اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مرتب سازی براساس

شعر حضرت عباس(ع)(ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند) *

1478
1

شعر حضرت عباس(ع)(ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند) ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند
داغت ای یار همه هستی من را سوزاند
میزند موج فرات و همه سیراب شدند
تشنگی هـر دو لب اصغر من را خشکاند
هرکه هرجـا بِرود ردی ز پـا بگذارد
چه شده پشت سرت رد دو دستت میماند
در کنار بدنت دست گرفتـم به کمـر
خنده ی قاتلت عبـاس دلـم را رنجاند
همه جای تن تو پر شده از تیـر عدو
سر پاشیده شدت جانم و بر لب برساند
دخترم در حرمت دست به روی دستش
تا که سالم برسی بهر تو قرآن میخواند
رفتی و گشت حسین بی کس و تنها به میان
ذکر هل من به زبانش ز غریبی میراند
کس نبود تا کند آرام علی اصغر را
حرمله آخر کـار اصغر من را خواباند

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت عباس(در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد) *

1384
2

شعر شهادت حضرت عباس(در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد) در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد
مادرت‌ فاطمه‌ در سجده‌ ملاقاتم‌ كرد
دست‌ دادم‌ كه‌ كسی‌ جز تو كرم‌ ننماید
لیك‌ دست‌ كرمت‌ قبلۀ‌ حاجاتم‌ كرد
تا لب‌ تر شدۀ‌ مشك‌ لبم‌ را بوسید
لب‌ خشك‌ تو گرفتار مكافاتم‌ كرد
كودكان‌ حرم‌ شیر خدا تشنه‌ چرا؟
عاقبت‌ آب‌، زمین‌ خوردۀ ساداتم‌ كرد
علم‌ و مشك‌ من‌ و دست‌، ز هم‌ پاشیدند
دم‌ شمشیر تو امروز چه‌ خیراتم‌ كرد
گریۀ‌ دختركان‌ گرچه‌ دلم‌ را می‌سوخت‌
گریۀ‌ مشك‌ من‌ سوخته‌ دل‌، ماتم‌ كرد
تا كه‌ بر پای‌ تو افتاد دو دست‌ قلمم‌
حقتعالی‌ مَلَك‌ مُلك‌ سماواتم‌ كرد
هرچه‌ تیر است‌ در این‌ دشت‌ مرا بوسیده‌
جذبۀ عشق‌ تو كانون‌ بلیّاتم‌ كرد
شاعر:محمد سهرابی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است) *

1156
1

شعر حضرت عباس(ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است) ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است
كنار علقمه دعوا سر قمر شده است
خدا كند كه به صورت ز زين زمين نخوري
كه تير ِ مانده به چشم ِ تو دردسر شده است
مكش چنين به زمين پا برادرت آخر
كنار پيكر تو دست بر كمر شده است
تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من
تعادل قدمم از كفم به در شده است
جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا
تمام دور و برم لخته ي جگر شده است
خداروشكر كه زينب نيامده تا كه
ببيند آن قد و بالا چه مختصر شده است
هزار اشاره يِ انگشت آمده سويِ
قدِ غريبتريني كه مختصر شده است
تورا به جان رقيه بلند شو برويم
عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است
تمام كرب و بلا سوخت تا چنين گفتي
حسين پهلويِ مادر شكسته تر شده است
ز شرم

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(از روز ازل عشق تو در دل جا شد) *

1448
1

شعر حضرت عباس(از روز ازل عشق تو در دل جا شد) از روز ازل عشق تو در دل جا شد
در آل علی منصب تو سقا شد
گر مستم و مجنون و هوایی آقا
تقصیر تو شد ، بس که رخت زیبا شد
هر قطره که از مشک شما میریزد
بر روی زمین آمده و دریا شد
بر روی زمین بین ملائک آقا
بهر شدن خاک رهت دعوا شد
ذکر تو شفا و نام تو درمان است
نام تو دلیل هر دم عیسی شد
یک جرعه ز مشک تو شده آب حیات
گردی ز غبار قدمت موسی شد
جنگ آور ارتش حسینی ، صفین
تمرین نبردت شده و غوغا شد
از صورت ماه او نگویم زیرا
هر کس که شنید از رخ او شیدا شد
او قدر مقام نوکری را فهمید
با نوکری شاه خودش آقا شد
ای ساقی تشنه لب ارباب غریب
از چه بدنت نقش تن صحرا شد
شق القمر ، این واژه عمو جان عباس
وقتی به سرت خورده عمود

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(سهبا چو از میخانه کوثر بود) *

1652

شعر حضرت عباس(سهبا چو از میخانه کوثر بود) سهبا چو از میخانه کوثر بود
مستی به آن ساغر حلالت میشود
تاقطره ای ازجام آن می درکشی
مجنون یک نام وبه غیر آتش کشی
در اوج بد مستی ادب حاصل شود
بیراهه رفتی گرکه غیر از این شود
اثبات بردعوی اگرخواهی چه ترس
من بسته میگویم تو خود مبسوط رس
اول احد مطلب چو بر احمد نوشت
در مهد بودو حق زیارت این نوشت
بر خیر عبدش با سلام آغاز کرد
یعنی به لاهوت احترامش ساز کرد
فطرس به بالینش از ان بخشیده شد
کوخاضعانه خواست زین رو دیده شد
حر پلک زد خود را به بم شاه دید
توفیقش از حرمت به زهرا در رسید
جنت بهای سامعین بر در است
اذن دخولت از برای دیگر است
رضوان به قطره اشکتان بخشیده شد
صاحب عطا در خان دیگر دیده شد
دستان ساقی شا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد) *

5294
25

شعر حضرت عباس(ع)(ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد) ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد
نمک عشق ِ اباالفضل چشیدن دارد
تیغ کافیست، ترنج از سرراهم بردار
مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد
راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن
صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد
هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا
صحن بین الحرمین ست دویدن دارد
حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین
داغ تو داغ بزرگی ست،خمیدن دارد
اضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست
بی علمدارشدن، رنگ پریدن دارد
سربازار نباید به تو می خندیدند
جگر ِ گریه گریبان دریدن دارد
اشکهایت سرنی حرفِ دلِ زینب بود
مگراین چادر ِ پُر وصله خریدن دارد؟!

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(اى كشته ي راه داور من) *

1548
0

شعر حضرت عباس(اى كشته ي راه داور من) اى كشته ي راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو ديده ي تر من
عباس جوان ، برادر من
*****
برخيز كه من غريب و زارم
بى مونس و يار و غمگسارم
غیر از تو برادری ندارم
عباس جوان، برادر من
*****
برخيز گذر به خيمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده ي خويشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
*****
ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلا كرد
كى دست تورا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
*****
گفتم كه در اين ديار فانى
شايد كه تو بعد من بمانى
خواهر به سوى وطن رسانى
عباس جوان برادر من
شاعر:نیر تبریزی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد) *

1316

شعر حضرت عباس(از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد) از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد
وز هیبت تو ، شیر فضا بُگریزد
مانَد به تو کوه اگر به رفتار آید !
دریا به تو می ماند اگر برخیزد
***
کو شیر دلی ، که پنجه با شیر زند
بی حمله ، ره هزار نخجیر زند
مانَد به تو خورشید ، اگر بخروشد !
مانَد به تو شیر ، اگر که شمشیر زند !
شاعر:محمد علی مجاهدی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت عباس-(پیش فرات این همه دریا چه می کند؟) * علی اکبر لطیفیان

2296
3

شعر حضرت عباس-(پیش فرات این همه دریا چه می کند؟) پیش فرات این همه دریا چه می کند؟
این مشک روی شانه سقّا چه می کند؟
تنها به خاطر گل روی سکینه است
دریایی التماس به دریاچه می کند
مبهوت مانده بود "خدای فرشته‌ها
مهریه مدینه در اینجا چه می کند؟"
نزدیک کردمت به لبم تا که بنگری
روح بنفشه‌ای تو با ما چه می کند
زخم عطش ضریح لبم را شکسته کرد
حالا ببین که با لب گلها چه می کند؟
حالا میا به خیمه ببینم هر دومان
با موجهات فاطمه فردا چه می کند؟
در این طرف صدای پریشان دختری
بابا عمویم آن طرفِ ما چه می کند؟
شاعر: علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(حساب می کنم امشب مساحت حرمت را) *

1650
4

شعر حضرت عباس(حساب می کنم امشب مساحت حرمت را) حساب می کنم امشب مساحت حرمت را
کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را
کتاب عمرتورابا چه مایه ای بنویسم
کدام گوشه نهادم دودست چون قلمت را
شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم
کجا گذاشته ام مشک وشانه و علمت را
توباچه زوایه هایی گذشتی ازبغل آب
چگونه وفق دهم نغمه های زیر وبمت را
چگونه شد که تو بی آب امدی زشریعه
ندیده ام که یکباربشکنی قسمت را
وبند می زند آنجا زنی که قبر ندارد
به دست های کبودش شکسته علمت را

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا) *

1100
2

شعر حضرت عباس(ع)(هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا) هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا
هیچ کس فکر نمی کرد نیایی سقا
آب با دیدن خشکی لبت حسرت خورد
رود گم کرد زتصویر توراه دریا
به وفاداری و حسن و ادب تو عباس
مادری مثل تو ای یار نیارد دنیا
دست های تو سرراه من افتاده بگو
اینکه بیدارم و یا اینکه بود یک رویا
چقدر تیر سراپا ی تورا بوسه زده
نیست زینب که ببیند بدنت شکر خدا
تبر افتاده به جانت که چنین پاشیدی
دیگراز سروقدتو خبری نیست چرا
مژه هایت به سر تیر سه شعبه چسبید
بخدا چشم تورا چشم زدند ای زیبا
می کشم آه کنار تو همه می خندند
بخدا پشت من ازبار غم تو شد تا
چه جوابی بدهم بعد تو درنزد رباب
ببرم مشک تورا پیش سکینه آیا؟
یاس باران شده جسم توزبوی مادر
قبل من فاطم

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(تمام غصه ام این است وپشت پابخوری) *

1057

شعر حضرت عباس(تمام غصه ام این است وپشت پابخوری) تمام غصه ام این است وپشت پابخوری
توهم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
خداکند که به فرقم نظرنیندازی
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری
عزیز فاطمه مدیون مادرت کردم
اگر که ثانیه ای غصه ی مرابخوری
شبیه من جگرت آب می شود وقتی
که غصه من و این چند خیمه رابخوری
خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
قرارنیست که ازآب کربلابخوری

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست) *

7235
9

شعر حضرت عباس(برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست) برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست
این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود و دیگر رباب نیست
شیرازه ات کجاست مفاتیح پاره ام
این برگ های پاره عزیزم کتاب نیست
بازی عشق را توشروع کرده ای ولی
بازی نیمه کاره نه جانم حساب نیست
وقت غروب بعد تو وقاسم وعلی
دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیست
آن لحظه لااقل تو زجا خیز وخود بگو
بی رحم جانشین النگو طناب نیست
حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را) *

1375
1

شعر حضرت عباس(به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را) به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را
بشنو از این دل من زمزمه آخررا
گربرادر به تو گفتم گذر از این نوکر
به برم دست به پهلو بنگر مادر را
پیش طفلان تو بد قول شدم جان اخا
غرق شرمم به خیانت مبر این پیکر را
خون دستان مرا پاک کن از لبهایت
سوی خیمه مبر این جان و تن مضطر را
زخم شمشیر فراموش کنم آه کشم
تا کنم یاد ترک های لب اصغر را
تا عدو حمله نکرده به سوی خیمه برو
تا که در شعله نبینی تو تن دختر را
خوب شد تیر عدو آمد و بر چشمم خورد
تا نبینم ز سر نی سر بی معجر را

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه) *

1432

شعر حضرت عباس(که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه) که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه
و کرده کار جهان را خراب با نیزه
که چشمهای شما را خمار کرد ای مرد
و برده است از این خیمه خواب با نیزه
چقدر پاسخ تلخی است،آب را تشنه
طلب کنی و بگیری جواب با نیزه
و آسمان که زمین آمده است از این غم
نمانده است ببارد عذاب با نیزه
و لحظه لحظه ی محضی است حرمله کرده است
به یک اشاره تو را انتخاب با نیزه
چه مادری،که به فرزند خود چنین فرمود
بنوش جرعه ای از شهد ناب با نیزه
و دختری که به یاد عموی سقایش
کشید دستی و یک مشک آب با نیزه
و داد چشم و سر و دست و مشک آبش را
برای اینکه شود بی حساب با نیزه
شاعر:نادر حسینی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(همین که رفتی موی سرم سپید شد ) *

1536

شعر حضرت عباس(همین که رفتی موی سرم سپید شد ) همین که رفتی موی سرم سپید شد و
برای دیدن تو دیده نا امید شد و
همان زمان که تو مشکت پر آب میکردی
صدای زوزه کفتار ها شدید شد و
به سمت مشک تو با بغض حمله میکردند
و در به هم زدنت باز پیله میکردند
یکی دوتا نه ، هزاران هزار نیزه زدند
برای جایزه با افتخار نیزه زدند
برای کشتن من آمدند پیش تو با.
خیال راحت و از یک کنار نیزه زدند
رقیه دید که با من نیامدی غش کرد
همین که روی زمین دست و پا زدی ، غش کرد
تمامی بدن تو جدا جدا افتاد
و دستهای تو عباس نا بجا افتاد
میان راه زدم بوسه ای به دستانت
ببین که باقی هرتکه ات کجا افتاد.
کنار تو که رسیدم هزار سالم شد
تمام خاطره ات تا ابد وبالم شد
علم به یک طرف و مشک یک کنا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(گرمای دست تو همه را آب می کند) *

1340

شعر حضرت عباس(گرمای دست تو همه را آب می کند) گرمای دست تو همه را آب می کند
مهتاب مست تو همه را خواب می کند
حزنی غریب منحنی صبر خویش را
در انحنای دیده ی تو قاب می کند
من حدس می زنم که بدون تو لفظ آب
در ذهن ها تداعی مرداب میکند
تصویر کردن همه ابعاد روح تو
این را که من خدا شوم ایجاب می کند
این که چقدر خیس خجالت کشیدنی
بیت مرا روانه ی گرداب می کند

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(روی پیشانی او باب تشهد وا بود) *

1706
4

شعر حضرت عباس(ع)(روی پیشانی او باب تشهد وا بود) روی پیشانی او باب تشهد وا بود
اشهد اَنَّ که او هم پسر زهرا بود
آب می داد عطشناک ترین صحرا را
چشمهایش که به سمت افق اعلا بود
دستهایی که به سجاده ی گل طعنه زدند
بوسه گاه لب خشک پسر طاها بود
یا رب این مشک طلایی کدامین سقاست؟
که در او کیفیت جلوه ی صد دریا بود
تیر چوبی است که مجذوب نگاهت آمد
جذبه ی چشم اهورایی تو گیرا بود
قسمت اعظم مشک تو پر از معرفت است
ارتفاع علم دست تو دور از ما بود
دست تو همهمه ی بال ملائک را دید
بدنت کعبه ی تسبیح کبوترها بود
لب به دریا نزدی چون که خود اقیانوسی
آن که باید بزند بر تو لبش دریا بود

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی) *

1372

شعر حضرت عباس(تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی) تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی
که هر کجا بروی خاضعانه می تابی
لجام وحشی امواج رام دست تو اند
تو از طوایف پیغمبران گردابی
بدون اذن تو خاک آب هم نخواهد خورد
تو پیر معنوی باد و خاکی و آبی
به علقمه که تو با بال پر زدی گفتم
تو از قبیله تصویرهای بی قابی
نمی دهم به تو تصویر مشک ، می ترسم
دوباره راه بیفتی ز بس سبک خوابی
حسین روی تو خم شد به سجده و افتاد
از آن زمان همه گفتند مهر محرابی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(وقتش رسیده است که پر در بیاوری) *

1132

شعر حضرت عباس(وقتش رسیده است که پر در بیاوری) وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری
وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری
خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری
تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط ، دستی اگر در بیاوری
تو از نوادگان مسیحی ،‌بعید نیست
از خاک ،‌مشک تازه و تر در بیاوری
در این کویر خار گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری
لب میزنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر زبانحال سیدالشهدا(تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم) *

1407
2

شعر زبانحال سیدالشهدا(تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم) تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم
من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی
بوسیدن دستان تو شد افتخارم
سلطانی ام در کربلا از توست عباس
در سایه ی قد تو ، صاحب اقتدارم
تنها تویی که سه حرم داری در عالم
دست جدایت را به چشمانم گذارم
تا که صدا کردی برادر یاری ام کن
بند دلم را پاره کردی ای نگارم
هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا
گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم
بوی مدینه می دهد خون لبانت
حس می کنم مادر نشسته در کنارم
شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن
آشفته در هم گیسوانت ای بهارم
بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن
جان خودت صاحب علم دلشوره دارم
ترسم شود زینب اسیر بی حیایی
در فکر آن طفلان در حال فرا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مناجات و شهادت حضرت عباس( *

1331
7

شعر مناجات و شهادت حضرت عباس( اینجا كه‌ بجز زمزمه‌ بازار ندارد
جز گریه اخلاص‌، خریدار ندارد
گر گریه‌ شود كار مدام‌ دل‌ عاشق‌
مكشوفه‌ شود روضه‌ و انكار ندارد
آن‌ قافله‌ سالار كه‌ خود كشتۀ‌ اشك‌ است
‌ آیا به‌ غمش‌ اشك‌ گهربار ندارد
چشمی‌ كه‌ ندارد هنر ابر گهربار
در فصل‌ حضور عادت‌ دیدار ندارد
آن‌ مدعی‌ عقل‌ از این‌ عشق‌ چه‌ داند؟!
افسوس‌ كه‌ چندان‌ غم‌ دلدار ندارد
دادند بر او تهمت‌ سنگین‌ خشونت
‌ آیا پسر فاطمه‌ ایثار ندارد؟
ای‌ نوحه‌ گران‌ روضۀ‌ عباس‌ بخوانید
گویا سپه‌ فاطمه‌ سردار ندارد
بر سنگ‌ پران های‌ حرم‌ دخت‌ علی‌ گفت‌
لشگر مگر عباس‌ علمدار ندارد
این‌ نوحه‌ بود سینه‌ زنش‌ یوسف‌ زهرا
این‌ خیمه‌ جز او رونق‌ بازار ندارد

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(کرب و بلا قصّه ای از پیچ و خم گیسوی تو) *

1113

شعر حضرت عباس(ع)(کرب و بلا قصّه ای از پیچ و خم گیسوی تو) کرب و بلا قصّه ای از پیچ و خم گیسوی تو
چشمه ی خورشید تویی؛ کرب و بلا سوسوی تو
آه مبادا به جفا سر ببرندش ز قفا
کرب و بلا، کرب و بلا، کرب و بلا، آهوی تو
ماه شکسته است دلش، آه ز مشک خجلش
آمده تا یک نفسی تازه کند پهلوی تو
کودکی آشفته تر از چادر غارت شده ای
خیمه ندارد؛ چه کند... می دود اینک سوی تو
بند به دستان علیّ بن حسین بن علی
کیست به دادش برسد؟ باز مگر بازوی تو
در دل شب کوه نشسته به نمازی که تویی
سر بگذارد مگر از غصّه روی زانوی تو

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم) *

1136
1

شعر حضرت عباس(قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم) قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد) *

1475
2

شعر حضرت عباس(عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد) عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد
اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد
دستش افتادونیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد
ترگ خشگ لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد
آبرو درخطرومشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد
گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت
سجده برهمت دریایی ایثارش کرد
سردرهم شده اش راسرنیزه بستند
زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(دشمن از خوف به خود ميلرزيد) *

1017
1

شعر حضرت عباس(دشمن از خوف به خود ميلرزيد) دشمن از خوف به خود ميلرزيد
علت اين بود اگر پنهان شد
تير بر ديده پاكت چو نشست
كار دشمن به نظر آسان شد
دستهايت به فداي مشكت
بهر طفلان حسين احسان شد
تير بر مشك اصابت كرد و
غم عالم به دلت مهمان شد
عطر كوثر به مشامت چو رسيد
زخم هاي تن تو درمان شد
بدنت روي زمين پخش شد و
قطره قطره مثل باران شد
رفتي و بعد تو اي سرو رشيد
پيكر پاك حسين عريان شد

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(این اشک های ریخته اب وضوی ماست) *

1060

شعر حضرت عباس(این اشک های ریخته اب وضوی ماست) این اشک های ریخته اب وضوی ماست
خشک از عطش بیاد شهیدان گلوی ماست
بر نیزه میبرند سری را به اسمان
ان سر به رسم وراه رهایی بسوی ماست
سر خدا که عارف وعامی به کس نگفت
سینه نگاهدار که راز مگوی ماست
بستیم دل به حضرت عباس ودست او
دستی بریده در دو جهان ابروی ماست
جانم فدای مشک تهی مانده عمو
این مشک روز حشر به مولا سبوی ماست
هر چند وصل ماهمیسر نمیشود
زیباتر از وصال همین جستجوی ماست
شاعر:حمید کریمی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(آمدم‌ با چه‌ شتابی‌ ز حرم‌ در بر تو) *

1846
-1

شعر حضرت عباس(آمدم‌ با چه‌ شتابی‌ ز حرم‌ در بر تو) آمدم‌ با چه‌ شتابی‌ ز حرم‌ در بر تو
با امیدی‌ كه‌ ببینم‌ رخ‌ جان‌ پرور تو
سر و مشك‌ و علم‌ و دست‌ تو از هم‌ چو گسست‌
دشمنم‌ گفت‌ كه‌: پاشید ز هم‌ لشگر تو
نیست‌ تقصیر فرات‌ این‌ همه‌ شرمندگی‌ات‌
خشك‌ شد دیده‌اش‌ از ریختن‌ ساغر تو
گر كه‌ از شرم‌ سر از سجده‌ نیاری‌ بالا
پس‌ چسان‌ تیر بر آرم‌ ز نگاه‌ تر تو
از غم‌ مشك‌ ز بس‌ دیدۀ‌ تو خونبار است‌
ریخته‌ خون‌ چو نقابی‌ به‌ رخ‌ انور تو
بیش‌ از این‌ تا كه‌ تو احساس‌ به‌ غربت‌ نكنی‌
مادرم‌ فاطمه‌ آمد عوض‌ مادر تو
شده‌ مجموعه‌ای‌ از خاطره‌ پا تا به‌ سرت‌
یاد حیدر كنم‌ از زخم‌ عمیق‌ سر تو
كمرم‌ راست‌ نگردد ز چنین‌ خم‌ شدنت
‌ با چه‌ رویی‌ ببرم‌ سوی‌ حرم‌ پ

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(السلام علی الدماء السائلات) *

1718
1

شعر حضرت عباس(السلام علی الدماء السائلات) السلام علی الدماء السائلات
کربلا در شب جمعه، غوغاست
بزم سینه زنی و غم، بر پاست
مادرش هم ز جنان می آید
بانی مجلس روضه، سقّاست
شاعر:محمدمهدی عبدالهی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(این پهلوان با وفا آخر زمین خورد) *

7498
19

شعر حضرت عباس(ع)(این پهلوان با وفا آخر زمین خورد) این پهلوان با وفا آخر زمین خورد
قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد
من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد
از شرم روی مادر اصغر زمین خورد
هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی
با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد
افتاد پای فاطمه از روی مرکب
انگار در محراب خود حیدر زمین خورد
افتادن بی دست بد دردی ست والله
لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد
بر غیرتش بر خورد زینب را ببیند
از فکر این طفلان بی معجر زمین خورد
وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید
که حضرت زهراچگونه بر زمین خورد
وقتی علمدار حرم از اسب افتاد
دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد
صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس
هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد
چون قصه دستان او

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 14:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد