر به خاطر مادر، نیامده سپر است

غم تمام پسرهای او، بزرگ ولی

غم نیامده فرزند او بزرگ‌تر است

قرار نیست بگیرد قرار بعد از او

دل شکستۀ مردی که از قضا پدر است

عطیه سادات حجتی

*شاعر می توانست در مطلع غزل، به جای آهای باد سحر، از عبارت الا نسیم سحر بهره ببرد.

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:05
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

غزل شهادت حضرت زهرا(س) -(شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم) * محمد رسولی

880
6

غزل شهادت حضرت زهرا(س) -(شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم) کوچه

شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم

که سوخته جگر از کوچه بنی هاشم

اعوذ بالله اگر بین روضه زهرا

درآوریم سر از کوچه بنی هاشم

ستاره ای به روی خاک کوچه افتاد و

کبود شد قمر از کوچه بنی هاشم

مسیر رفتن تا خانه را دو چندان کرد

مصیبت گذر از کوچه بنی هاشم

فقط نه حرمت مادر شکسته شد آنجا

شکسته شد پسر از کوچه بنی هاشم

به کربلاست همان آتش در و دیوار

به نیزه رفته سر از کوچه بنی هاشم

محمد رسولى، گلچین غزل مرثیه

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:06
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 رضا قاسمی

شعر مدح حضرت زهرا(س) -(خدا از عرش نازل کرد رودِ کوثر خود را ) * رضا قاسمی

651

شعر مدح حضرت زهرا(س)  -(خدا از عرش نازل کرد رودِ کوثر خود را ) ولادت، کوثر، دلیل خلقت

خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را

همینکه دید، کام تشنه‌ی پیغمبر خود را

قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل

خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را

زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا

تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را

میان رحل دستش بوسه‌باران می‌شود قرآن

پدر وقتی که می‌بوسد دهانِ١ دختر خود را

یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی

یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را

پدر می‌گفت، می‌دانی دلیلِ خلقتم هستی!؟

تکان می‌داد، با لبخند، زهرایش سر خود را

سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار

امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را

زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله

معطر می‌کنند از نامِ زهرا دفتر خود را

۱- کلمات جمال، جبین، نگاه یا دوچشم، مناسب تر به نظر می رسند.

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:17
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(چه بانویی که هرشب سفره ی اشک است مهمانش) *حجه الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی

463

اشعار فاطمیه -(چه بانویی که هرشب سفره ی اشک است مهمانش) غصب فدک، عهد و پیمان، وصیتنامهء شهیدان، هجوم به بیت، عجّل وفاتی

چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش

همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش

هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد

ز گل‌های فضیلت‌پرور طرْف گلستانش

چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد

صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش...

شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش

نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش

خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد

فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش

اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد

محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش

نمی‌سازند با سازش هواداران راه او

گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش

مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد

زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش

همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد

از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد

چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد

زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد

من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم

نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد

نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد

که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد

چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما

مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟

دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد

غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد

همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد

به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد

همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد

یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد

چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را

چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:27
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(توقف میکند گویی زمین گویا زمان امشب) *

294

اشعار  فاطمیه -(توقف میکند گویی زمین گویا زمان امشب) وداع، وصیت، تشییع

توقف می‌کند گویی زمین گویی زمان امشب

که دارد قصد رفتن ازجهان، فخر زنان امشب

به دست نیمه‌جانش دانه‌ء تسبیح و از چشمش

هزاران دانه‌ء اشک‌ست بر دامن روان امشب

به جز مرگ از خدا چیزی برای خود نمی‌خواهد

دعای خیر می‌خواند برای بندگان امشب

وصیت می‌کند آرام: این پایان وصل ماست

به گوش مرتضی می‌گوید اسرار نهان امشب

«زمین بگذار تابوت مرا آنجا که میدانی

مبادا بگذرند از قبر من نامحرمان امشب

بمان بر خاکم ای شأن نزول سوره‌ء انسان

برای کوثرت یاسین و الرحمن بخوان امشب»

جوان قدکمانی در دل شب می‌شود تشییع

به استقبالش آمد ماه با قدّ کمان امشب

به روی شانه تابوتی سبک، در دل غمی سنگین

چه زخمی بر جگر دارد امیرمؤمنان امشب!

شاعر: #محسن_نورپور

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:30
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(رفاقت میکنم با خاک و خون با سنگ اما نه!) * سید ابوالفضل مبارز

436

اشعار فاطمیه -(رفاقت میکنم با خاک و خون با سنگ اما نه!) دلواپس اسلام، عزای محسن

رفاقت ‌می‌کنم ‌با خاک ‌و ‌خون ‌با‌ سنگ اما نه

که ‌با غم ‌می‌توان‌ سرکرد با نیرنگ اما نه

مرا این ‌داغ‌ روزی ‌می‌کشد‌ ای‌ میخ ‌شاهد باش

شکایت ‌داشت ‌زهرا پشت ‌آن ‌در جنگ ‌اما نه

از آن رو گیری ‌طولانی ‌او‌ می‌شود‌ فهمید

که‌ ردّ دست‌پنهان‌ می‌شده، کمرنگ اما نه

پس از داغ‌ پدر دلواپس اسلام آری شد

کنار مرتضی یک لحظه‌ هم ‌دلتنگ اما نه

از این تقویم‌های ‌بی‌تفاوت‌ گم‌ شود‌ شاید

عزای‌ محسن‌ از تاریخ ‌از فرهنگ اما‌ نه

دم‌ از یک ‌چشمه ‌از یک‌ رود‌ جاری ‌می‌زنند اینجا

به‌ حبل ‌الله، حبل ‌الله‌ محکم چنگ اما نه

وزن: *بر حاشیهء برگ شقایق بنویسید*

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 19:54
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد سید رضا موید

اشعار فاطمیه -(اول دفتر به نام خالق اکبر) *استاد سید رضا موید

1403
2

اشعار فاطمیه -(اول دفتر به نام خالق اکبر) ذکر امامان، شفاعت، امر به معروف و نهی از منکر، مصیبت

اول دفتر به نام خالق اکبر

آنکه سزد نام او در اول دفتر

اول و آخر مُهیمنی که نباشد

هیچ مقدّم بر او و هیچ مؤخَّر

بر همه عالم فکنده رحمت او ظِل

در همه هستی گشوده قدرت او پر

خویش مگر وصف خود کند که ثنایش

هست ز ادراک واصفین همه برتر

نکته ‏ای از قدرتش بس این که بگویم

اوست علی آفرین و فاطمه پرور

فاطمه، مجموعهء صفات خداوند

فاطمه، آیینهء کمال پیمبر

بضعهء احمد نه، بلکه مقصد احمد

همسر حیدر نه، بلکه هستی حیدر...

ای به مَثَل بی مَثَل چو خالق یکتا

وی به نُبی چون نَبی ستودهء داور

شأن تو در «انّما ولیّکُم الله»

با حق و با احمد و علی ست برابر

روح ولایت توییّ و ریشهء تقوا

حسن مجسّم توییّ و عقل مصوّر

تا نبَرد خلق بر تو ظنّ خدایی

آیهء «ایّاکَ نَعبُد»ست مذکّر

چشم و چراغت دو گوشوارهء عرشند

راحت جانت دو نازدانه، دو دختر

از پی «قالوا بلی» ولای تو، زهرا

عرضه بر ارواح انبیا شده یکسر

در قدم مادرست، جنت موعود

وین سخن نغز، چون سروده پیمبر

وَه عجب از این حدیث و اینکه دراین بین

داده به زهرای خویش، کنیه‏ء مادر

لب به شفاعت تو باز کن، که نمانَد

جای شفاعت برای شافع دیگر

از اثر لطف تو به عرصهء میعاد

هیچ نماند مگر منافق و کافر

بهر شفاعت تو را بس ست در آنروز

دست ابوالفضل و خون محسن و اصغر

هرکه پناهش تویی، پناه دو عالم

وآنکه شفیعش تویی، شفیع به محشر

حضرت باقر برای چاره‏ء هر غم

نام تو می ‏برد بر زبان مطهّر

خانهء تو کعبهء امید سه حجّت

بیت تو معراج صبح و شام پیمبر

روی تو والشّمس و گیسوان تو واللّیل

قد تو طوبی و اشک چشم تو کوثر

فاطمه ای آفتاب مشرق توحید

جز پدرت، مرسلین به گِرد تو اختر

کرده خدا با صدای پای تو تنظیم

دور زمان و مدارِ چرخ مدوّر

حبل متینِ هزار عارف و عامی‌ست

هرنخی از چادرت به عرصهء محشر

در عجب از علم تو علی ولی الله

مفتخر از دست‌بوسی تو پیمبر

مهر تو چون آفتاب و لطف تو باران

کاین دو بِنَفسه مطهِّرند و مطهَّر

بهر کنیزت رسد غذای بهشتی

آنچه که نازل شده به مریم اطهر

گندم دستاس توست خوشهء پروین

آبلهء دست توست مهر منوّر

آب وضویت دوای عیسی و موسی

خاک درت آبروی ساره و هاجر

وقت مناجات، دانه دانهء اشکت

زیور گوش ملائک ست چو گوهر

کشتهء راه خدایی و هدف تو

امر به معروف بود و نهی ز منکر

گر که بریزد مصیبت تو بر ایّام

روز جهان میشود چو شام، مکدّر

بر در آن خانه ‏ای که اذن گرفته‏ ست

قابضُ الارواح و جبرئیل، مکرّر

آه که آتش زدند، امت بی ‏مهر

آه که داخل شدند قوم ستمگر...

ای دل ما در هوای قبر تو، سوزان

قبر تو و اسم اعظم ست برابر.

استادمؤید، گلچینی از قصیده

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -(شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد) * رضا خورشیدی‌فرد

629
1

اشعار فاطمیه -(شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد) حضرت محسن علیه السلام

شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد

روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد

شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد

همدم فاطمه -فی المهد صبیّا- می‌شد

شاید او بین مناجات و نماز شب خویش

جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد

شاید او در سکنات و وجنات و حسنات

اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد

شاید او مثل اباالفضل میان صفین

ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد

شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان

از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد

شاید اما چه بگویم که چه شد در آتش

کاش او پاسخ این شاید و اما می‌شد

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، یا به عبارت بهتر: *بر مشامم می رسد هرلحظه بوی کربلا*

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 20:52
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
استاد محمد جواد غفورزاده

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(حضرت زهرا(س)، مدح ومرثیه -(دیده شد دریای خون، گوهر نمیدانم چه شد؟!)) *استاد محمد جواد غفورزاده

584

حضرت زهرا(س) مدح و مرثیه -(حضرت زهرا(س)، مدح ومرثیه -(دیده شد دریای خون، گوهر نمیدانم چه شد؟!)) بیماری، احراق بیت، غنچهء پرپر

دیده شد دریای خون گوهر نمیدانم چه شد؟

دل به جان آمد ولی دلبر نمیدانم چه شد؟

لاله ها در خون نشستند از فراق باغبان

نرگس بیمار در بستر نمیدانم چه شد؟

محرم گلهای این باغم ولی در کوچه باغ

یاس من شد رنگ نیلوفر نمیدانم چه شد؟

آب شد شمع وجود من مپرس از ماجرا

سوخت آن پروانه خاکستر نمیدانم چه شد؟

دوزخی مردم بهشت وحی را آتش زدند

جبرئیل آمد ولی کوثر نمیدانم چه شد؟

زهره الزهرای من وقتی که شد نقش زمین

آسمان شد نیلگون دیگر نمیدانم چه شد؟

دختر وحی و نبوت فضه را میزد صدا

فضه حیران بود پشت در نمیدانم چه شد؟

سرگذشت گلبن عصمت اگر پائیز بود

سرنوشت غنچهء پرپر نمیدانم چه شد

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 21:15
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا س -(شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب شمعی که دارد ذره ذره می شود آب) * هستی محرابی

582

شهادت حضرت زهرا س -(شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب  شمعی که دارد ذره ذره می شود آب) السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ

شب باشد و آن هم به زیرِ نورِ مهتاب
شمعی که دارد ذره ذره می شود آب

چشم سحر ابری و بارانیست امشب
قلب علی از غصه طوفانیست امشب

داغِ شفق بود و وداعِ چشمِ خورشید
زخمِ شکافی که به زیرِ جامه اش دید

یاسِ پدر را چه به تیغِ و زخمِ نیلی
پروانه که اصلا ندارد تابِ سیلی

ذرات عالم سوگِ جسمِ مهربانش
غیر از علی امشب که دارد آسمانش

شاخه گلِ بابا چرا رنگش کبود است
خونابه ی پهلوی او مانند رود است

آهسته تر اسما بریز آب روان را
طاقت ندارد برگِ گل تیغِ خزان را

حرفی بزن چیزی بگو یارِ صبورم
ای کوثرِ احمد تو ای مشکاتِ نورم

جانم فدای جسم بیمار و ضعیفت
زهرا نبینم رنگ و رخسارِ نحیفت

گنجینه ی هفت آسمان در سینه ی توست
آیات اعظم جلوه ی آیینه ی توست

زهرا تو را خالق چه قدسی دم سرشت است
نام تو را زیباتر از مریم نوشت است

واحسرتا! ای گل شبانه خاک رفتی
تا در جوارِ سیّد لولاک رفتی

#هستی_محرابی

  • دوشنبه
  • 15
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
ادامه مطلب

احراق بیت وحی -(ثانی شرر برقلب احمد تا ابد زد) * عبدالحسین میرزایی

749

احراق بیت وحی -(ثانی شرر برقلب احمد تا ابد زد) ثانی شرر بر قلب احمد تا ابد زد
آتش به ببت وحی از روی حسد زد

(لاتَرفَعوا اَصواتَکُم) گفتم ولی باز
هم بر سر من داد زد هم حرف بد زد

گفتم برو من داغدارِ مصطفایم
با میخ در بر سینه من دست رد زد

بغض علی را داشت در دل بی مروت
تا گفت زهرای تو (یا حیدر مدد) زد

بر در نهادم دست و ،خود را پس کشیدم
فهمید بارِ شیشه دارم با لگد زد

هر کس که دستش میرسید بر من ، که میزد
قنفذ به جای هر که زهرا را نزد ، زد

نامردتر از این مغیره من ندیدم
دستم شکست از بس که این نامرد بد زد

  • سه شنبه
  • 16
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 10:50
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

شهادت حضرت زهرا(س)، فاطمیه -(مادری کردی برایم حیف من درجا زدم) *

623

شهادت حضرت زهرا(س)، فاطمیه -(مادری کردی برایم حیف من درجا زدم) مادری کردی برایم حیف من در جا زدم
پشت من بودی چرا من تکیه بر دنیا زدم؟

راه و رسمم را تماما از شما دارم چرا...؟
خانه ی امید من،من این در آن در را زدم؟

این لیاقت را ندارد هر کسی نوکر شود
نوکرم،با این مقامم طعنه بر آقا زدم

تا گره افتاد بر کارم بدون معطلی
مشکلم حل شد توسل تا که بر زهرا زدم

عشق زهرا آنچنان در روح و جانم رفته که
گوییا من نام اورا بر همه اعضا زدم

تا شنیدم من چه ها آمد سرت در کوچه ها
قید دنیا را به پای غربتت در جا،زدم

تا که در روضه شنیدم نام زهرا بی امان
مثل حیدر دست بسته بانگ واویلا زدم

ضربه ی سیلی مگر از یاد ماها میرود
خنده ای کرد تمسخر گفت زهرا را زدم

شاعر: #بهنام_واحدی(جهاد)

  • چهارشنبه
  • 17
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 10:37
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

واحد فاطمیه با نوای سیدمهدی میرداماد -(هنوزم توی نگاهت...) *

887
3

واحد فاطمیه با نوای سیدمهدی میرداماد -(هنوزم توی نگاهت...) هنوزم توی‌نگاهت
آسمون پر ستاره‌ست
هنوزم وقتی میخندی
واسه‌ من عمر دوباره‌ست
غمو تو خودت میریزی
به منم نمیگی چیزی
تو فقط منو صدا کن
اگه حتی با اشاره‌ست

خونه‌مون وقتی بهشته
طعمه‌ی آتیش نمیشه
اونی که هیزم آورده
این چیزا حالیش نمیشه
اینا تو فکر غدیرن
جونمو میخوان بگیرن
منو دق ندن میمیرن
مطمئن باش ، مطمئن باش

علی تو دردسر افتاد
وقتی رو سرت در افتاد
زندگیت در خطر افتاد
مطمئن باش ، مطمئن باش

«واویلتا واویلتا ، واویلتا واویلتا»

هنوزم تو فکر اینم
بی‌خیال کار خونه
تو بگو چجوری حیدر
تابوتو بیاره خونه
اگه میبینی رو دیوار
مونده جای نوک مسمار
روز مرگتو نوشتن
رو در و دیوار خونه

تازه یادم اومد اینو
یه سوال فاطمه راستی
وقتی من بودم کنارت
چی شدش فضه رو خواستی

فضه رو با یه دل پر
تا حالا ندیدم اینطور
چی آورد به زیر چادر
من میدونم ، من میدونم
نه فقط زهرا رو کشتن
محسن بابا رو کشتن
که ما هر سه تارو کشتن
من میدونم ، من میدونم

  • پنج شنبه
  • 18
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 12:27
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت زهرا(س)، بستر شهادت -(محراب بود و ماه و نماز نشسته اش...) * محمود ژولیده

609

حضرت زهرا(س)، بستر شهادت -(محراب بود و ماه و نماز نشسته اش...) محراب بود و ماه و نماز نشسته اش
روی کبود و نیمۀ چشمان بسته اش

سجاده بود و سجدۀ طولانی و قنوت
چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش

دیوار کاگلی ز چه شد تکیه گاه سرو
نزدیک صبح و وقت طلوع خجسته اش

بستر پر از شقایق و معجر پر از حناست
درد سری است گیسوی از هم گسسته اش

اینها همه دمار علی را در آوَرَد
کز پا فتاده فاطمۀ سَرو جُثّه اش

مَردِ نبرد و خانه نشینی و اشک صبر
مشگل گشا و درد و غم دسته دسته اش

آرام گوشه ای حسنش زار می زند
باید که خون گریست به احوال خسته اش

حالا حسین تازه بهانه گرفته است
خواهر کجاست مرهم قلب شکسته اش

از محسنش مپرس که این شرح کافی است
نشکفته یاس و غنچۀ از باغ رَسته اش

این خانه نیست قتلگه آل مرتضاست
از مرتضی بپرس و دستان بسته اش

فضه بیا که شرح دهی خاص و عام را
مهدی بیا که حکم کنی انتقام را

  • جمعه
  • 19
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:37
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 محمد جواد پرچمی

حضرت زهرا(س) بستر شهادت -(سه ماه درد کشیدی، سه ماه رنجیدی...) * محمد جواد پرچمی

1388
2

حضرت زهرا(س) بستر شهادت -(سه ماه درد کشیدی، سه ماه رنجیدی...) سه ماه درد كشيدى ، سه ماه رنجيدى
سه ماه ميشود اصلا به ما نتابيدى
سه ماه راحت و آسوده تو نخوابيدى
سه ماه ميشود اى همسرم نخنديدى

بخند ، اين همه گريه براى رفتن نه
بخاطر دل زينب بخاطر من نه

دعاي رفتن خود را تو مستجاب مكن
تو كه هنوز جوانى بيا شتاب مكن
مرا به ساخت تابوت خود مجاب مكن
بيا و بر سر من خانه را خراب مكن

بمان ، وگرنه حلالت نميكنم زهرا
بمان که بی تو میفتم ز غصه ها از پا

سه ماه آخر عمرت ميان دود گذشت
سه ماه آخر عمرت خوشی نبود گذشت
سه ماه آخر عمرت چقدر زود گذشت
سه ماه آخر عمرت همش كبود گذشت

بلند ميشوى اما زپا تو ميفتي
هنوز راه نرفته چرا تو ميفتي؟
.
سه ماه تكيه به ديوار ميكنى زهرا
بلند ميشوى و كار ميكنى زهرا
براى رفتنت اصرار ميكنى زهرا
نگاه بر نوك مسمار ميكنى زهرا

امان براي تو اين خانه از گزند نداشت
مرا ببخش مدينه شكسته بند نداشت

هنوز هست به یادم خبر که می پیچید
میان خانه در شعله ور که می پیچید
به سوی تو لگد چهل نفر که می پیچید
به سمت پهلوی تو میخ در که می پیچید

تو را چگونه ز دستش خلاص میکردم
فقط به تیزی میخ التماس میکردم

شرار کینه همین که به گلشنم افتاد
همین که با لگد مردها،زنم افتاد
نگاه من به تو در وقت رفتنم افتاد
تو را زدند و طنابی به گردنم افتاد

به سنگ غم محکت زد نرفته از یادم
کنار من کتکت زد نرفته از یادم

تو بودى و ستم آن چهل نفر نامرد
صدا زدم نزن اينقدر بى خبر نامرد
نزن به بازوى مجروح اينقدر نامرد
دو دست بسته من باز بود اگر .... نامرد

میان این در و همسایه پشت پا خوردی
حلال كن سر من ضربه بی هوا خوردی

ببخش قلب صبورت شكست فاطمه جان
ببخش كوه غرورت شكست فاطمه جان
همينكه حرمت نورت شكست فاطمه جان
به كوچه تنگ بلورت شكست فاطمه جان

چقدر فكر منى فكر اين پرت هم باش
به فكر موي پريشان دختر هم باش

تورم دهنت حرف کربلا میزد
به زینب و حسنت حرف کربلا میزد
نظر به پیرهنت حرف کربلا میزد
شمارش کفنت هم حرف کربلا میزد

چه شانه ای دم آخر زدی تو مویش را
چه قدر بوسه زدی گودی گلویش را

عزيز كرده تو كربلا سنان هم خورد
ميان معركه او سنگ بى امان هم خورد
كنار نعل، لگدهاى اين و آن هم خورد
حسين تشنه لبت نيزه از دهان هم خورد

حسين تو ته گودال رفت و گير افتاد
كفن نداشت و روى تنش حصير افتاد

  • جمعه
  • 19
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:41
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد