شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 محسن حنیفی

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(باید که شرح داد خرابات طور را) * محسن حنیفی

583

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(باید که شرح داد خرابات طور را) باید که شرح داد خرابات طور را
پای تو ریخت زمزم اشک طهور را

باید که شست زلف تو را با گلاب ناب
چون راهبی که درک نموده حضور را

از بس که باد پنجه زده بین زلف تو
باید که باز کرد گره های کور را

پاهایم آبله زده بابا، عمو کجاست؟
باید عمو ادب بکند راه دور را

انبان به دوش خانه ی ما هم سری زدی
سهم خرابه کرده ای آیات نور را

همراه اشک، سوره ی کوثر بخوان پدر
بابا بخوان برای همه، این سطور را

حوریه را کنیزی منزل نمی برند
در بین طشت زمزمه کن "یا غیور" را

از روی نیزه زمزمه کن "ان یکاد" را
دیدی به دور قافله چشمان شور را؟

بخشیده ام به یمن حضور تو زجر را
اما نخواه تا که ببخشم تنور را

اما نخواه تا که ببخشم

  • سه شنبه
  • 16
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(پرچمِ اهل حرم موی سرت بود حسین) * حامد آقایی

1097

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(پرچمِ اهل حرم موی سرت بود حسین) پرچمِ اهل حرم موی سرت بود حسین
دستهٔ آل علی خون جگرت بود حسین

سربلندم که در این شهر اسیر تو شدم
زینبت در همه جا در به درت بود حسین

گله از سختیِ شبها ننمودم هرگز
درشب سرد سرِ شعله ورت بود حسین

علت چشمِ ترت را همه می دانستیم
شمر با اهلِ حرم همسفرت بود حسین

دشمنت خواست که از عشق نماند حرفی
هر کجا رفت ولیکن خبرت بود حسین

تهِ گودال تو را تا به خدا بالا برد
زخمهای بدنت بال و پرت بود حسین

  • سه شنبه
  • 16
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(صدای هِلهِله ها می کُشَد مرا امشب! ) * محسن زعفرانیه

877
1

شعر حضرت رقیه سلام الله علیها -(صدای هِلهِله ها می کُشَد مرا امشب! ) صدای هِلهِله ها می کُشَد مرا امشب!
بگو که من شده ام عازمِ کجا امشب؟!

برای دیدنِ بابا چه خوب پَر می زد
نگاهِ زخمیِ من سویِ نیزه ها امشب

به یاد لحظه ی غارت چقدر نالیدم
ولی چه ساکت و آرام و بی صدا امشب!

در ازدحام و هیاهو عجیب لِه کردند
تمامِ بال و پَرَم را به زیرِ پا امشب!

به قصد کَندَنِ زیور به صورتم میزد
برید گوشِ مرا هم چه بی هوا امشب!

چقدر ضربه از این چوب خیزران خوردم
به جرم اینکه صدا می زنم تو را امشب!

  • سه شنبه
  • 16
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 16:09
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

غزل حضرت رقیه سلام الله علیها -(آخر عُمرِ دخترت آمد) * رضا رسول زاده

536

غزل  حضرت رقیه سلام الله علیها -(آخر عُمرِ دخترت آمد) آخر عُمرِ دخترت آمد
تازه پیشِ سَرم سرت آمد
.
عطری از شهرِ یاس آوردند؟
بوی رَاسِ مُعطّرت آمد!
.
من نمی بینم اِی پدر امّا
گفت عمّه که دلبرت آمد
.
گفت بابایت آمده زِ سفر
گفت رویای آخرت آمد
.
راستی! عمّه بود فرمانده!
تا به اینجا که لشکرت آمد
.
سیلِ دردی که آمده سویم
بیشتر سَمتِ خواهرت آمد
.
مثلِ عمّه برادرِ من هم
سَرِ نیزه، برابرت آمد
.
من خودم را به آیِنه دیدم
در بیابان که مادرت آمد
.
قاریِ در خَرابه مهمانم
موقعِ ختمِ کوثرت آمد
.
زودتر از خودش به شَهرِ شام
زیوَرآلاتِ دُخترت آمد
.
خوب شد خواب ماندم ای بابا
تا نَبینم چه بر سرت آمد
.
تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ
مثلِ باران به پیکرت آمد
.
ولی از این

  • چهارشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 11:16
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

متن شعر پنجم صفر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها -(ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است) * مهدی رحیمی زمستان

1091
1

متن شعر پنجم صفر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها -(ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است) ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می رسد وقتی که تا ترقوه جان،بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

درعرب با اینکه نامت شد رقیه،آخرش
پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است

گاه می میرد کسی در لفظ از دوری یار
گاه مانند تو هم می گوید و هم عامل است

ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم
آب وقتی هست درواقع تیمم باطل است

هم که بابا را به یک لبخند جان تازه ای
هم برایش بوسه ی از راه دورت قاتل است

بعد از آنی که سر زینب به یک ضربه شکست
تربت کرببلا در اصل چوب محمل است

تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونه ات
قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است

شد دخیل دامنت

  • چهارشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه (س) -(نه شکوه از تو نه از دور آسمان دارم ) * میرزا عبدالوهاب حقیر خویی

884

زبانحال حضرت رقیه (س)  -(نه شکوه از تو نه از دور آسمان دارم ) نه شکوه از تو نه از دور آسمان دارم
ز بخت خود گله ای یار دلستان دارم
.
شبان تیره چو ایام وصل یاد آرم
ز شام تا به سحر دیده خونفشان دارم
.
در آرزوی تو جانا رسید جان به لبم
هنوز ذکر لبت در لب و زبان دارم
.
هزار مرتبه مردن ز هجر آسان است
مرا پس از تو ز عمری که جاودان دارم
.
ولی هوای وصال تو بر سر است مرا
هنوز تا به لب خسته نیم جان دارم
.
ز صد یکی نتوان باتو راز دل گفتن
که یک زبان و دو صد گونه داستان دارم
.
دهم اجازه کشد شمّه ای سرشتۀ نظم
«حقیر»مور سخنگوی و خوش بیان دارم
.

  • پنج شنبه
  • 18
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 13:22
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) -(روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من) * محمد علی مجاهدی

512

شعر حضرت رقیه(س) -(روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من) روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من
سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من

وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است
خورشید او می تراود از روزن کوچک من

یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید
دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من

می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من

گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم
دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من

در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور
هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من

از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است
با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من

دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است
دار الامان جه

  • جمعه
  • 19
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:52
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه (س) -(خواهم درآغوشت کِشم پیوسته چون جان ای پدر ) *حاج محمد رونقی مازندرانی

689

زبانحال حضرت رقیه (س)  -(خواهم درآغوشت کِشم پیوسته چون جان ای پدر ) خواهم درآغوشت کِشم پیوسته چون جان ای پدر
بنشینم و بنشانمت بر روی دامان ای پدر
.
چون گُل تورا بُویم همی گَرد از رُخت شُویم همی
با تو سخن گویم همی از درد هجران ای پدر
.
تو ماه بر نی اندری آری ز مه زیباتری
از عالَمی دل میبری با روی رخشان ای پدر
.
تو کعبه ی جان منی مهر فروزان منی
جانیّ و جانان منی در مُلک امکان ای پدر
.
دیدم تو را جان یافتم جان چیست جانان یافتم
گویی که سامان یافتم در این بیابان ای پدر
.
گر چه شدم دور از تو من افکار و رنجور از تو من
اینگونه مَهجور از تو من با آه و افغان ای پدر
.
خنجر بُریده حنجرت ببریده شمر دون سرت
در پیش روی خواهرت با کام عطشان ای پدر
.
شام است یا شام وداع بنهادمش

  • سه شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر مصیبت حضرت رقیه -(من اگر گم شده‌ام بیکس و تنها جایی) * دانیال تقوی

716
1

شعر مصیبت حضرت رقیه -(من اگر گم شده‌ام بیکس و تنها جایی) من اگر گم شده‌ام بیکس و تنها جایی
گفته‌ای جان پدر گو نوه ی زهرایی

زجر دون آمد و گفتم نوه ی زهرایم
آنچنان زد ز سرم رفته دگر بینایی

من ز ترسم به خود زجر پناه آوردم
ولی آنقدر مرا زد که ندارم نایی

عمه گفتا که مگر از سر نعشم گذری
پاسخ آنکه به من گفت کنیز مایی

گر چه زخم است تمام سر و رویت اما
به خداوند برایم تو همان بابایی

  • سه شنبه
  • 10
  • تیر
  • 1399
  • ساعت
  • 14:41
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( هر دل که شد به روز بلا آشنای صبر ) * کمیل کاشانی

1615

شهادت حضرت رقیه (س) -( هر دل که شد به روز بلا آشنای صبر ) ریحانه ای که غنچه ی نشکفته پرپری
یاس بهشتی چمنستان کوثری

وقتی که راه می روی انگار فاطمه
وقتی که حرف می زنی انگار حیدری

آئینه ی شهود در ابعاد کوچکی
عشق و حیا و عاطفه از پای تا سری

همسنگر حماسه زینب به شام شوم
پیروز آن مبارزه ی نابرابری

فرقی نمیکند پسر و دختر شما
چونان برادرت علی اکبر دلاوری

بر مأذن بلند حقیقت الی الابد
فریاد عاشقانه ی الله اکبری

با سیل اشک و شعله ی جانسوز آه خود
ویرانگر بنای فریب ستمگری

نیلی شد ارغوانی رویت اگر ، ولی
چشم خزان به دور ، همیشه معطری

کهنه نمیشود به خدا روضه های تو
در سینه ها شراره ی داغ مکرری

  • پنج شنبه
  • 2
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:03
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( کنج خرابه خاطره ها را مرور کرد) * کمیل کاشانی

438

شهادت حضرت رقیه(س) -( کنج خرابه خاطره ها را مرور کرد) کنج خرابه خاطره ها را مرور کرد
آن لحظه های سخت بلا را مرور کرد

از ماجرای شام غریبان که دیده بود
پای برهنه در دل صحرا دویده بود

رنج سفر به کوفه و اندوه قافله
روی کبود و پای پر از نقش آبله

از کوفه تا به شام که چشم انتظار بود
دلواپس خرابه و دیدار یار بود

در ازدحام سنگ لب بام گریه کرد
هی خورد تازیانه و دشنام گریه کرد

دیگر دلش برای پریدن بهانه داشت
بسیار شکوه ها که ز دست زمانه داشت

آشفته بود و همنفس آه می گریست
بر آن همه غریبی جانکاه می گریست

می گفت یک نفر پدرم را خبر کند
تا لحظه ای به کنج خرابه سفر کند

بابای من بیاید و در این هجوم درد
از کودکان غم زده رفع خطر کند

روشن کند چراغ امید دل مرا
شام غم مرا به نگاهی سحر کند

در قحطی محبت و احساس و عاطفه
مثل نسیم بر سر گل ها گذر کند

ای وای بر یتیم اسیری که بیقرار
شب را به اشک و ناله و اندوه سر کند

موی سفید و سوخته ام فرش راه او
بیدار مانده ام به امید نگاه او

ناگاه شد خرابه چراغان ز نور حق
سر زد فروغ عاطفه از مشرق طبق

خورشید در خرابه شکفت و سحر رسید
فریاد زد رقیه که عمه پدر رسید

  • سه شنبه
  • 7
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:47
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( خرابه بی تو ندارد صفا بیا بابا) * کمیل کاشانی

509
2

شهادت حضرت رقیه(س) -( خرابه بی تو ندارد صفا بیا بابا) خرابه بی تو ندارد صفا بیا بابا
بپرس حال من درد آشنا بابا

نمانده در تن آزرده ام رمق دیگر
شکسته خسته و افتاده ام ز پا بابا

سلام ، همسفر کربلا به کوفه و شام
فراز نیزه نبودی ز ما جدا بابا

کبود گشته تنم بسکه تازیانه زدند
به جرم اینکه تو را می زنم صدا بابا

چقدر زجر در این طول راه زجرم داد
که کرده ام طلب مرگ از خدا بابا

سپرد سهم غذای خودش به من عمه
و خورد در عوضش غصه ی مرا بابا

به طرح روی لبت نقش بوسه ی چوب است
که خیزران به لبت خورده بارها بابا

کنون که آمده ای می بری مرا همراه ?
نمی کنم به خدا دامنت رها بابا

کمیل را به نگاهی تفقدی فرما
نشسته منتظر لطف تو گدا بابا

  • سه شنبه
  • 7
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:49
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

شهادت حضرت رقیه(س) -( چو شمع صبح من می‌سوزم و در حال سوسویم) * سید محسن حسینی

941

شهادت حضرت رقیه(س) -(  چو شمع صبح من می‌سوزم و در حال سوسویم) چو شمع صبح من می‌سوزم و در حال سوسویم
کشیدی چون سر زلفت مرا این سو به آن سویم

تو هستـی در طبـق اما طبق را من نمی‌بینم
دعا کن تـا شفـا پیـدا کنـد چشمان بی‌سویم

تمـام ایـن سفـر را همسفـر بـا حرملـه بودم
به هر جا من زمین خوردم بلندم کرد با مویم

چو بودم خواب با سیلی مـرا بیـدار می‌کردند
هنـوزم تـرس دارم مـن هنــوزم در تکاپویم

به شهر شام من هـر شام را بی‌شام خـوابیدم
گرسنــه بـودم و آثــار آن پیـداست از رویم

میـان کودکان از مــن تـو نیلـی‌تر نمی‌بینی
سراپای بوی زهرا می‌دهـم من گر کنی بویم
بود پیـدا ز رگهایت سـرت را بـد جـدا کردن
من امشب با گلاب اشک رگهای تو می‌شویم

شنیدم من که ده مرکب برویت راه می‌رفتند
تو درهم ریختی در قتلگه مانند گیسویم

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 00:44
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال حضرت رقیه(س) -( سر تو ماه و من ستاره‌ات باشـم) * سید محسن حسینی

132

زبانحال حضرت رقیه(س) -( سر تو ماه و من ستاره‌ات باشـم) سر تو ماه و من ستاره‌ات باشـم
تا به سحـر محو نظاره‌ات باشـم
کعبـه من بنشیـن روی دستـم
مـن حجــرالاسود تــو هستـم
یا ابتا خوش آمدی بابا یا ابتا خوش آمدی بابا

بابا خبـر داری که دیــده‌ام آزار
بابا خبـر داری رفتم ســر بـازار
تـوی سفــر مـن بارهــا مُـردم
جـان بابا از بـس کتـک خوردم
یا ابتا خوش آمدی بابا یا ابتا خوش آمدی بابا

به شهر شام هر شام گرسه خوابیدم
گرسنه خوابیدم خواب تو را دیدم
دختراشــون لبــاسم و دیدنـــد
پــاره بــود و همـه می‌خندیدند
یا ابتا خوش آمدی بابا یا ابتا خوش آمدی بابا

بابا شنیـدم مـن از عمه‌ام زینب
که مونده‌ای بابا به زیر ده مرکب
عمه می‌گـه بی‌بال و پر برگشتی
بــا ســر نیزه‌هــا تــو برگشتی
یا ابتا خوش آمدی بابا یا ابتا خوش آمدی بابا

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 00:48
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

نوحه زبانحال حضرت رقیه(س) -( زد شـام غـم سپیده جانم به لب رسیده) * سید محسن حسینی

140

نوحه زبانحال حضرت رقیه(س) -( زد شـام غـم سپیده	جانم به لب رسیده) زد شـام غـم سپیده جانم به لب رسیده
امشب به کنج ویران آمـد ســر بریـده
عمه جان ببین ویرانه‌ام شد غرق نور
عمه آمـده مهمـان مـن از راه دور
عمه آمـده مـاه مـن از کنـج تنور

نالـه تــو شنیــدن بـه قتلگـاه دویدن
معلـومه از سـر تـو سرت رو بد بریدن
عمه‌ام میگه با خنده‌ها سوزوندنت
عمه‌ام میگه از زیر مرکب موندنت
عمه‌ام میگه بـا تیــر برگردوندت

تا اشک من رو دیدن به سوی من دویدن
موی مـن‌و گرفتـن روی زمین کشیدن
جمع بی‌عدد من و چه بی‌عدد زدند
کس نمی‌دونه دخترت و چه بد زدند
مثل مـادرت بـه پهلوهام لگد زدند

منم که در سجودم کاشکیکهمردهبودم
تو غرق دردی و من سـر تـا بپا کبـودم
دخترای شام به دور من صف کشیدن
دخترای شام لبـاس پــارم و دیـدن
دختراش شام خیلی به من می‌خندیدن

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 00:50
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

نوحه زبانحال حضرت رقیه(س) -( ویرانه من امشب بهتر ز کوه طور است) * سید محسن حسینی

119

نوحه زبانحال حضرت رقیه(س) -( ویرانه من امشب بهتر ز کوه طور است) ویرانه من امشب بهتر ز کوه طور است
از روی مـاه بابا ویرانـه غـرق نور است
سیلی گرفته نور از چشمان خونفشانم
با دست خـود بگـردم دنبـال میهمانم
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد

بر پای این طبق من از شوق سجده کردم
عمه بیـا کمک کـن دور سـرش بگردم
سه‌سالـه طفلـم امـا داغ تـو کرده پیرم
ای سر دعا کن امشب پای سرت بمیرم
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد

ای از سفـر رسیـده از مـا تـو دور بودی
ای مـاه مـن گمانـم کنـج تنـور بـودی
جرم گناهت ای ماه با من بگو چه بودست
از چه سرت شکسته از چه لبت کبود است
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد
ای میهمـان تـرا مـن ماننـد گل ببویم
بنشین تا که برایت از شام و کوفه گویم
گفتم که من یتیمم سویم همه دویدند
بــا ضـرب تازیانـه نـاز مــرا خـریدند
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد

باشد دلم پر از خون چون لاله‌های صحرا
سربستـه من بگویم هستـم شبیه زهرا
ماننــد مــادر تــو بـا غصـه خو بگیرم
دستـم رمـق نـدارد تـا از تـو رو بگیرم
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد

بهتر که بسته باشد چشمت در این شب تار
تا آن که تو نبینـی دستـم بود به دیوار
بابا ببیــن شبــانه بــار سفــر ببستـم
من را ببـر که عمـه راحت شود زدستم
جانان من خوش آمد مهمان من خوش آمد

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 00:54
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال حضرت رقیه(س) -( نمی‌داند کسی ای سر چه آمد بـر سر تو) * سید محسن حسینی

119

زبانحال حضرت رقیه(س) -( نمی‌داند کسی ای سر چه آمد بـر سر تو) نمی‌داند کسی ای سر چه آمد بـر سر تو
تماشا می‌کنـم مـوی پـر از خاکستـر تو
تویی جانانه و من می‌دهم جان رونمایت
تو هستـی باغبـان و مـن گـل نیلوفر تو
گناه تو چه بوده چرا لبهات کبوده
مگر ای میهمانم عمـو آنجـا نبوده
ببین میهمان من نیمه‌جان زرویت بوسه گیرم
چو لاله منم سه‌ساله منم غم تو کرده پیرم

دگر از مردن خود باخبر هستم باباجون
ببین ای سرکه امشب محتضرهستم باباجون
به زیردستوپادیگرزمن چیزی نمانده
تماشاکن که خیلی محتضرهستم باباجون
غم تو کرده پیرم همین امشب بمیرم
نمردم من گرسنه که سیلی کرده سیرم
ببین میهمان من نیمه‌جان زرویتبوسهگیرم
چو لاله منم سه‌ساله منم غم تو کرده پیرم
تو کشتی عمه را ای بهتر از جانم رقیه
تو کـردی گوشـه ویرانـه ویرانـم رقیه
نیاید باورم هستی تو امشب رو به قبله
کنـار پیکـر تـو روضـه می‌خوانم رقیه
شده عمه هلاکت فدای جسم پاکت
مکن منعم که کردم دراین ویرانه خاکت
ببین میهمان من نیمه‌جان زرویت بوسه گیرم
چو لاله منم سه‌ساله منم غم تو کرده پیرم

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:00
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال حضرت رقیه(س) -( یابن‌الزهــرا بـروی دختـرت دیـده بگشا) * سید محسن حسینی

120

زبانحال حضرت رقیه(س) -( یابن‌الزهــرا	بـروی دختـرت دیـده بگشا) یابن‌الزهــرا بـروی دختـرت دیـده بگشا
کن تماشا ببین مادرت را (2)
مه ابرو کمون اگه می‌شه یک کمی قرآن بخون
هــوای لبـاتُ دارم باباجون

اکبــرت کــو به من ای سر بگو پیکرت کو
بگـو انگشت و انگشترت کو (2)
عمه گفت ازبویتو گفت پیش زهراگرفتن مویتو
ده تا مرکب راه می‌رفتن روی تو

ای پریشــون شنیدم تنها بودی تو میدان
کاشکی بـودم تو گودال باباجون
چی اومدبرسرت معلومه از خون تازه و ترت
خیلی خنجر کشیدن به حنجرت

تــا شنیـــدن ناله‌هـای مـرا می‌دویدند
من و روی زمین می‌کشیدن
من که پیرم بابا حاجت از تو می‌گیرم بابا
من گرسنـه می‌میــرم بابـا

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:04
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال حضرت رقیه(س) -( تویــی بـابـای نازنینــم) * سید محسن حسینی

112

زبانحال حضرت رقیه(س) -( تویــی بـابـای نازنینــم) تویــی بـابـای نازنینــم می‌خوام بیام پیشت بشینم
ولـی طبقـه رو نمی‌بینـم
تمام دلخـوشیم تو بودی دوبـاره از مـن دل ربـودی
کجا بودی که غرق دودی
توی خرابه خون چکیده ای سر سرت رو کی بریده
معلومه خیلی طول کشیده
بابا حسین بابا حسین جان (۲)

تویــی تمــام آرزویــم آمده‌ای، ای سر به سویم
تـا بـرات از سفـر بگویم
ای باغبان چون گلفسردم عمه اومد ورنه می‌مُردم
جای غذامن سیلی خوردم
حرمله من رو بی‌عدد زد حرمله من رویخیلی بدزد
به پهلوهای من لگد زد
بابا حسین بابا حسین جان (۲)

قدم کمون چو ابروهامه جای طناب به بازوهامه
تو دست حرمله موهامه
عاقبت سیلـی همینـه که دیگه چشمام نمی‌بینه
سرت گمونـم رو زمینه
داره می‌سوزه تاروپودم سوسو زند شمع وجودم
من مثل مادرت کبودم
بابا حسین بابا حسین جان (۲)

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:11
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( آخر شدم ویران‌نشیـن کجا بودی بابا) * سید محسن حسینی

30

نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( آخر شدم ویران‌نشیـن	کجا بودی بابا) آخر شدم ویران‌نشیـن کجا بودی بابا
روی کبــودم و ببیـن کجا بودی بابا
من‌و کشیدن روی زمین کجا بودی بابا
یا ابتا یا ابتا یا ابتا حسین (2)

لبـاس پـارم و دیـدن کجا بودی بابا
وقتی به من می‌خندیدن کجا بودی بابا
وقتی موهامو کشیدن کجا بودی بابا
یا ابتا یا ابتا یا ابتا حسین (2)

هم بی‌عدد کشتن منو کجا بودی بابا
هم خیلی بد کشتن منو کجا بودی بابا
هم با لگـد کشتن منو کجا بودی بابا
یا ابتا یا ابتا یا ابتا حسین (2)
حرمله دستش سنگینه کجا بودی بابا
عـاقبت سیلــی اینــه کجا بودی بابا
چشمام دیگه نمی‌بینه کجا بودی بابا
یا ابتا یا ابتا یا ابتا حسین (2)

از حنجرت خون چکیده کجا بودی بابا
سر تـو رو کسـی بریده کجا بودی بابا
معلومه که طول کشیده کجا بودی بابا
یا ابتا یا ابتا یا ابتا حسین (2)

  • چهارشنبه
  • 15
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 13:12
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( عمـه ببیـن شـام هجرانم سر آمد) * سید محسن حسینی

43

نوحه شهادت حضرت رقیه(س) -( عمـه ببیـن شـام هجرانم سر آمد) عمـه ببیـن شـام هجرانم سر آمد
عمـه ببیـن مهمــانم بـا سـر آمد
واویلا واویلا واویلا واویلا

عمه ببیـن از لبش بوسه می‌گیرم
یا که می‌سوزم امشب یا که میمیرم
واویلا واویلا واویلا واویلا

امشب تماشــا دارد کنـج ویـرانم
مهمـان من نشستـه روی دامانم
واویلا واویلا واویلا واویلا

بابا دختـرهای شـامی مـرا دیدند
بر لبـاس پـاره من می‌خنـدیدند
واویلا واویلا واویلا واویلا
ای سـر بگـو پیکـر تـو کجــا باشـد
شاید هنـوزم زیـر دست و پـا باشـد
واویلا واویلا واویلا واویلا

ای هستی من ببین دخترت هستم
سـر تـا بپـا شبیــه مـادرت هستم
واویلا واویلا واویلا واویلا

نمی‌بیند چشمـم ای یـوسف زهـرا
واویلا واویلا واویلا واویلا

  • چهارشنبه
  • 15
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( چیزی دگر مانده ست از این پیکرم؟ نه) * ناشناس ؟؟؟

657

شهادت حضرت رقیه(س) -( چیزی دگر مانده ست از این پیکرم؟ نه) چیزی دگر مانده ست از این پیکرم؟ نه
تو فکر کن یک لحظه بودم محترم...نه

خولی همین که چادرم را با خودش برد
گفتم به او نامرد دیگر معجرم نه

تو آشنایی با کبودی های صورت
من را ببین هستم شبیه مادرم؟ نه؟

دروازه ی ساعات و بازار و خرابه
اینها نبوده درد های آخرم نه...

تازه رسیدم به یزید و بزم نحسش
خیلی جسارت کرده بر راس تو،کم نه

آن مرد شامی یک کنیز از ما طلب کرد
حلقه زده اشکم به چشمم خواهرم نه..
شاعر:امین فرخی

  • یکشنبه
  • 2
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 00:51
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه س -(ای راس پر خون پدر منزل مبارک ) * رضا توحیدی

2404
3

شهادت حضرت رقیه س -(ای راس پر خون پدر منزل مبارک ) ای راس پر خون پدر منزل مبارک
خوش آمدی ای همسفر منزل مبارک
ای شه چراغ ما بدی تو در شب و روز
خوش می درخشیدی قمر منزل مبارک
بابا تو بر نی و ز قفا ما پای بر خار
با ساربان در رهگذر منزل مبارک
گه خون ز راس تو گهی از پای طفلان
گاهی ز پا گاهی ز سر منزل مبارک
شد خار بر چشم من از آن راس پر خون
گاهی تو را شد در بصر منزل مبارک
شد قلب من بی تاب از آن روی گلگون
از ما مکن جانا حذر منزل مبارک
من خوش به پایت جان دهم ای راحت جان
نور و (ضیاء)م ای پدر منزل مبارک

  • سه شنبه
  • 4
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 01:23
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

شهادت حضرت رقیه(س) * مرتضی محمودپور

500

شهادت حضرت رقیه(س) ◾شهادت حضرت رقیه(س)

منکه از نور تو چون خورشیدم
منکه با خنده‌ی تو خندیدم
تا که از ناقه به خاک افتادم
با تن خسته بخود لرزیدم

پای من زخمی و جسمم خسته
دستایم به طنابی بسته
لحظه‌ای خواب به چشمم آمد
سیلیم زد سر من بشکسته

گرم در شور و نوایی بودم
به هوای تو هوایی بود
درد بر جان و تنم افتاده
خردسالی که بابایی بودم

منکه چون غنچه‌ی عطر یاسم
من سراپا همه در احساسم
جای من در دل این صحرا نیست
عمه دل تنگ عمو عباسم

ناگهان همهمه‌ای بشنیدم
در دل دشت سیاهی دیدم
زهره‌ام آب شد و لرزیدم
سر من داد زد و ترسیدم

بد دهن بود و چه حرفا که نزد
تازیانه زده با پا که نزد
نفسم گم شد و گفتم عمه
به سرم در دل صحرا که نزد

صورتم گر چه پدر شد درهم
مثل مادر کمرم گر شد خم
ناسزا زخم و زبان و سیلی
حال از درد به خود می‌پیچم

  • سه شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 18:33
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

یا رقیه بنت الحسین_منتظرم بیایی و جان بکنم فدای تو * اسماعیل تقوایی

477
2

یا رقیه بنت الحسین_منتظرم بیایی و جان بکنم فدای تو رقیه بنت الحسین
منتظرم بیایی وجان بکنم فدای تو
هست عزیز جان من، قلب رقیه جای تو

‌رفته ای ونمی روی از دل دخترت برون
در نظرم هميشگی روی خدا نمای تو

بی تو گذشته روزها سخت به اهل کاروان
زخم رسیده بر تن دختر بینوای تو

بوده همیشه عمه ام یار من وپناه من
خورده کتک به جای من خواهر با وفای تو

کنج خرابه می کنم یاد مدینه ای پدر
آن لحظات شاد در خانه ی با صفای تو

بهر عمو واکبرت تنگ شده بسی دلم
لحظه به لحظه بعد تو کرده دلم هوای تو

آمده ای به سر زنی، سر به سه ساله دخترت
من بفدای آن تن گشته زسر جدای تو

گریه ی شوق می کنم،بهر دوباره دیدنت
کاش که جان دهم کنون، تابش م فدای تو

شعر:اسماعیل تقوایی

  • چهارشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:07
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

زبانحال حضرت رقیه(س) -( حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..) * محسن راحت حق

390
1

زبانحال حضرت رقیه(س) -( حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..) حادثه های زیادی را مجسّم دیده ام..
در سه سالِ زندگی ..انبوهِ ماتم دیده ام
عضو عضوِ من شده نیلوفری ..بابا ببین
قدّ ِ صدها قرن..من ظلمِ مسلّم دیده ام..

(از خودِ کرببلا تا شام.. قلبم آب شد)
(روی ناقه دخترِ مظلومه ات بیتاب شد)

عصرِ عاشورا ز روی من نقاب انداختند..
دستهای کوچکم را در طناب انداختند..
زیورآلاتِ مرا بردند با مُشت و لگد..
دخترِ دُدردانه را در پیچ و تاب انداختند

(تا غروب افتاده بودم از نَفَس بابای من)
(می دویدم در میانِ خار و خَس بابای من)

خاطراتی دارم از شامِ غریبانت پدر..
پُر شدم از غصّه و اندوهِ هجرانت پدر
سینه ای پُر شیر شد ..آتش دوباره گُر گرفت
در کجا بودی ببینی ای بقربانت پدر..

(مادرم بی خود از خود،رفت پشتِ خیمه ها)
(زیرِ لب می گفت با..زاری..علی اصغر بیا)

از روی ناقه شبی خوابم گرفت ای نازنین
در مسیرِ کوفه و شام بلا خوردم زمین
کاروان رفت و تک و تنها شدم ..بی سرپناه
مادرت زهرا به دادِ من رسید ای مه جبین

(خوب آرامم کرد دستِ خسته ی مادر بزرگ)
(حس نمودم بازوی بشکسته ی مادر بزرگ)

خواب بودم زلزله از خواب بیدارم نمود
دیدنِ یک صحنه ای ای وای هشیارم نمود
زجر می آمد ولی پُراز غضب ..پُر مدّعا
لحظه ای ترسیدم و این ترس ناچارم نمود

(از روی مرکب لگد زد دنده هایم را شکست)
(ضربتش بدجور در آئینه ی قلبم نشست)

بعد از آن مویی نمانده در سرم ای دلربا..
پاره پاره شد تمامِ معجرم ای دلربا..
حال که گریان شدم در محضرت..زانو زدم
یک نظر کن به دو چشمانِ ترم ای دلربا..

(مثلِ زهرا مادرت آماده ی رفتن شدم)
(خوب می بینی که مشغول حسین گفتن شدم)

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مرثیه حضرت رقیه (س) -( گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب) * محسن راحت حق

1016

مرثیه حضرت رقیه (س) -( گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب) گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب
خسته و زار و نزارم چه کنم نیمه ی شب

خواب بودم که ز ناقه به زمین پرت شدم
رفته از درد، قرارم چه کنم نیمه ی شب

کاش می شد که خبردار شود عمّه ی من
دور از ایل و تبارم چه کنم نیمه ی شب

یک بیابان و‌من بیکس و‌تنها و غریب
وای اگر جان بسپارم چه کنم نیمه ی شب

از همان دور، کسی می رسد انگار کمک
مادر آمد به کنارم چه کنم نیمه ی شب

خیلی آرام شدم در بغلش، خوابیدم
سر به زانو نگذارم چه کنم نیمه ی شب

ناگه از خواب پریدم نفسم گیر افتاد
زجر بود و دلِ زارم چه کنم نیمه ی شب

آن چنان زد لگدی ، پخش شدم رویِ زمین
رو به امدادِ که آرم چه کنم نیمه ی شب

لکنت آمد به سراغم دهنم ریخت به هم
گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:56
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رقیه(س) -( با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..) * محسن راحت حق

373

مدح حضرت رقیه(س) -( با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..) با رقیّه ارج و قُربی را خدا داده به من..
این‌ سه ساله مطمئنم که صفا داده به من

دستِ این بی بی سپردم خویش بابای واهمه
بعد دیدم که عجب حال و هوا داده به من

بودم از جمله مریضانی که امیّدی نداشت
یک نگاهِ نافذش آخر شفا داده به من

خواهشم را بسکه در این خانه عرضه کرده ام
بانویم! صد شکر عنوانِ گدا داده به من

ساکنِ بیت الرقیّه..فکر و ذکرش نوکری ست
چه مقامی را گلِ خونِ خدا داده به من

گهگداری مثلِ کودک می شوم در محضرش
این چنین حسّ ِ قشنگی را خدا داده به من

کلمه ی بابُ الحوائج را کشد با خود یدک
در همه جا آیه ی حاجت روا داده به من

ناامیدی نیست در من تا رقیّه با من است
با دعایش قدرت دفع بلا داده به من

هر زمان گفتم حسین فوراً برات آماده است
این سه ساله بارها کرببلا داده به من

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رقیه(س) -( نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند) * محسن راحت حق

404

مدح حضرت رقیه(س) -( نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند) نامِ تو را بالاتر از بالا نوشتند
خُلقِ تو را شیداتر از شیدا نوشتند

مبهوتم از مدح و ثنایت ای سه ساله
تصویرتان را در دلم والا نوشتند

بابُ الحوائج خواندت..یعنی که در جُود
اسمِ تو را بر تارکِ دنیا نوشتند

رانده نمی گردد گدا از محضرِ تو..
این نکته را بر سر درت خوانا نوشتند

ای بهترین آئینه دارِ مادرِ عشق..
قطعاً به روی قالبت زهرا نوشتند

تو کیستی پاک و زُلالی ..مثلِ آبی
پاکیزگی ات را چنان دریا نوشتند

دستی بگیر از گریه کُن ها جانِ عباس
دستِ تو را رافعِ به هر غمها نوشتند

هرکس که می ماند ز هر جا ..آید اینجا
بابِ تو را حلّالِ مشگلها نوشتند

روزِ قیامت عزّتت معلوم گردد
شانِ ظهورت در صفِ فردا نوشتند

بی وقفه می گویم رقیّه یا رقیّه
ذکرِ مُدامت را روی لبها نوشتند

  • پنج شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 18:00
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شهادت حضرت رقیه -(بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی) * یوسف رحیمی

509

شهادت حضرت رقیه  -(بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی) بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی

بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟

چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی!

نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی

چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی

ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم
قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی

نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی

نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی

بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!

  • شنبه
  • 12
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 19:57
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد