ای در میان جمع غریبان غمت عظیم
ای نور چشم فاطمه یا حضرت کریم
آتش زده به جان همه درد غربتت
یک از هزار غربت تو هست تربتت
دل های عاشقان همگی بی قرار تو
سوزد دلم برای تو و بر مزار تو
دارد حسین گنبد و گلدسته ی طلا
آقای بی حرم تو نداری حرم چرا؟
آخر بنای قبر تو را از طلا کنیم
مانند قبر بی کفن کربلا کنیم
سردار بی سپاه و غریب مدینه ای
آنکس که دید آتش دیوار و در تویی
تو دیده ای به دست عدو تازیانه را
دیدی به روی صورت مادر نشانه را
گرد و غبار چادر مادر تکانده ای
او را عصا شدی و به به خانه رسانده ای
آخر ز غصه ها جگرت پاره پاره شد
زهر جفا رسید و تو را راه چاره شدشه
شاعر : عابدین کاظمی
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1392
- ساعت
- 07:30
- نوشته شده توسط
- feiz