اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مرتب سازی براساس

شعر حضرت عباس(سر و جانم فدای جان سقا) *

1769

شعر حضرت عباس(سر و جانم فدای جان سقا) سر و جانم فدای جان سقا
فدای آن لب عطشان سقا
به من از ماه این عالم نگویید
مَهَم باشد رخ تابان سقا
کند روشن تمام عالمین را
سپیدی سر دندان سقا
درون هیئت ارباب عالم
شدم من ریزه خوار خان سقا
چه می شد مثل اشک یک سه ساله
شوم چون قطره ی باران سقا
به زیر بارش باران دعا کن
مرا از خویش ای سقا رها کن
شاعر:جعفر ابوالفتحی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت عباس(پیچیده به شط مسأله ی دستانت) *

1236

شعر حضرت عباس(پیچیده به شط مسأله ی دستانت) پیچیده به شط مسأله ی دستانت
پیوسته به خون قافله ی دستانت
آنقدر کریمی که جهان می گنجد
بی واسطه در فاصله ی دستانت
شب بود و هزار خیمه از خاکستر
یک شام که از هزارو یک شب ، شب تر
بر نیزه طلوع کرد زیبا و بلند
ماهی که محاق خون گرفتش در بر
نه پرسش و نه شاید و امایی بود
خورشید برایشان معمایی بود
معنای طلوع را نمی فهمیدند
و "شام" چه اسم با مسمایی بود
ای در عطش برادری افسانه
دستانت که شد از تنت بیگانه
وقتی به حسین زل زدی می جوشید
از چشمانش هزار سقاخانه
بی تاب در آرزوی رودی می رفت
دریایی که به سوی رودی می رفت
از مشکی که به روی شن ها افتاد
انگار که آبروی رودی می رفت
ای در عطش هزار دریا جاری
تشبیب قصیده های

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(نذر سقای تشنگان)( دستی بزن به زبری روی زبان مشک) *

1251

شعر حضرت عباس(نذر سقای تشنگان)(   دستی بزن به زبری  روی  زبان مشک) دستی بزن به زبری روی زبان مشک
خـالیست از فــرات و ترنم دهـان مشک
دیگـر امید روشـنی از سـوزشش مگیر
سـرخ است وبی ستاره سو دیدگان مشک
داغ طلـوع چـهـره ی بی رحــم تشنگـی
پر بود از کـویر وســراب آسمــان مشک
در آســـتان خـشـک گـلـو اسـتخـوان مشک
درآن نگاه یکسـره هر لـحظه می نشست
تیری به قـلـب تشــنه لبی از کـمان مشک
دســتی رسـید وخـلـوت او را بلـند کـرد
در ازدحــام آیـنـه هـا رفـت جـان مشک
گـردی بلند شـد و سواری زپشت نخل.
پر شـد زعـطـر یاس و سـپیده نهان مشک
یک ناگهـان و عـلقـمـه و نـور آفـتـاب
شـرمـنده بـود مـاه از آن ناگـهـان مشک
شاعر:رضا محمدی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(به طاق آسمان امشب گل اختر نمیتابد) *

1192
1

شعر حضرت عباس(به طاق آسمان امشب گل اختر نمیتابد) به طاق آسمان امشب گل اختر نمیتابد
بنات النعش اکبر بر سر اصغر نمی تابد
به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی
که هرگز آفتابی اینچنین دیگر نمی تابد
به دنبال کدامین پیکر صد پاره می گردد
که از گودال خون خورشید بی سر درنمی تابد
به پهنای فلک بعد از تو ای ماه بنی هاشم
چراغ مهر دیگر تا قیامت برنمی تابد
فرات مهربانی تشنه ی لب های عطشانت
تو آن دریای ایثاری که در باور نمی تابد
کنار شط خون دستی و مشکی پاره می گوید
که عباس دلاور از برادر سر نمی تابد
ز خاک تیره هفتاد و دو کوکب آسمانی شد
که بر بام جهان نوری از این برتر نمی تابد
شاعر:نصرالله مردانی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ای شب، ای شاهدِ غم، روشنیِ یار چه شد؟) *

1447
1

شعر حضرت عباس(ای شب، ای شاهدِ غم، روشنیِ یار چه شد؟) ای شب، ای شاهدِ غم، روشنیِ یار چه شد؟
مـاهـــتابِ ســـحرآســایِ شـبِ تــار چــه شد؟
ای نسیــــمِ ســحری آب اجابت نرسید
ساقیِ تشنه لبِ قافله سالار چه شد؟
یـوسف گـمشدهء فتحِ فُراتم چه شده ست
بوی پیراهنِ آن عشقِ سبکبار چــه شـــد؟
نازم آن یـار کـــه از آب حـذر کـــرده و گـفت:
پس عطشناکیِ گلهای عطشبار چه شد؟
هفت اقلیم عطش بر لب ات آوار شده ست
انعکاسِ غم و پــژواکِ تـــو اینبار، چه شـــد؟
یاس ها در تبِ دیــدارِ تو پرپر زده اند
بوی باران زدهء ابرِ سبکبار چه شد؟
ارغــوانــی شــــدنِ روز و شب ام را بـــنگــر
تا بدانی که دلم بی تو در این کار چه شد؟
لشکرِ تیرهء شب از همه سو آمده است
آن جوانــمردِ بخون خ

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(السلام علیک یا دریا) *

1884

شعر حضرت عباس(السلام علیک یا دریا) السلام علیک یا دریا
موج در موج تا کجا دریا
موج در موج می خوری پیوند
با نگاه خود خدا دریا
آسمان تکیه داده است به تو
ای وسیع بی انتها ! دریا !
ای تمام امید واری دشت!
ای تمام امید ما ! دریا
چشم ها تشنه تشنه می جوشند
نرو از پیش چشمه ها دریا !
وای آن روز ناگهان آن روز
آه آن ظهر کربلا دریا
توچرا سوی رود می رفتی؟
رود ها می روند تا دریا
***
بی دو دست تو بر زمین می ریخت
مشک ها اشک بی صدا دریا...

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(بیا ای دست دست حق، برون کن تیرم از دیده) *

1855
4

شعر شهادت حضرت عباس(بیا ای دست دست حق، برون کن تیرم از دیده) بیا ای دست دست حق، برون کن تیرم از دیده
همان چشمی که چشم دشمن از بیمش نخوابیده
دو دستم شد یکی قاب و در او یک عکس کوچک بود
به من لبخند می زد غنچه با لب های خشکیده
به دور خیمه ای گشتم که در آن خیمه زینب بود
منم ماهی که شب دُور سر خورشید گردیده
جدا دست و دوتا فرق و تهی مشک و به چشمم تیر
ببین عاشق برای تو بساط عاشقی چیده
به هر سمتی که می غلتم فروتر می رود پیکان
شده عباس، یاسی که لباس از خار پوشیده

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(چقدرخوب كه غارت‌گرِدلها شده‌اي) *

1436
1

شعر حضرت عباس(چقدرخوب كه غارت‌گرِدلها شده‌اي) چقدرخوب كه غارت‌گرِدلها شده‌اي
حيدري زاده، پسر خوانده‌ي زهرا(س)شده‌اي
حضرت ماه كه خورشيد پناهنده به توست
كاشفُ الكَربِ ولي اله عظمي‌ا شده‌اي
قمر هاشميان سروِ كَلاوي هايي
الحق عباس(ع)، سزاوارِ تماشا شده‌اي
ضرباتي كه به صِفين زدي محشر كرد
الگوي مشقِ نبردِ نخعي ها شده‌اي
حافظ عصمتِ ناموسِ خدايت كردند
همه ي دلخوشيِ زينبِ كبري(س)شده‌اي
كمترين معجزه ي چشمِ تو سلمان سازي است
حيفِ تو نيست بگوئيم مسيحا شده‌اي
دست بر قبضه مَبَر جنگ به تأخير افتد
مشك كافي است كه تو حضرت سقّا شده‌اي
لشكر از هيبتِ عباسيِ تو ريخت به هم
دل به دريا زده و حسرتِ دريا شده‌اي
روي قولِ تو رقيه(س)چه حسابي وا كرد
ذكرِ آرامشِ اصغر(ع)

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(جنگ سختی شده من محو تماشا شده ام) *

1748
1

شعر حضرت عباس(جنگ سختی شده من محو تماشا شده ام) جنگ سختی شده من محو تماشا شده ام
کنج این خیمه بسی خسته و تنها شده ام
مشک باشی و دم چشم رباب میفهمی؛
از چه رو اینهمه آشفته و شیدا شده ام
ناگهان اسم مرا گفت سکینه به عمو...
شکر لله که در این معرکه ابقا شده ام
دست من دست علمدار خدا را صد شکر
تشنه لب بودم و همسفره دریا شده ام
دست او، صورت من،بوسه ای از آب فرات
مشک پر آبم و در علقمه معنا شده ام
ناگهان خون دو دستش همه جا را پوشاند
مشک خونین شده ام..وه که چه زیبا شده ام
بس که لبهای علمدار تو رویم بوسید
مات و حیران همین بوسه ی سقا شده ام
که مرا چون پدری زود به آغوش گرفت
شرم من باد که شرمنده ی بابا شده ام *
قامتم راست نمودم که به قلبش نزنند
فکر کردم سپ

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل عباس(ع) (تيغ ازكمين دو دستِ تنم را گرفت و بُرد) *

1248

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل عباس(ع) (تيغ ازكمين دو دستِ تنم را گرفت و بُرد) تيغ ازكمين دو دستِ تنم را گرفت و بُرد
تا گاهواره پَر زدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هاي شريعه تبر به دست
گل برگ‌هاي ياسمنم را گرفت و بُرد
يك دشت نيزه حُرمتِ سي سال منصبِ
ساقيِ تشنه‌ها شدنم را گرفت و بُرد
يك لشكرِ حسود و هزاران هزار تير
اميدِ آب داشتنم را گرفت و بُرد
تيري تمامِ آرزويم ريخت رويِ خاك
مشكي كه بود در دهنم را گرفت و بُرد
رويي كه با سكينه شوم رو به رو نبود
چَشمانِ رو به رو شدنم را گرفت و بُرد
ضربِ عمودِ‌ آهنم انداخت بر زمين
در خاك و خون توانِ تنم را گرفت و بُرد
سويِ خودش كشيد مرا هر كسي رسيد
با نيزه عضوي ازبدنم را گرفت و بُرد
با چكمه تيرهاي تنم را شكست و ريخت
آن بي‌حيا كه پيرهنم را گ

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت عباس(حالا زمین کربلا چشمان تر دارد) *

1284
1

شعر مرثیه حضرت عباس(حالا زمین کربلا چشمان تر دارد) حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
دستان او را از سر زینب بُریدند
حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
عباس را از علقمه آقا نیاورده
آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
حتی زجسم إرباً إربای علی اکبر
جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد
در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید
هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد
دارد لباسش را به غارت می برد این قوم
حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد
شاعر:رحمان نوازنی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل عباس(ع)(یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد) *

1871
3

شعر مرثیه حضرت ابوالفضل عباس(ع)(یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد) یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید
اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم
دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
نذر عمو این گوشوارها ، النگوها
باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد
شاعر:رحمان نوازنی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس( گر تیغ. تیغ ناز توست. دست تو) *

1313

شعر حضرت عباس( گر تیغ. تیغ ناز توست. دست تو) گر تیغ. تیغ ناز توست. دست تو
عالم تمام کشته ی چشمان مست تو
مقصد بایمال جفا و ستم شود
بیچاره ای که شیشه جانش به دست توست
در حیرتم که وصف جمال تو چون کنم
گر افتاب و ماه و بگویم شکست تو
حاجت به باده نیست که مستیه عاشقان
از چشم مست و لعل و لب می برست تو
با دین مرا چه کار که در کیش عاشقی
امروز و حق به جانب چشمان مست تو

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(ای در رهای گیسوانت، باد درمانده) *

1190

شعر حضرت عباس(ع)(ای در رهای گیسوانت، باد درمانده) ای در رهای گیسوانت، باد درمانده
در بیستونِ سینه ات، فریاد درمانده!
سرّی درون خاندانت هست بی تردید
هر کس به فکر وصفتان افتاد، درمانده
ای وسعت هر قطره از خون تو عالمگیر
همواره همچون ماه مجنون تو عالمگیر
در انتظارت کودکان تشنه بی تابند
این طفل ها دیگر غمت را بر نمی تابند
این تشنه بودن ها جزای بی گناهی نیست
پاسخ به مهمان بودن آخر بی پناهی نیست
تنها، به دور از خیمه، قدری در میان بگذار
حرف دلت را با فرات اکنون که چاهی نیست
خود با لبانی تشنه مشکت را به دندان گیر
دیگر نمی بینی ولی تا خیمه راهی نیست
در طالعت افتاده هفتاد و دو غم انگار
امّا نمی افتد به ابروی تو خم انگار
بین فرات و خیمه ها، سعی تو با مشک

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب ) *

1522
1

شعر حضرت عباس(پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب ) پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب
بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آب
در وادي عطش‏زده، دريا خروش داشت
اما به چشم تشنه ‏لبان شد سراب، آب
آواي العطش به ثريا رسيده بود
از سوز قصه آمده در پيچ‏ وتاب، آب
فرياد استغاثه‏ي طفلان بلند بود
از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب
عباس، اين شرار عطش را کند خموش
در خيمه‏ها رساند اگر با شتاب، آب
آن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي
الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب
در التهاب داغ عطش بر لب فرات
از حنجري فسرده شنيد اين خطاب، آب
اي روسياه! حنجر خشکيده‏ي حسين
مي‏سوزد از براي تو و، شد کباب آب!
پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي
از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!
اين خيل تشنگان همه از آل کوثرند
فرد

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

غزل حضرت عباس(ع)(درست مثل بهاری... ربیع تر حتّی) *

1187

غزل حضرت عباس(ع)(درست مثل بهاری... ربیع تر حتّی) درست مثل بهاری... ربیع تر حتّی
بلند! هم قد افرا! رفیع تر حتّی
به یک اشاره تو از خلق می بری دل را
به یک اشاره ی کوچک!... سریع تر حتّی
به آب طعنه زدی و عطش به لب بردی
شدی به وسعت دریا... وسیع تر حتّی
چه کرد با تو سپاه حقیر ابن زیاد
تو تکّه تکّه شدی نه! فجیع تر حتّی
تو را شفیع قمرها و شمس ها کردند
تو شافعی چو برادر... شفیع تر حتّی
شاعر:وحیده افضلی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مدح حضرت عباس(ع)(عشاق چون به درگه معشوق رو کنند) *

5109
10

مدح حضرت عباس(ع)(عشاق چون به درگه معشوق رو کنند) عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان ، تن خود شستشو کنند
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند
گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند
درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
شاعر:???

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(در علقمه صدايِ دو مادر به تو رسيد) *

2222
2

شعر حضرت عباس(ع)(در علقمه صدايِ دو مادر به تو رسيد) در علقمه صدايِ دو مادر به تو رسيد
شرمندگي من دوبرابر به تو رسيد
باب الحوائج ِ همه يِ خيمه هايِ من
سقايي حريم ِ پيمبر به تو رسيد
من تشنه يِ دوباره برادر شنيدنم
حالا صدا بزن كه برادر به تو رسيد
از دست دادنِ تو مرا ورشكست كرد
باشد، ولي شفاعت محشر به تو رسيد
فهميده اند كشتن تو كشتن من است
بيهوده نيست اينهمه لشگر به تو رسيد
نذرت قبول، خوب فدايِ علي شدي
هر كينه اي كه ماند ز خيبر به تو رسيد
فرقَت عمود خورد، عمودِ حرم شكست
ارثِ سر ِ شكسته يِ حيدر به تو رسيد
وقتي سر ِ تو بند نشد رويِ نيزه ها
بي معجري به خيمه و معجر به تو رسيد
قبر تو كوچك است، گناهِ رباب چيست؟!
ميگشت در پي ِ علي اصغر به تو رسيد
وقتي شهي

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(جانم فداي تو به فداكاري ات قسم) *

2405
2

شعر حضرت عباس(جانم فداي تو به فداكاري ات قسم) جانم فداي تو به فداكاري ات قسم
بر خونِ از دو چشم تر و جاري ات قسم
دستت قلم شده ست به فكر علم نباش
من از تو راضي ام به علمداري ات قسم
ماهِ قبيله ام ز چه شق القمر شدي؟
حرفي بزن به زخم ِ سر ِ كاري ات قسم
من غُصه ي تو و تو غم ِ مشك ميخوري؟
كافيست حرفِ آب به غمخواري ات قسم
حتي اگر به دشت لبت آب ميرسيد
حرفي نميزدم به وفاداري ات قسم
اي باوفا فداي وفايت ز جا مخيز
افتاده نيز ياوري، بر ياري ات قسم
شاعر:هانی امیر فرجی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(مشک برداشت که سیراب کند دریا را) *

1405

شعر حضرت عباس(مشک برداشت که سیراب کند دریا را) مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
شاعر:حمیدرضا برقعی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت عباس(من آب را وقتی فراهم کرده بودم) *

1404
1

شعر مرثیه حضرت عباس(من آب را وقتی فراهم کرده بودم) من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم
فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم
چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
شاعر:محسن مهدوی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(ای ساقی حرم تو بگو ساغرت کجاست) *

1331
2

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(ای ساقی حرم تو بگو ساغرت کجاست) ای ساقی حرم تو بگو ساغرت کجاست
قامت قیامتم تو بگو پیکرت کجاست
ای یاس علقمه لبِ خود باز کن بگو
یاسی که بود تا به کنون در برت، کجاست؟
گفتی سرم به دامن زهراست مادرت
اول به من بگو که بدانم سرت کجاست
در علقمه نیامده با من سکینه ام
با هر اشاره ات تو مگو دخترت کجاست
دشمن به فکر حمله به سوی حرم شده
دستی که بُد برابر صد لشگرت کجاست
شاعر:سید محسن حسینی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(مَشک بر دوش سوی علقمه رفت تا که شق القمر نشان بدهد) *

1440
1

شعر شهادت حضرت عباس(مَشک بر دوش سوی علقمه رفت تا که شق القمر نشان بدهد) مَشک بر دوش سوی علقمه رفت تا که شق القمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را بین خوف و خطر نشان بدهد
شیهه در شیهه اسب و گرد و سوار، آسمان مکث کرده تا چه کند
خیمه در خیمه گریه می شنود، آب را شعله ور نشان بدهد؟
مشک لب تشنه گرم زمزمه شد، گریه های رقیه در گوشش
تا که یک دشت لالۀ عباسی غرقِ خون جگر نشان بدهد
قبضۀ ذوالفقار در مُشتش، خشم دریاست در سرانگشتش
کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فکر می کند که فرات، عطشِ باغ را نمی فهمد
می رود معنی شکفتن را فوق درک بشر نشان بدهد
همه ی خشم خون فشان علی در صدایش وزیده، می خواهد
خطبه ی شقشقیه ای دیگر، با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گ

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(دوست دارم داد دل از چرخ بازیگر بگیرم) *

8151
28

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(دوست دارم داد دل از چرخ بازیگر بگیرم) دوست دارم داد دل از چرخ بازیگر بگیرم
گر در این عالم نشد در عالم دیگر بگیرم
دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما
پنجۀ مشکل گشا آنگه من از داور بگیرم
دوست دارم دستم از پیکر جدا گردد خدایا
تا که همچون جعفر طیار بال و پر بگیرم
دوست دارم آنقدر لب تشنه باشم تا بمیرم
تا مگر آب حیات از ساقی کوثر بگیرم
دوست دارم جان نثار مکتب توحید باشم
تا مدال افتخار از دست پیغمبر بگیرم
دوست دارم تیر آید چشم من در خون نشاند
تا مدال افتخار از بانوی محشر بگیرم
دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد
بر سرم زهرا بیاید زندگی از سر بگیرم
شاعر:محمد جواد غفورزاده

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح و شهادت حضرت عباس(خطری می کنم از فتنه ی شیطان احساس) *

4460
14

شعر مدح و شهادت حضرت عباس(خطری می کنم از فتنه ی شیطان احساس) خطری می کنم از فتنه ی شیطان احساس
خطر خار جحیمی به روان گل یاس
در دل آل پیمبر همه افتاده هراس
شمر آورده امان‌ نامه برای عباس
زین مصیبت حرم پاک علی می‌لرزد
گوییـا مـلک خـدای ازلــی می‌لرزد
کیست عباس؟ امید دل خیرالناس است
کیست عباس؟ شرف عشق، ادب احساس است
شیشه را قصد شکار جگر الماس است
پاسدار حرم‌ الله اگر عباس است
به نگاهیش عدو در سقر آواره شود
جگر شمـر و امان ‌نامـه ی او پاره شود
باز دنیا به سوی حیدر کرار آمد
به سراغ قمر از راه، شب تار آمد
دل شب سوی حرم، شمر ستمکار آمد
به شکار دل عباس علمدار آمد
گفت: عباس! ببین! بخت، تو را همراه است
کـه امـان‌ نامه ی تــو خـط عبیــد الله است
چشم عباس که بر شمر

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها) *

7583
21

شعر شهادت حضرت عباس(در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها) در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها
به اَمر تو شدم، سقّا، منم عبد و تویی مولا
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
علمدارم چه غم دارم، که از دستم علم افتد
مباد از دفتر عشقت، به نام من قلم افتد
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادم
نماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
ببین از بادۀ عشقت، به میدان مستی افتاده
مگر دامان تو گیرد، به راهت دستی افتاده
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
امیر لشگرت بی دست، میان لشگری مانده
بیا بنگر ز پروانه، فقط خاکستری مانده
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
به تو شرط وفادار

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شهادت حضرت عباس(علمدار سپاهم، چه کردی علَمَت را) *

4311
8

شهادت حضرت عباس(علمدار سپاهم، چه کردی علَمَت را) علمدار سپاهم، چه کردی علَمَت را
علم کو؟ که ببوسد، دو دست قلمت را
لب خشک تو دارد، ز عشق تو سخن ها
تویی روح فُتوّت، تویی جان مُروَّت
پس از این همه ایثار، شده ختم، اُخوَّت
لب خشک تو دارد، ز عشق تو سخن ها
ز بعد رفتن تو، شود به من جسارت
شود عَمّۀ سادات، مهیای اسارت
لب خشک تو دارد، ز عشق تو سخن ها
اگر تیر به چشمت، عدوی تو نشانده
پی دیدن طفلان، دگر دیده نمانده
لب خشک تو دارد، ز عشق تو سخن ها
شاعر:علی انسانی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(دلبر کسی به مثل تو پیدا نمی شود) *

1284
1

شعر شهادت حضرت عباس(دلبر کسی به مثل تو پیدا نمی شود) دلبر کسی به مثل تو پیدا نمی شود
دردی بُود مرا که مداوا نمی شود
دریا بُود گواه که از اشک دیده ام
یک لحظه نیست دیده چو دریا نمی شود
از ره رسیده ای که تماشا کنم تو را
افسوس این دو دیده دگر وا نمی شود
نه مشک مانده باقی و نه دست و نه علم
سقا دگر برای برای تو سقا نمی شود
از بسکه تیر آمد و بر پیکرم نشست
تیری دگر به پیکر من جا نمی شود
یاسم و لیک زائر یاس مدینه ام
کس مثل من که زائر زهرا نمی شود
شاعر:سید محسن حسینی

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست) *

1063
1

شعر شهادت حضرت عباس(اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست) اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات، تر نیست
به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت،

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست) *

1340
4

شعر شهادت حضرت عباس(وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست) وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست
درخیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست
دریا برای بوسه ز لب هاش تشنه بود
یک لحظه، یک امید، نه، دریا دلش شکست
مشکش پر آب کرد و روان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دید خدایا دلش شکست
از بس که کرده بود تمنا ز مشک، تا-
تیری رسید، مشک هم آنجا دلش شکست
ناگه عمود آمد و بر فرق او نشست
سقا سرش شکسته و زهرا دلش شکست
چشم حسین بر ره و این صحنه را که دید
آیا قدش شکست خدا یا دلش شکست
یک لحظه خوب زینب خود را نگاه کرد
یا یاد روزهای مبادا دلش شکست

  • چهارشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد