شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 مرتضی محمودپور

شهادت حضرت رقیه(س) * مرتضی محمودپور

622

شهادت حضرت رقیه(س) ◾شهادت حضرت رقیه(س)

منکه از نور تو چون خورشیدم
منکه با خنده‌ی تو خندیدم
تا که از ناقه به خاک افتادم
با تن خسته بخود لرزیدم

پای من زخمی و جسمم خسته
دستایم به طنابی بسته
لحظه‌ای خواب به چشمم آمد
سیلیم زد سر من بشکسته

گرم در شور و نوایی بودم
به هوای تو هوایی بود
درد بر جان و تنم افتاده
خردسالی که بابایی بودم

منکه چون غنچه‌ی عطر یاسم
من سراپا همه در احساسم
جای من در دل این صحرا نیست
عمه دل تنگ عمو عباسم

ناگهان همهمه‌ای بشنیدم
در دل دشت سیاهی دیدم
زهره‌ام آب شد و لرزیدم
سر من داد زد و ترسیدم

بد دهن بود و چه حرفا که نزد
تازیانه زده با پا که نزد
نفسم گم شد و گفتم عمه
به سرم در دل صحرا که نزد

صورتم گر چه پدر شد درهم
مثل مادر کمرم گر شد خم
ناسزا زخم و زبان و سیلی
حال از درد به خود می‌پیچم

  • سه شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 18:33
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 اسماعیل تقوایی

یا رقیه بنت الحسین_منتظرم بیایی و جان بکنم فدای تو * اسماعیل تقوایی

632
2

یا رقیه بنت الحسین_منتظرم بیایی و جان بکنم فدای تو رقیه بنت الحسین
منتظرم بیایی وجان بکنم فدای تو
هست عزیز جان من، قلب رقیه جای تو

‌رفته ای ونمی روی از دل دخترت برون
در نظرم هميشگی روی خدا نمای تو

بی تو گذشته روزها سخت به اهل کاروان
زخم رسیده بر تن دختر بینوای تو

بوده همیشه عمه ام یار من وپناه من
خورده کتک به جای من خواهر با وفای تو

کنج خرابه می کنم یاد مدینه ای پدر
آن لحظات شاد در خانه ی با صفای تو

بهر عمو واکبرت تنگ شده بسی دلم
لحظه به لحظه بعد تو کرده دلم هوای تو

آمده ای به سر زنی، سر به سه ساله دخترت
من بفدای آن تن گشته زسر جدای تو

گریه ی شوق می کنم،بهر دوباره دیدنت
کاش که جان دهم کنون، تابش م فدای تو

شعر:اسماعیل تقوایی

  • چهارشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:07
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

زبانحال حضرت رقیه(س) -( حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..) * محسن راحت حق

514
1

زبانحال حضرت رقیه(س) -( حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..) حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..
در سه سالِ زندگی ..انبوهِ ماتم دیده ام
عضو عضوِ من شده نیلوفری ..بابا ببین
قدّ ِ صدها قرن..من ظلمِ مسلّم دیده ام..

(از خودِ کرببلا تا شام.. قلبم آب شد)
(روی ناقه دخترِ مظلومه ات بیتاب شد)

عصرِ عاشورا ز روی من نقاب انداختند..
دستهای کوچکم را در طناب انداختند..
زیورآلاتِ مرا بردند با مُشت و لگد..
دخترِ دُدردانه را در پیچ و تاب انداختند

(تا غروب افتاده بودم از نَفَس بابای من)
(می دویدم در میانِ خار و خَس بابای من)

خاطراتی دارم از شامِ غریبانت پدر..
پُر شدم از غصّه و اندوهِ هجرانت پدر
سینه ای پُر شیر شد ..آتش دوباره گُر گرفت
در کجا بودی ببینی ای بقربانت پدر..

(مادرم بی خود از خود،رفت پشتِ خیمه ها)
(زیرِ لب می گفت با..زاری..علی اصغر بیا)

از روی ناقه شبی خوابم گرفت ای نازنین
در مسیرِ کوفه و شام بلا خوردم زمین
کاروان رفت و تک و تنها شدم ..بی سرپناه
مادرت زهرا به دادِ من رسید ای مه جبین

(خوب آرامم کرد دستِ خسته ی مادر بزرگ)
(حس نمودم بازوی بشکسته ی مادر بزرگ)

خواب بودم زلزله از خواب بیدارم نمود
دیدنِ یک صحنه ای ای وای هشیارم نمود
زجر می آمد ولی پُراز غضب ..پُر مدّعا
لحظه ای ترسیدم و این ترس ناچارم نمود

(از روی مرکب لگد زد دنده هایم را شکست)
(ضربتش بدجور در آئینه ی قلبم نشست)

بعد از آن مویی نمانده در سرم ای دلربا..
پاره پاره شد تمامِ معجرم ای دلربا..
حال که گریان شدم در محضرت..زانو زدم
یک نظر کن به دو چشمانِ ترم ای دلربا..

(مثلِ زهرا مادرت آماده ی رفتن شدم)
(خوب می بینی که مشغول حسین گفتن شدم)

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مرثیه حضرت رقیه (س) -( گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب) * محسن راحت حق

1595

مرثیه حضرت رقیه (س) -( گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب) گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب
خسته و زار و نزارم چه کنم نیمه ی شب

خواب بودم که ز ناقه به زمین پرت شدم
رفته از درد، قرارم چه کنم نیمه ی شب

کاش می شد که خبردار شود عمّه ی من
دور از ایل و تبارم چه کنم نیمه ی شب

یک بیابان و‌من بیکس و‌تنها و غریب
وای اگر جان بسپارم چه کنم نیمه ی شب

از همان دور، کسی می رسد انگار کمک
مادر آمد به کنارم چه کنم نیمه ی شب

خیلی آرام شدم در بغلش، خوابیدم
سر به زانو نگذارم چه کنم نیمه ی شب

ناگه از خواب پریدم نفسم گیر افتاد
زجر بود و دلِ زارم چه کنم نیمه ی شب

آن چنان زد لگدی ، پخش شدم رویِ زمین
رو به امدادِ که آرم چه کنم نیمه ی شب

لکنت آمد به سراغم دهنم ریخت به هم
گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:56
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رقیه(س) -( با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..) * محسن راحت حق

493

مدح حضرت رقیه(س) -( با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..) با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..
این‌ سه ساله مطمئنم که صفا داده به من

دستِ این بی بی سپردم خویش بابای واهمه
بعد دیدم که عجب حال و هوا داده به من

بودم از جمله مریضانی که امیّدی نداشت
یک نگاهِ نافذش آخر شفا داده به من

خواهشم را بسکه در این خانه عرضه کرده ام
بانویم! صد شکر عنوانِ گدا داده به من

ساکنِ بیت الرقیّه..فکر و ذکرش نوکری ست
چه مقامی را گلِ خونِ خدا داده به من

گهگداری مثلِ کودک می شوم در محضرش
این چنین حسّ ِ قشنگی را خدا داده به من

کلمه ی بابُ الحوائج را کشد با خود یدک
در همه جا آیه ی حاجت روا داده به من

ناامیدی نیست در من تا رقیّه با من است
با دعایش قدرت دفع بلا داده به من

هر زمان گفتم حسین فوراً برات آماده است
این سه ساله بارها کرببلا داده به من

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رقیه(س) -( نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند) * محسن راحت حق

536

مدح حضرت رقیه(س) -( نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند) نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند
خُلقِ تو را شیداتر از شیدا نوشتند

مبهوتم از مدح و ثنایت ای سه ساله
تصویرتان را در دلم والا نوشتند

بابُ الحوائج خواندت..یعنی که در جُود
اسمِ تو را بر تارکِ دنیا نوشتند

رانده نمی گردد گدا از محضرِ تو..
این نکته را بر سر درت خوانا نوشتند

ای بهترین آئینه دارِ مادرِ عشق..
قطعاً به روی قالبت زهرا نوشتند

تو کیستی پاک و زُلالی ..مثلِ آبی
پاکیزگی ات را چنان دریا نوشتند

دستی بگیر از گریه کُن ها جانِ عباس
دستِ تو را رافعِ به هر غمها نوشتند

هرکس که می ماند ز هر جا ..آید اینجا
بابِ تو را حلّالِ مشگلها نوشتند

روزِ قیامت عزّتت معلوم گردد
شانِ ظهورت در صفِ فردا نوشتند

بی وقفه می گویم رقیّه یا رقیّه
ذکرِ مُدامت را روی لبها نوشتند

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 18:00
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شهادت حضرت رقیه -(بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی) * یوسف رحیمی

677

شهادت حضرت رقیه  -(بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی) بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی

بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟

چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی!

نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی

چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی

ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم
قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی

نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی

نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی

بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!

  • شنبه
  • 12
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 19:57
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 حسن کردی

حضرت رقیه -(سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی) * حسن کردی

699

حضرت رقیه -(سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی) سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی
به عشق دخترت تا اخرین دیدار می آیی
گواهی می دهد زخم عمیق روی ابرویت
تو هم مانند ما از کوچه و بازار می آیی
به خود گفتم ز نیزه گر چه راحت در نمی آیی
به دیدارم ولی حتی شده یک بار می آیی
من از تحقیر دختر بچه های شام می آیم
تو هم از بار عام مجلس اغیار می آیی
شباهت می دهد گیسوی من با گیسویت بابا
نمی خواهی بفهمم از تنور انگار می آیی
حجاب آستین پاره ام را خوب می فهمی
تو که دل خون تر از من داری از انظار می آیی
تو ای مجروح زیبای من ای آشفته گیسویم
چه رفته بر سرت که اینچین تب دار می آیی

  • سه شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 22:16
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

روضه حضرت رقیه(س) *

506

روضه حضرت رقیه(س) توسل به حضرت رقیه(س)
دامن زلف تو در دست صبا افتاده

که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده

گر چه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر

پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر

تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت

که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اسرا

گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند

از رقیه خبری نیست کجا افتاده
_________________________________________

دشت و شب و طفل نابلد واویلا

گر زجر حرامی برسد واویلا

از صاحب روضه معذرت می خواهم

پهلوی شکسته و لگد واویلا

  • چهارشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 01:46
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب

شور روضه ای شب سوم محرم(سبک نریمان پناهی) * خادم الزینب

1304

شور روضه ای شب سوم محرم(سبک نریمان پناهی) اما_فیکم_مسلم_
ینفر_نیست_بهش_آب_بده
سبک نریمان

مردی پیدا نمیشه
جواب طفل سه ساله سیلی نیست
قلب زینبو نکن
انقده نزن توروخدا بایست

نزن که نایی دیگه
نمونده تو دستو پاش
بسکه زدی نانجیب
نمونده سو تو چشاش

صورتش اندازه ى
دست توه پس نزن
به یادگارحسین
جلو چشام دس نزن

غریب زهرا حسین

بند دوم

روی نی میبینه
چی آوردین سر طفلای حرم
نزنید زنهارو
میبینه رو نیزه ها برادرم

چشاشو بسته حسین
شرمنده از بچه هاست
پر از غروره نگاش
اگرچه رو نیزه هاست

غیرته چشم حسین
نذاشت که چش وا کنه
نذاشت که زخم دلش
رو نیزه سر وا کنه

غریب زهرا حسین

بند سوم

شامیای ملعون
که همه برا تماشا اومدین
نون و خرماتونو
جلو چشمای حسین بما ندین

میترسم از نیزه ها
بیافته با سر حسین
غرورشو نشکنید
غریب مادر حسین

روسریایی که رفت
به غارت از دخترا
الان دیدم یا حسین
روى سره شامیا

غریب زهرا حسین

  • چهارشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 06:44
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب

شور روضه ای شب سوم محرم * خادم الزینب

522

شور روضه ای شب سوم محرم اما_فیکم_مسلم_
ینفر_نیست_بهش_آب_بده
سبک نریمان

مردی پیدا نمیشه
جواب طفل سه ساله سیلی نیست
قلب زینبو نکن
انقده نزن توروخدا بایست

نزن که نایی دیگه
نمونده تو دستو پاش
بسکه زدی نانجیب
نمونده سو تو چشاش

صورتش اندازه ى
دست توه پس نزن
به یادگارحسین
جلو چشام دس نزن

غریب زهرا حسین

بند دوم

روی نی میبینه
چی آوردین سر طفلای حرم
نزنید زنهارو
میبینه رو نیزه ها برادرم

چشاشو بسته حسین
شرمنده از بچه هاست
پر از غروره نگاش
اگرچه رو نیزه هاست

غیرته چشم حسین
نذاشت که چش وا کنه
نذاشت که زخم دلش
رو نیزه سر وا کنه

غریب زهرا حسین

بند سوم

شامیای ملعون
که همه برا تماشا اومدین
نون و خرماتونو
جلو چشمای حسین بما ندین

میترسم از نیزه ها
بیافته با سر حسین
غرورشو نشکنید
غریب مادر حسین

روسریایی که رفت
به غارت از دخترا
الان دیدم یا حسین
روى سره شامیا
غریب زهرا حسین

  • چهارشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه -(کنج خرابه،سه ساله دختری نشسته) * ابوالفضل آلوئیان

1393
2

شهادت حضرت رقیه  -(کنج خرابه،سه ساله دختری نشسته) کنج خرابه،سه ساله دختری نشسته
انگار تو این شهر،یکی دل دخترو شکسته

کنج خرابه،،به آسمون نگاشو دوخته
غرق عذابه،،از دست تاره موی سوخته

سخته به والله،
مثه گلی که بویی نداره
سخته برای،
اون دختری که مویی نداره (۲)

صدتا پسر بمیرن
ولی گُم نشه یه دختر
صدتا بلا بباره
ولی نکشن از سری معجر(۲)

اوج مصیبت، بابا فقط تو شهر شامه
بابا بگو که، جای ما کجا بزم حرامه

اوج مصیبت،، چشم تو رو پُر آب دیدم
اوج مصیبت،، بالا سرت شراب دیدم

راستی بابایی،
نبودی با سنگ سرمو شکوندن
از موهای سر ،
این دخترتو هی میکشوندن

صدتا پسر بمیرن،
نبینند دخترو به هیزی
صدتا بلا بِباره
ولی دختری نره کنیزی

صدتا پسر بمیرن،
ولی گم نشه یه دختر
صدتا بلا بباره
ولی نکشن از سری معجر

  • سه شنبه
  • 22
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:56
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) -(شام سوم در عزا،نذر سه ساله دختر است) * ناشناس ؟؟؟

779

حضرت رقیه(س) -(شام سوم در عزا،نذر سه ساله دختر است) شام سوّم در عزا ،نذر سه ساله دختر است
دستهایش بسته امّا ، دست گیر محشر است

شام ویران است و یک دختر که می خواهد پدر
در جوابِ گریه هایش پیش رو تشت سر است

کاش بودم حائلی در وقت سیلی خوردنش
صورتش از دستهای دشمنش کوچکتر است

هر که دارد دختری کوچک بفهمد حرف من
مِهر بابا نزد دختر ، بیشتر از مادر است

یار و هم بازیِ او خاموش شد، زان ماجرا
بین اموالی که غارت گشته مهدِ اصغر است

یک شباهت با پدر دارد ، چو بیند راس او
مویِ خود خاکی و زلف او پر از خاکستر است

تا جدا افتاد، از آن کاروان پر بلا
پای او مجروح و چون عمّه سرش بی معجر است

بس شباهت داشت او با جدّه اش خیر النسا
یک طرف یک گوش زخمی ، یک طرف میخ در است

  • شنبه
  • 1
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 22:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه(س) راه شام -(چه غم ز قافله گر مانده ام کنار الهی) * حاج حیدر خوندل

974

زبانحال حضرت رقیه(س) راه شام -(چه غم ز قافله گر مانده ام کنار الهی) چه غم ز قافله گر مانده ام کنار الهی
تویی امید دل هر امیدوار الهی

من آن گلم که ز گلشن فتاده ام به کویری
ولی خلیده به پایم هزار خار الهی

من آن گلم که که چنان دیده ام جفای خزان را
دگر امید ندارم کنم بهار الهی

من آن گلم که به دست هزار خار اسیرم
چو تندباد برندم به هر دیار الهی

من آن گلم که ز گلچینم آن چنان دلم آزرد
شدم به سایه ی خاری امیدوار الهی

من آن گلم که ندانم ز دست بخت بنالم
و یا ز گردش این چرخ کجمدار الهی

من آن گلم که به پایم خلیده خار یتیمی
ز دیده خون دلم گشته جویبار الهی

من آن گلم که ندادند آب تشنگیم کُشت
رهین منّتم از چشم اشکبار الهی

من آن گلم که نیابم چو باغبان خودم را
کشم به حشر کشد گرچه انتظار الهی

من آن گلم که دلم را چو خیمه بسته به تاری
علی اکبرم از زلف تابدار الهی

من آن گلم چو ببینم سری که سرور ما بود
نهم به دیدۀ دل پای نیزه دار الهی

من آن گلم که به ویرانه پای اگر بگذارم
دگر به عمر مرا نیست اعتبار الهی

من آن گلم که به یادم همیشه دیدۀ خوندل
چو ابر گوید و اشکی کند نثار الهی

♻️ ترکی

ترحّم ایت من محزون و بیقراره الهی
بو چولده قافله دن دوشموشم کناره الهی

هوانون ایسّیسی من بیر یتیمه قیز چول آراسی
کیمه پناه آپاروم یوخدی راه چاره الهی

اسیرلیق غمی دشمن عتابی گورمه میشم من
منی بو چرخ سالوب ایمدی بو فشاره الهی

گلینجه عمّم اگرئولمسم بو قورخولی چولده
گلر چکر منی بو ورطه دن کناره الهی

منم او گل که آپاردیم پناه سایه ی خاره
رهین منّتم عمریمجه من او خاره الهی

اسیریدیم یوخیدی فرصت استراحت ایدم من
گلوب بیر آز یوخی بو چشم اشکباره الهی

امان او لحظه دن آچدیم گوزومی حیف که گوردوم
گیدوبدی قافله منظور اولان دیاره الهی

کوچوب گیدوب آنام عمّم چکوبله شامه قطاری
قالان منم، که گونوم دوندی لیل تاره الهی

آتام باشی وورولان نیزه نی اگر گوره بولسم
گرک قویام یوزیمی پای نیزه داره الهی

او عندلیب اسیرم دونوب خزانه بهاریم
فراق گلشنینه اولموشام هزاره الهی

اسیر ایدنده بیزی کربلاده قوم ستمگر
وجودیمی ایلیوب تازیانه یاره الهی

یارالیوب منی دلدن خدنگ طعن و شماتت
گواه صدقدی بو قلب پاره پاره الهی

بابام باشین گوره بولسم نهایتاً بودی قصدیم
ملالیمی یتورم عرض شهریاره الهی

دیم بابا سنه قربان منی اوزوندن آیرما
ایده عنایت کامل بو دلفکاره الهی

اسیر اولاندا باشیمدان وطن خیالینی آتدیم
سالوب بو غربت اودی قلبیمه شراره الهی

اسیریلیق نه یامان دردیمیش زمانه ده الله
یوروب منی گله لعنت بو روزگاره الهی

اسیر زلف علی اکبرم نه شمره اسیرم
منی علاقم اوزی باغلیوب بو تاره الهی

اگر او هر یره گیتسه دالینجا منده سورونّم
کمند عشقی سالوب قلبیمی حصاره الهی

اگر قالام بو گجه تک سحر اولونجا بو چولده
یوزومده قطرۀ اشکیم دوزر ستاره الهی

بو جذبه ده بو کشاکشده وار بیر اوزگه عوالم
که عاشقی یتورر قدر و اعتباره الهی

بودور قرار محبّت، بودور کمال ارادت
مرید عشق، مراده ایده نظاره الهی

گوتورمرم گوزومی گل یوزوندن اولسا علاجیم
گیدوب غروبه نه چاره او ماهپاره الهی

وصال شهدینی نوش ایلین طریق وفاده
گرک تحمّل ایده زهر نیش خاره الهی

یازاندا خامه ی خوندل ایدنده عرض ارادت
بو خاندانه توکر اشکینی عذاره الهی

نه لعل ناب بولر یازدیقین، نه درّ نه گوهر
ایدر نه شعرینی تشبیه شاهکاره الهی

گورنده اوز اثرین شرم ایدر ولی وار امیدی
اولا عنایت مولا بو شرمساره الهی

کانال مدح و مرثیه

  • چهارشنبه
  • 5
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 19:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
استاد حاج غلامرضا سازگار

شهادت حضرت رقیه -( من آن مجاهد نستوه خردسال اسيرم) *استاد حاج غلامرضا سازگار

1051

شهادت حضرت رقیه  -( من آن مجاهد نستوه خردسال اسيرم) من آن مجاهد نستوه خردسال اسيرم
كه شمع محفل آزادگي است روي منيرم

پيام خون خدا خيزد از زبان خموشم
كه سيد الشهدا را به شهر شام سفيرم

رخم كبود ز سيلي به چشم دوست چراغم
قدم كمان ز فراق و به قلب خصم چو تيرم

پناه هفت سپهرم، كه گفت دخت يتيمم؟
شفيعه دو سرايم، كه خوانده طفل صغيرم؟

عزيز فاطمه هستم ز عزتم نشود كم
اگر چه در دل شب گوشه خرابه بميرم

چه باك اگر به سنگم زنند،‌ نخلم كمالم
چه غم زسلسله روبهان ، كه دختر شيرم

مرا به شام نبينيد در لباس اسارت
كه تا خداست خدا ، بر تمام خلق اميرم

پيام آور خون شهيد تا صف حشرم
ز سيدالشهدا باشد اين مقام خطيرم

عدو به چشم حقارت نظاره كرد به حالم
خبر نداشت كه حتي فرشته نيست نظيرم

يزيد داد مرا جا به روي خاك خرابه
به عزم آن كه شمارد ميان خلق ، حقيرم

كجاست تا نگرد در همين خرابه زعزت
پناه طفل صغير و مطاف شيخ كبيرم ؟

به سن كوچك من منگريد كامدم اين جا
نه دست زائر خود، بلكه دست خلق بگيرم

اگر چه آمده مشهور نام من به رقيه
به سان فاطمه در عزت و جلال ، شهيرم

قسم به دامن پاك حسين (ع) پرور زهرا(س)
كه من عزيزم و ذلت ز هيچ كس نپذيرم

خدا گواست كتك خوردم التماس نكردم
مگر نه دختر ناموس كردگار قديرم

زسوز سينه من گل كند كلام تو (ميثم )
سروده هاي تو باشد ترانه هاي صغيرم

  • دوشنبه
  • 17
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه -( بخواب بر سر زانوی خسته‌ام، سر بابا) *

572
1

شهادت حضرت رقیه  -( بخواب بر سر زانوی خسته‌ام، سر بابا) بخواب بر سر زانوی خسته‌ام، سر بابا
منم همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا

دلم گرفت از این کوچه‌های سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر! کجاست پیکر بابا؟

میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد
دلم خوش است به نور حضور پرپر بابا

چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا
منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا

چه خوب می‌شد اگر می‌شد این پرندهٔ کوچک
میان خون و پریدن، فدای باور بابا

صبور باش! سرت سربلند باد! مبادا
نگاه دشمنی افتد به دیدهٔ تر بابا

بخوان برای من امشب در این سکوت خرابه
که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا

مرا ببر به دیارم، به کوچه‌های مدینه
به خانه‌مان، به همان کلبهٔ محقّر بابا

بخواب بر سر زانوی خسته‌ام...

و چند لحظهٔ بعد، آن صدای گریه نیامد
رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا

شاعر:منصوره عرب سرهنگی

  • دوشنبه
  • 17
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:46
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 محمد سهرابی

شهادت حضرت رقیه -( نشسته ام که در آیی به منزلی که ندارم) * محمد سهرابی

1939
3

شهادت حضرت رقیه  -( نشسته ام که در آیی به منزلی که ندارم) نشسته ام که در آیی به منزلی که ندارم
تو را چگونه بخواند دلم ، دلی که ندارم

خیال روی تو می کشت و من هنوز بر آنم
که خون بها بستانم ز قاتلی که ندارم

فراق نیز نماند است تا ز درد بگریم
چگونه تاب بیارد مفاصلی که ندارم

نه روسری به سر من نه گوشواره به گوشم
نه ناقه ای که رود زیر محملی که ندارم

  • دوشنبه
  • 17
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:48
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه -( دوباره بوی خوش مُشک ناب می‌آید) *

425

شهادت حضرت رقیه  -( دوباره بوی خوش مُشک ناب می‌آید) دوباره بوی خوش مُشک ناب می‌آید
شمیم توست که با آب و تاب می‌آید

به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمه‌شب به برم آفتاب می‌آید

نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب می‌آید؟

هنوز در غم بی‌آبی لب تو ببین
که چشمه‌چشمه ز چشمانم آب می‌آید

قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟»

جز این‌که شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب می‌آید؟

هر آن‌که دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب می‌آید

رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خسته‌دلان مستجاب می‌آید

شاعر:جوادهاشمی تربت

  • دوشنبه
  • 17
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:53
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

روضه حضرت رقیه(س) -(گوش ویرانه با درد و محن خو کرده ام) * کربلایی حسن آخوندی

762

روضه حضرت رقیه(س) -(گوش ویرانه با درد و محن خو کرده ام) گوشه ی ويرانه با درد و محن خو كرده ام
برجفاي دشمن پيمان شكن خو كرده ام
پركشيده از سرايم طائر مهر و وفا
با غم و آلام اين بيت الحزن خو كرده ام
نوگل گلزار باغ مرتضا بودم كنون
بر خزان گلشن و باغ و چمن خو كرده ام
مدتي صیاد بي ايمان پرم را بسته بود
گرچه آن دوران گذشته با رسن خو كرده ام
مانده از كين عدو نقشي به روي پيكرم
همچو قابي من به نقاشي تن خو كرده ام
گرچه هجران وطن آتش زند برجان و دل
ليك در ويرانه با هجر و طن خو كرده ام
گوشه ی ويرانسرا دارم نشانهايي ز غم
با غم بي منتهاي خويشتن خو كرده ام
بر در ويرانه غوغایی بُود هنگام شام
بر نگاه مُغرض هر مرد و زن خو كرده ام
زرق و برقي دلربا دارد لباس كودكان
من به كهنه معجري و پيرهن خو كرده ام
مي زند آتش به جانم خصم بي ايمان ز كين
بر جفا و طعنه ی قوم فتن خو كرده ام
پا به سر عشقم سراسر عاشق روي نگار
نام دلدارم به لب براين سخن خو كرده ام
اي آخوندي غم مخورديگر دراين ويرانسرا
با غم هجران سلطان زمن خو كرده ام

  • سه شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 23:31
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) در خرابه شام -(ز هجرت ای پدر در اضطرابم) * کربلایی حسن آخوندی

755

حضرت رقیه(س) در خرابه شام -(ز هجرت ای پدر در اضطرابم) زهجرت اي پدر در اضطرابم
دلم زخمي ز غم در پيچ و تابم

زخاطر رفته ام درنيمه ی شب
به رغم آنكه همچون آفتابم

گرفتارم به رگبار مصائب
به روي موج دريا چون حبابم

به دستانم بپوشم رخ ز اعدا
کنون که رفته بر غارت نقابم

به غربت ميزنم فرياد ياري
نمي آيد به جز محنت جوابم

منم آن گوهريكدانه ی عشق
به عشقم واژۀ ی صدها كتابم

امير عالميني من در اين جا
سفیرِ با وفاي انقلابم

نمایم کاخ دشمن را خرابه
به آهی سینه سوز و اشك نابم

زهجرت پركشيده روحم ازتن
چو عكسي گوئيا ساكت به قابم

به عشق وصل رويت در خرابه
دو ديده منتظر در التهابم

دوچشمانم به ره سردرگريبان
به رغم خستگي بيزار خوابم

بيا بابا بگو بر مردم شام
گل خوش عطر باغ بوترابم

در اين ويرانسرا خصم بد اختر
به طعنه مي دهد رنج و عذابم

به آه و سوز دل در اين خرابه
به قلب دشمنان همچون شهابم

به زخم هجر طفل شيرخواره
چو دارو مرهم داغ ربابم

چوشمعي سوزم ازهجران اصغر
لب عطشان او كرده كبابم

شفيع گردم به آخوندي به محشر
به آه بي كسي و اشك نابم

  • سه شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 23:42
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه(س) -(با لعل لبت بابا امشب سخنی دارم) * کربلایی حسن آخوندی

628

زبانحال حضرت رقیه(س) -(با لعل لبت بابا امشب سخنی دارم) با لعل لبت بابا امشب سخني دارم
بشنو تو نوايم را شيرين دهني دارم

ازهجرتو ای باباچون ني بنوا از دل
باز آمده اي در دل داغ كهني دارم

مهمان مني امشب درگوشه ی ويرانه
خوشدل شده ام باتو خوش انجمني دارم

از جور عدو بابا افتاده زپا دختر
راز دل من بشنو در دل محني دارم

رفتي به سفر بابا بي تو سفري رفتم
تو بي بدنی و من بي روح تني دارم

از رنج سفر برجان آثار غمی مانده
زان محنت بی پایان نيلي بدني دارم

برمقدمت اي جانا بايد که گُل افشانم
افسوس به ویرانه از غم چمني دارم

در گوشه ويرانه فرياد ز بيگانه
شادم كه دراين محفل سرو وسمني دارم

ويرانه منور شد از نور جمال تو
خوش آمده اي اكنون بيت الحزني دارم

آخوندي اگرخواهي ازمن صله بايد گفت
درباغ جنان بهرت باغ و چمني دارم

بابا بابا امان بابا
اورگیم اولدی قان بابا

یتیش منیم هرایمه
سنه واریم گمان بابا

گل آل منی قوجاقوه
دوداق قویوم دوداقوه

بو توزلی زلفیمی بابا
سریم سنون ایاقوه

  • چهارشنبه
  • 19
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 00:01
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه -(نیزه‌دارت به من یتیمی را) * رضا یزدانی

543

شهادت حضرت رقیه  -(نیزه‌دارت به من یتیمی را) نیزه‌دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان می‌داد

پیش چشمان کودکانت کاش
کمتر آن نیزه را تکان می‌داد

تو روی نیزه هم اگر باشی
سایه‌ات هم‌چنان روی سرِ ماست

ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید!
گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد

دیگر آسان نمی‌توان رد شد
هرگز از پیش قتلگاه... آری

به دل روضه‌خوان تو -که منم-
کاش قدری خدا توان می‌داد:

سائلی آمد و تو در سجده
«انّمایی» دوباره نازل شد

چه کسی مثل تو نگینش را
این‌چنین دست ساربان می‌داد؟

کم‌کم آرام می‌شوی آری
سر روی پای من که بگذاری

بیشتر با تو حرف می‌زدم آه
درد دوری اگر امان می‌داد

  • یکشنبه
  • 23
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 21:48
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 ابوالفضل عباسی معروفان

حضرت رقیه(س) -(به سینه عشق مرتضی رقیه را صدا بزن) * ابوالفضل عباسی معروفان

1564
0

حضرت رقیه(س) -(به سینه عشق مرتضی رقیه را صدا بزن) به سینه عشق مرتضی رقیه را صدا بزن
بیا به محفل عزا رقیه را صدا بزن

بریز اشک دیده و بزن به سینه دمبدم
چو عاشقان مبتلا رقیه را صدا بزن

بگیر دست و دامن حبیبه سه ساله را
به سوی کعبه رو نما رقیه را صدا بزن

رقیه دست کوچکش گره گشای مشکل است
ز بهر حل عقده ها رقیه را صدا بزن

صدا بزن رقیه را که حاجتت روا کند
چو گشت حاجتت روا رقیه را صدا بزن

غریق بحر غم مشو نشین به کشتی نجات
کنار ساحل بقا رقیه را صدا بزن

مریض عشق را بگو به درگهش قدم بنه
بگیر نسخه شفا رقیه را صدا بزن

به شام اگر گذر کنی ز گوشه خرابه ها
به گوش آید این نوا رقیه را صدا بزن

بخوان به نام دختری که صورتش کبود شد
ز دست زجر بی حیا رقیه را صدا بزن

سفیر عشق کربلا به شام مانده بی کفن
گذشته ماه و سالها رقیه را صدا بزن

به خواب خویش یک شبی زیارت پدر نمود
بگفت با شه ولا رقیه را صدا بزن

غریب و بی کسم پدر ز تازیانه خسته ام
مکن به حال خود رها رقیه را صدا بزن

کجاست خانه ات مرا بیا و با خودت ببر
از این دیار غم فزا رقیه را صدا بزن

قبول شد دعای او حسین بر خرابه رفت
لقای یار مه لقا رقیه را صدا بزن

به کلبه محقرش قدم نهاده شاه و گفت
خوش آمدی بیا بیا رقیه را صدا بزن

مثال حاجیان سر بریده را طواف کرد
فتاد گوشه ای ز پا رقیه را صدا بزن

پرید مرغ جان ز تن نفس به سینه حبس شد
بگفت زینب از قفا رقیه را صدا بزن

رباب را خبر کنید در غم رقیه اش
بریزد اشک دیده را رقیه را صدا بزن

پایگاه حفظ و نشر آثار عباسی معروفان اهری

  • دوشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 14:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 ودود آذرین خلخال

در مدح حضرت رقیه(س) -(رقيه دختر شاه شهيدان) * ودود آذرین خلخال

1405
3

در مدح حضرت رقیه(س) -(رقيه دختر شاه شهيدان) رقيه دخترشاه شهيدان
رقيه اسوه ايثار و ايمان

گل خوشبوي بستان حسين است
به زينب هم نگار و نورعين است

رقيه دختر عشق آفرين است
رقيه حامي دين مبين است

بود سنش كم وهمت فراوان
خزان شدعمر او اندر بهاران

دل او مخزن غم هاي دنياست
دليل مرگ او هجران باباست

به ويرانه زغم آزاد گشته
زانفاسش دمشق آباد گشته

به زهراي سه ساله من دخيلم
كرامت هاي وي باشد دليلم

اگرچه (آذرين) مأنوس درد است
زآلام جهان رخساره زرد است

به دست كوچكت باشد نتايج
مرا درياب يا باب الحوائج

  • سه شنبه
  • 23
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 22:29
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

شعر مصیبت:حضرت رقیه سلام الله علیه -(طرّه ی گیسوی مرا به دست پیچیده زجر...) * دانیال تقوی

746

شعر مصیبت:حضرت رقیه سلام الله علیه -(طرّه ی گیسوی مرا به دست پیچیده زجر...) طرّه ی گیسوی مرا به دست پیچیده زجر
صورت و ابروی مرا به خاک مالیده زجر

نام تو را برده ام و کشید موی مرا
در آسمان بورده و بر زمین کوبیده زجر

بسکه مرا زد به نبی حیدر و زهرا همه
هر چه قسم داده امش گرفت نادیده زجر

گشته عدو خود سبب خیر ببین بر تنم
جامه ای از زخم و کبودیست که پوشیده زجر

من که نکردم بخداوند حلالش پدر
چون که ز دوری تو نالیدم و خندیده زجر

من که نخوابیده ام از درد از آن شب ولی
گفته غلامش همه خاموش که خوابیده زجر

  • سه شنبه
  • 7
  • بهمن
  • 1399
  • ساعت
  • 12:25
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

سبک زمینه حضرت رقیه(س) -(بابا سلام ، چرا دیر اومدی) * الیاس محمدشاهی

728
1

سبک زمینه حضرت رقیه(س) -(بابا سلام ، چرا دیر اومدی) بند اول

بابا سلام ، چرا دیر اومدی
داشتم بدونِ تو ، می بریدم
بیا بشین کنارم تا بگم
رفتی‌ و بعده تو چی کشیدم

ای بابا

بابایی یه بی حیا رسید
گوشوارمو از گوشم کشید
منو با لگد میزد همش
بابایی یه مردکِ پلید

ای بابا
از تو دلگیرم
دیگه میمیرم
چون رفتی

ای بابا
منو نبُردی
دلم آزردی
چون رفتی

ای بابا
دخترت تنها
مونده تو غم ها
چون رفتی

مَنِ الَّذی اَیْتَمَنی فی صِغَره سِنّی

بند دوم:

بابا ببین که تو آتیش و دود
سوخته موهای من مثه زهرا
پاهام پُر از خار و سنگْ ریزه اَن
از بس که دویدم توی صحرا

ای بابا

کبوده تمومه پیکرم
میریزه خون از بال و پرم
تیره و تار میبینه چشام
خیلی درد داره بابا سرم

باباجون
زخمه سر تا پام
میسوزه چشمام
بعده تو

باباجون
زدنم مردا
خیلی بی پروا
بعده تو

باباجون
منو آزردن
معجرم بردن
بعده تو

مَنِ الَّذی اَیْتَمَنی فی صِغَره سِنّی

بند سوم:

بابای من، یه نگاهی بکن
به آبِله های کفِ پاهام
خوردم کتک صورتم شد کبود
طوری که تیره میبینه چشمام

ای بابا

بابایی زخمِ زبون زدن
شامیا چه بی امون زدن
توی کوچه ی یهودیا
از زمین و آسمون زدند

بابایی
عمه ام تنها
بینِ نامردا
واویلا

بابایی
توی شهرِ شام
میدادن دشنام
واویلا

بابایی
ما رو تو بازار
میدادن آزار
واویلا

مَنِ الَّذی اَیْتَمَنی فی صِغَره سِنّی

طاها تحقیقی
علیرضا پناهیان(روضه نشین)
الیاس محمدشاهی(احسان)

  • جمعه
  • 8
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 19:48
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

شور حضرت رقیه (س) -(تا بی بی رقیه تنها یارمه) * الیاس محمدشاهی

384

شور حضرت رقیه (س) -(تا بی بی رقیه تنها یارمه) بند اول

تا بی بی رقیه تنها یارمه
نوکری بر دره خونش کارمه
ترسی ندارم از قبر و برزخم
سه ساله ی حسین کس و کارمه

صاحبه مناقبی،شاگرده درسه زینبی
آبرو دادی به اشک،طلایه داره مکتبی
ثانیه فاطمه ای،بابه نجاته همه ای
همچو عمه جانه خود،فهیمه و عالمه ای

رقیه،سلام الله علیک
رقیه،قبله گاهه ملک
رقیه،جای منکره تو
رقیه،انتهای درک

یارقیه مدد یارقیه

بند دوم

کرم و بخششت بی نهایته
کلبیه درگهت اوجه شوکته
همه مردم دنیادوست دارن
رقیه معدنه جاه و حشمته

شفیعه محشره من،سایته روی سره من
سگه خونه ی شما،بی بی پدر و مادره من
عمریه هلاکتم،غلامه سینه چاکتم
پر و بالم داده ای،کبوتره رو بامتم

رقیه،جانه جانانم
رقیه،دین و ایمانم
رقیه،به فدات جونم
رقیه،دخته سلطانم

یارقیه مدد یارقیه

بند سوم

یه دنیا خاطرخواه داره رو زمین
اولیش عموش یله ام البنین
برا افتخاراته رقیه بس
که هست نوه ی امیرالمومنین

روحه شهامتی،ملیکه ی قیامتی
فتاحه شامی و،مدافعه امامتی
محبوبه ی جنان،پناهه قلبه عاشقان
دردانه ی حسین،عمه ی صاحب الزمان

رقیه،عشقه سینه زنان
رقیه،ذکره پیر و جوان
رقیه،ببرم تا حرم
رقیه،رحمتت بی کران

یارقیه مدد یارقیه

  • چهارشنبه
  • 4
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 23:22
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

واحد شلاقی حضرت رقیه (س) -( خدای عشق من سه سالشه) * الیاس محمدشاهی

3138
6

واحد شلاقی حضرت رقیه (س) -( خدای عشق من سه سالشه) بند اول

خدای عشق من سه سالشه
همه ی هستیه من مالشه
ندارم دیگه غم توی جهان
دلم گرمه بهت رقیه جان

سایته برسرم،کنیزت مادرم
حاجته قلبمه،ببرم تا حرم

براته جنتم رقیه،تویی عبادتم رقیه،دم شهادتم رقیه جان
صفای بندگیم رقیه،ذکره همیشگیم رقیه،همه ی زندگیم رقیه جان

یارقیه بی بی جان رقیه

بند دوم

نگاهم کن دمادم از کرم
منی که بر درتون نوکرم
حواله ام نده دسته کسی
میمیرم بی شما از بی کسی

روح و روانه من،جان و جانانه من
همه چیزم فدات،دخته سلطانه من

همه ی خواهشم رقیه،به شمادلخوشم رقیه،تویی آرامشم رقیه جان
حج وذکاتم رقیه،حی و مماتم رقیه،ای حسناتم رقیه جان

یارقیه بی بی جان رقیه

بند سوم

به حقه عمه ی غم پرورت
روا کن آرزوی نوکرت
یه اربعین بطلب کربلا
بمیرم من به زیره دست وپا

صاحب و مالکم،نگاهم کن یکم
ببرم سوریه،عمه ی کوچکم

وجه اللهم رقیه،دختره شاهم رقیه،چراغه راهم رقیه جان
خدای احساس رقیه،گوهر و الماس رقیه،دلبره عباس رقیه جان

یارقیه بی بی جان رقیه

  • چهارشنبه
  • 4
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 23:53
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

شور حضرت رقیه(س) -(باعزتم کردی یارقیه) * الیاس محمدشاهی

453

شور حضرت رقیه(س) -(باعزتم کردی یارقیه) بنداول

باعزتم کردی یارقیه
محبتم کردی یارقیه
شدم غلامه حلقه بگوشت
حمایتم کردی یارقیه
....
یارقیه ملک به تو سجده می‌کنه
این دله مرده رو نامت زنده می‌کنه
وقتی میشینی رو شونه ی عمو
عباس برای تو خنده می‌کنه
....
دوای هر دردم،دوره تو میگردم
بدونه تو بی بی،پستم و ولگردم
امیده فردامی،شافع عقبامی
برات میمیرم چون،دختره مولامی

سیدتی یا رقیه
مولاتی یا رقیه

بند دوم

پشت منی مثل کوه رقیه
آرامش جان و روح رقیه
تا نوکری تو بکنم به دنیا
بهم بده عمر نوح رقیه
....
ضربانم به عشقتون هر دم میزنه
تا میارم اسمت رو محکم میزنه
اگه حتی من بمیرم،زیره خاکه قبر
"یا رقیه" که بشنوه بازم میزنه
....
قلب من آشوبه،واسه تو میکوبه
اینکه میام هیئت،روزگارم خوبه
روضه یه درمونه،واسه ی دیوونه
تا اینجام آرومم،حالم چه میزونه

سیدتی یارقیه
مولاتی یارقیه

  • پنج شنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 20:15
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 الیاس محمدشاهی

شور حضرت رقیه(س) -(میدونی محتاجم به نگات رقیه) * الیاس محمدشاهی

497

شور حضرت رقیه(س) -(میدونی محتاجم به نگات رقیه) بند اول

میدونی محتاجم به نگات رقیه
دار و نداره من،به فدات رقیه

من غلامه توام،کفتره بامه توام
به خدا عاشقه بردنه نامه توام
سائله خونتم،شمعی و پروونتم
کوریه منکرات،عمریه مجنونتم

رقیه
تورو به حق ابالفضل علمدار
رقیه
تا ابد منو برا خودت نگهدار

رقیه جانم رقیه

بند دوم

ثانیه زهرایی ، نوه ی حیدری
شافعه نوکرها،به روزه محشری

صاحب و رهبرم ، رقیه اِی دلبرم
بیخود از خود میشم،نامه تو را میبرم
سندِ بندگیم ، بهونه ی زندگیم
احسن الحالمی،نوای همیشگیم

رقیه
همه دینه منو ایمانه منی
رقیه
دختره حضرته سلطانه منی

رقیه جانم رقیه

بند سوم

حک‌ شده نامه تو،سر دره میخانه
عاقبت از عشقت،میشوم دیوانه

اسمته رو لبم،نغمه ی روز و شبم
افتخارم اینه ، نوکریتون منصبم
من برات میمیرم،نگاره بینظیرم
نکنی نگاهم ، فقیر تر از فقیرم

رقیه
زندگیم رو من بهت مدیونم
رقیه
تا نفس دارم واست میخونم

رقیه جانم رقیه

  • شنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 21:57
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد