اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مرتب سازی براساس

شعر مناجات و شهادت حضرت عباس(من و یک درد، یک اندوه رایج) *

1498

شعر مناجات و شهادت حضرت عباس(من و یک درد، یک اندوه رایج) من و یک درد، یک اندوه رایج
و بیم روز اعلام نتایج
بدون دست‌های مهربانت
چه خواهم کرد، یا باب‌الحوائج؟
***
رها مانده است بر شن‌ها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دست‌هایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟
شاعر:سید حبیب نظاری

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت عباس(کعبه عشق نگر دور و برش دعوا شد) *

1733
1

شعر شهادت حضرت عباس(کعبه عشق نگر دور و برش دعوا شد) کعبه عشق نگر دور و برش دعوا شد
استلامش چه شلوغ است سرش دعوا شد
گوئیا مملکت وی به نگاهش بسته
در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد
آسمان را همه خواهند به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمرش دعوا شد
قبر خورشید ندیدند که سوزانندش
چون پدر نیست به نعش پسرش دعوا شد
بر سر نیزه نشد بند... ولی علت چیست؟
علت این است بهم ریخت، سرش دعوا شد
شاعر:محمد سهرابی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد) *

1515
2

شعر شهادت حضرت عباس(من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد) من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد
مریزید آب های بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد
بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد
عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد
خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد
نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد
کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد
شاعر:محسن عرب خالقی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(ای علمدار سپه، کو عَلمَت) *

6387
12

شعر شهادت حضرت عباس(ای علمدار سپه، کو عَلمَت) ای علمدار سپه، کو عَلمَت
علم و دست ز پیکر قلمت
داغت ای ماه هلالم کرده ست
الف قدّ تو دالم کرده ست
تو به خون خفته کنون در بر من
داده پیغام چنین دختر من
گر نشد آب میسّر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد
حال خواهم به حرم برگردم
گر به آن طفل برابر گردم
خود بگو من چه بگویم به جواب
گر ببیند نه عمو هست نه آب
شاعر:علی انسانی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 وحید محمدی

شعر حضرت عباس(ع)(ابالفضلم چرا اینگونه هستی) * وحید محمدی

316

شعر حضرت عباس(ع)(ابالفضلم چرا اینگونه هستی) ابالفضلم چرا اینگونه هستی
علمدارم چرا از پا نشستی
شکایت دارم از تو ای برادر
چرا پشت برادر را شکستی
درون علقمه مهتاب گشتی
میان معرکه بی تاب گشتی
زمانی که به مشکت تیر غم خورد
همان دم از خجالت آب گشتی
ز جا برخیز عبّاس علمدار
برادر جان علم را باز بردار
برای دل خوشیّم ای ابالفضل
صدایم کن برای آخرین بار
تو بیعت با خدا کردی و رفتی
تو زهرا را صدا کردی و رفتی
امید خیمه هایم ، باوفایم
مرا تنها رها کردی و رفتی
تو را باید همین جا جا گذارم
و باید بر دل خود پا گذارم
تو را باید همین جا غرق در خون
کنار علقمه تنها گذارم
شاعر : وحید محمدی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت) *

1398

شعر شهادت حضرت عباس(غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت) غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این سو درون خیمه ی سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت
عباس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسین علی دست بر نداشت
زینب چه گونه باز شناسد برادران
این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت
درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت
او هم چو کودکان حرم تشنه بود، آه
اما دلش نیامد و یک جرعه بر نداشت
او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را
امّ البنین نخواند که دیگر پسر نداشت
شاعر:عباس احمدی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(بس که سوز تشنگی در کودکان افتاده است) *

4384

شعر شهادت حضرت عباس(بس که سوز تشنگی در کودکان افتاده است) بس که سوز تشنگی در کودکان افتاده است
اصغر شیرین زبانم از زبان افتاده است
کودک بی شیر را گهواره جنباندن چه سود
او نخوابد کز عطش آتش به جان افتاده است
بس که گردانَد زبان خشک را دور دهن
بر لب خشکیده اش داغی گران افتاده است
از کنار خیمه ها آید صدای آب آب
مشک خشک خالی از آب در میان افتاده است
از زبان ما نمی افتد عموجان نام تو
گرچه طفلان را، زبان هم از توان افتاده است
کن ثوابی با شتابی جرعه ی آبی بیار
ای ز نامت لرزه برجان یلان افتاده است
شاعر:سید رضا موید

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس((( بعد از تو آب، معني درياشدن نداشت))) *

1675

شعر حضرت عباس((( بعد از تو آب، معني درياشدن نداشت))) (( بعد از تو آب، معني درياشدن نداشت))
گُم بود در خجالت و پيداشدن نداشت
بي بوي رويت اي مهِ يكتاي هاشمي
(( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))
هر كس كه آب داد به دستان تشنگان
بي إذن تو اجازه ي سقّا شدن نداشت
در بينِ نوكرانِ به اربابمان كسي
غير از شما لياقت آقا شدن نداشت
با بودنَت ميانِ سپاهِ حسينيان
اربابِ ما تفكّر تنها شدن نداشت
كرب و بلا ، اگر كه علمداريَت نبود
در چشم زينب اين همه زيبا شدن نداشت
جانبازي و رشادت و عشقت اگر نبود
امُّ البنين ، تصوّر زهرا شدن نداشت
از علقمه رسيدي و مشكت پُرآب بود
كارَت كه كاش ختمِ به اينجا شدن نداشت
از پشتِ سر به سوي تو تيري روانه شد
زيرا كه با تو قدرتِ همپا شدن

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید) *

2867
1

شعر حضرت عباس(ع)(هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید) هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید
مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟
چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود
خون به همراهی اشک از بصرم می اید
علقمه پر شده از شیون یک بانویی
کیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟
سخت باشد بدهم صورت او را تشخیص
چون کبودی رخش در نظرم می آید
فاطمه آمد و دستی که ندارم خیزم
اشک خجلت فقط از چشم ترم می آید
هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید
ناله ی العطش اهل حرم می آید

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(گیر مرثیه گو! شاعرا! قلم بر دست) *

1480

شعر حضرت عباس(گیر مرثیه گو! شاعرا! قلم بر دست) گیر مرثیه گو! شاعرا! قلم بر دست
به یاد دست قلم بر به سوی دفتر دست
بزن درون دوات این قلم به نیت غسل
مگو بدون طهارت از آن مطهر دست
ببین ظهور "ید الله فوق ایدیهم "
که حیدر است به حق دست و این به حیدر دست
بریده دست امان نامه آوران بادا
که پای دادن جان داده با برادر دست
چه غم که زخم ببارد ، احد شود تکرار
که بر نداشت دمی حیدر از پیمبر دست
دمی ز یاد گل یاس تشنه غافل نیست
که روی آب کند قاب عکس اصغر دست
یقین شرار جگرهای تشنه با او بود
که دید آب چو آتش شده ست و مجمر دست
عبث نبود لب خشک تر نکرد از آب
نخورد آب که یابد به حوض کوثر دست
نوشت : عشق ، فتوت ، ادب ، عطش ، ایثار
قلم به کف علمش بود وگشت دفتر دست
ب

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند) *

1558
1

شعر حضرت عباس(ع)(ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند) ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند
داغت ای یار همه هستی من را سوزاند
میزند موج فرات و همه سیراب شدند
تشنگی هـر دو لب اصغر من را خشکاند
هرکه هرجـا بِرود ردی ز پـا بگذارد
چه شده پشت سرت رد دو دستت میماند
در کنار بدنت دست گرفتـم به کمـر
خنده ی قاتلت عبـاس دلـم را رنجاند
همه جای تن تو پر شده از تیـر عدو
سر پاشیده شدت جانم و بر لب برساند
دخترم در حرمت دست به روی دستش
تا که سالم برسی بهر تو قرآن میخواند
رفتی و گشت حسین بی کس و تنها به میان
ذکر هل من به زبانش ز غریبی میراند
کس نبود تا کند آرام علی اصغر را
حرمله آخر کـار اصغر من را خواباند

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد) *

1467
2

شعر شهادت حضرت عباس(در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد) در جوانی‌ غم‌ تو پیر مناجاتم‌ كرد
مادرت‌ فاطمه‌ در سجده‌ ملاقاتم‌ كرد
دست‌ دادم‌ كه‌ كسی‌ جز تو كرم‌ ننماید
لیك‌ دست‌ كرمت‌ قبلۀ‌ حاجاتم‌ كرد
تا لب‌ تر شدۀ‌ مشك‌ لبم‌ را بوسید
لب‌ خشك‌ تو گرفتار مكافاتم‌ كرد
كودكان‌ حرم‌ شیر خدا تشنه‌ چرا؟
عاقبت‌ آب‌، زمین‌ خوردۀ ساداتم‌ كرد
علم‌ و مشك‌ من‌ و دست‌، ز هم‌ پاشیدند
دم‌ شمشیر تو امروز چه‌ خیراتم‌ كرد
گریۀ‌ دختركان‌ گرچه‌ دلم‌ را می‌سوخت‌
گریۀ‌ مشك‌ من‌ سوخته‌ دل‌، ماتم‌ كرد
تا كه‌ بر پای‌ تو افتاد دو دست‌ قلمم‌
حقتعالی‌ مَلَك‌ مُلك‌ سماواتم‌ كرد
هرچه‌ تیر است‌ در این‌ دشت‌ مرا بوسیده‌
جذبۀ عشق‌ تو كانون‌ بلیّاتم‌ كرد
شاعر:محمد سهرابی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است) *

1232
1

شعر حضرت عباس(ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است) ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است
كنار علقمه دعوا سر قمر شده است
خدا كند كه به صورت ز زين زمين نخوري
كه تير ِ مانده به چشم ِ تو دردسر شده است
مكش چنين به زمين پا برادرت آخر
كنار پيكر تو دست بر كمر شده است
تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من
تعادل قدمم از كفم به در شده است
جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا
تمام دور و برم لخته ي جگر شده است
خداروشكر كه زينب نيامده تا كه
ببيند آن قد و بالا چه مختصر شده است
هزار اشاره يِ انگشت آمده سويِ
قدِ غريبتريني كه مختصر شده است
تورا به جان رقيه بلند شو برويم
عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است
تمام كرب و بلا سوخت تا چنين گفتي
حسين پهلويِ مادر شكسته تر شده است
ز شرم

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(از روز ازل عشق تو در دل جا شد) *

1535
1

شعر حضرت عباس(از روز ازل عشق تو در دل جا شد) از روز ازل عشق تو در دل جا شد
در آل علی منصب تو سقا شد
گر مستم و مجنون و هوایی آقا
تقصیر تو شد ، بس که رخت زیبا شد
هر قطره که از مشک شما میریزد
بر روی زمین آمده و دریا شد
بر روی زمین بین ملائک آقا
بهر شدن خاک رهت دعوا شد
ذکر تو شفا و نام تو درمان است
نام تو دلیل هر دم عیسی شد
یک جرعه ز مشک تو شده آب حیات
گردی ز غبار قدمت موسی شد
جنگ آور ارتش حسینی ، صفین
تمرین نبردت شده و غوغا شد
از صورت ماه او نگویم زیرا
هر کس که شنید از رخ او شیدا شد
او قدر مقام نوکری را فهمید
با نوکری شاه خودش آقا شد
ای ساقی تشنه لب ارباب غریب
از چه بدنت نقش تن صحرا شد
شق القمر ، این واژه عمو جان عباس
وقتی به سرت خورده عمود

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(سهبا چو از میخانه کوثر بود) *

2039

شعر حضرت عباس(سهبا چو از میخانه کوثر بود) سهبا چو از میخانه کوثر بود
مستی به آن ساغر حلالت میشود
تاقطره ای ازجام آن می درکشی
مجنون یک نام وبه غیر آتش کشی
در اوج بد مستی ادب حاصل شود
بیراهه رفتی گرکه غیر از این شود
اثبات بردعوی اگرخواهی چه ترس
من بسته میگویم تو خود مبسوط رس
اول احد مطلب چو بر احمد نوشت
در مهد بودو حق زیارت این نوشت
بر خیر عبدش با سلام آغاز کرد
یعنی به لاهوت احترامش ساز کرد
فطرس به بالینش از ان بخشیده شد
کوخاضعانه خواست زین رو دیده شد
حر پلک زد خود را به بم شاه دید
توفیقش از حرمت به زهرا در رسید
جنت بهای سامعین بر در است
اذن دخولت از برای دیگر است
رضوان به قطره اشکتان بخشیده شد
صاحب عطا در خان دیگر دیده شد
دستان ساقی شا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد) *

5637
23

شعر حضرت عباس(ع)(ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد) ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد
نمک عشق ِ اباالفضل چشیدن دارد
تیغ کافیست، ترنج از سرراهم بردار
مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد
راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن
صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد
هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا
صحن بین الحرمین ست دویدن دارد
حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین
داغ تو داغ بزرگی ست،خمیدن دارد
اضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست
بی علمدارشدن، رنگ پریدن دارد
سربازار نباید به تو می خندیدند
جگر ِ گریه گریبان دریدن دارد
اشکهایت سرنی حرفِ دلِ زینب بود
مگراین چادر ِ پُر وصله خریدن دارد؟!

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(اى كشته ي راه داور من) *

1692
0

شعر حضرت عباس(اى كشته ي راه داور من) اى كشته ي راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو ديده ي تر من
عباس جوان ، برادر من
*****
برخيز كه من غريب و زارم
بى مونس و يار و غمگسارم
غیر از تو برادری ندارم
عباس جوان، برادر من
*****
برخيز گذر به خيمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده ي خويشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
*****
ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلا كرد
كى دست تورا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
*****
گفتم كه در اين ديار فانى
شايد كه تو بعد من بمانى
خواهر به سوى وطن رسانى
عباس جوان برادر من
شاعر:نیر تبریزی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد) *

1399

شعر حضرت عباس(از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد) از قهر تو شاهین قَدر پر ریزد
وز هیبت تو ، شیر فضا بُگریزد
مانَد به تو کوه اگر به رفتار آید !
دریا به تو می ماند اگر برخیزد
***
کو شیر دلی ، که پنجه با شیر زند
بی حمله ، ره هزار نخجیر زند
مانَد به تو خورشید ، اگر بخروشد !
مانَد به تو شیر ، اگر که شمشیر زند !
شاعر:محمد علی مجاهدی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت عباس-(پیش فرات این همه دریا چه می کند؟) * علی اکبر لطیفیان

2422
3

شعر حضرت عباس-(پیش فرات این همه دریا چه می کند؟) پیش فرات این همه دریا چه می کند؟
این مشک روی شانه سقّا چه می کند؟
تنها به خاطر گل روی سکینه است
دریایی التماس به دریاچه می کند
مبهوت مانده بود "خدای فرشته‌ها
مهریه مدینه در اینجا چه می کند؟"
نزدیک کردمت به لبم تا که بنگری
روح بنفشه‌ای تو با ما چه می کند
زخم عطش ضریح لبم را شکسته کرد
حالا ببین که با لب گلها چه می کند؟
حالا میا به خیمه ببینم هر دومان
با موجهات فاطمه فردا چه می کند؟
در این طرف صدای پریشان دختری
بابا عمویم آن طرفِ ما چه می کند؟
شاعر: علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(حساب می کنم امشب مساحت حرمت را) *

1729
4

شعر حضرت عباس(حساب می کنم امشب مساحت حرمت را) حساب می کنم امشب مساحت حرمت را
کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را
کتاب عمرتورابا چه مایه ای بنویسم
کدام گوشه نهادم دودست چون قلمت را
شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم
کجا گذاشته ام مشک وشانه و علمت را
توباچه زوایه هایی گذشتی ازبغل آب
چگونه وفق دهم نغمه های زیر وبمت را
چگونه شد که تو بی آب امدی زشریعه
ندیده ام که یکباربشکنی قسمت را
وبند می زند آنجا زنی که قبر ندارد
به دست های کبودش شکسته علمت را

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا) *

1167
2

شعر حضرت عباس(ع)(هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا) هیچ کس فکر نمی کرد بیفتی ازپا
هیچ کس فکر نمی کرد نیایی سقا
آب با دیدن خشکی لبت حسرت خورد
رود گم کرد زتصویر توراه دریا
به وفاداری و حسن و ادب تو عباس
مادری مثل تو ای یار نیارد دنیا
دست های تو سرراه من افتاده بگو
اینکه بیدارم و یا اینکه بود یک رویا
چقدر تیر سراپا ی تورا بوسه زده
نیست زینب که ببیند بدنت شکر خدا
تبر افتاده به جانت که چنین پاشیدی
دیگراز سروقدتو خبری نیست چرا
مژه هایت به سر تیر سه شعبه چسبید
بخدا چشم تورا چشم زدند ای زیبا
می کشم آه کنار تو همه می خندند
بخدا پشت من ازبار غم تو شد تا
چه جوابی بدهم بعد تو درنزد رباب
ببرم مشک تورا پیش سکینه آیا؟
یاس باران شده جسم توزبوی مادر
قبل من فاطم

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(تمام غصه ام این است وپشت پابخوری) *

1134

شعر حضرت عباس(تمام غصه ام این است وپشت پابخوری) تمام غصه ام این است وپشت پابخوری
توهم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
خداکند که به فرقم نظرنیندازی
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری
عزیز فاطمه مدیون مادرت کردم
اگر که ثانیه ای غصه ی مرابخوری
شبیه من جگرت آب می شود وقتی
که غصه من و این چند خیمه رابخوری
خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
قرارنیست که ازآب کربلابخوری

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست) *

7393
10

شعر حضرت عباس(برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست) برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست
این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود و دیگر رباب نیست
شیرازه ات کجاست مفاتیح پاره ام
این برگ های پاره عزیزم کتاب نیست
بازی عشق را توشروع کرده ای ولی
بازی نیمه کاره نه جانم حساب نیست
وقت غروب بعد تو وقاسم وعلی
دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیست
آن لحظه لااقل تو زجا خیز وخود بگو
بی رحم جانشین النگو طناب نیست
حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را) *

1456
1

شعر حضرت عباس(به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را) به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را
بشنو از این دل من زمزمه آخررا
گربرادر به تو گفتم گذر از این نوکر
به برم دست به پهلو بنگر مادر را
پیش طفلان تو بد قول شدم جان اخا
غرق شرمم به خیانت مبر این پیکر را
خون دستان مرا پاک کن از لبهایت
سوی خیمه مبر این جان و تن مضطر را
زخم شمشیر فراموش کنم آه کشم
تا کنم یاد ترک های لب اصغر را
تا عدو حمله نکرده به سوی خیمه برو
تا که در شعله نبینی تو تن دختر را
خوب شد تیر عدو آمد و بر چشمم خورد
تا نبینم ز سر نی سر بی معجر را

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه) *

1510

شعر حضرت عباس(که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه) که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه
و کرده کار جهان را خراب با نیزه
که چشمهای شما را خمار کرد ای مرد
و برده است از این خیمه خواب با نیزه
چقدر پاسخ تلخی است،آب را تشنه
طلب کنی و بگیری جواب با نیزه
و آسمان که زمین آمده است از این غم
نمانده است ببارد عذاب با نیزه
و لحظه لحظه ی محضی است حرمله کرده است
به یک اشاره تو را انتخاب با نیزه
چه مادری،که به فرزند خود چنین فرمود
بنوش جرعه ای از شهد ناب با نیزه
و دختری که به یاد عموی سقایش
کشید دستی و یک مشک آب با نیزه
و داد چشم و سر و دست و مشک آبش را
برای اینکه شود بی حساب با نیزه
شاعر:نادر حسینی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(همین که رفتی موی سرم سپید شد ) *

1628

شعر حضرت عباس(همین که رفتی موی سرم سپید شد ) همین که رفتی موی سرم سپید شد و
برای دیدن تو دیده نا امید شد و
همان زمان که تو مشکت پر آب میکردی
صدای زوزه کفتار ها شدید شد و
به سمت مشک تو با بغض حمله میکردند
و در به هم زدنت باز پیله میکردند
یکی دوتا نه ، هزاران هزار نیزه زدند
برای جایزه با افتخار نیزه زدند
برای کشتن من آمدند پیش تو با.
خیال راحت و از یک کنار نیزه زدند
رقیه دید که با من نیامدی غش کرد
همین که روی زمین دست و پا زدی ، غش کرد
تمامی بدن تو جدا جدا افتاد
و دستهای تو عباس نا بجا افتاد
میان راه زدم بوسه ای به دستانت
ببین که باقی هرتکه ات کجا افتاد.
کنار تو که رسیدم هزار سالم شد
تمام خاطره ات تا ابد وبالم شد
علم به یک طرف و مشک یک کنا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(گرمای دست تو همه را آب می کند) *

1415

شعر حضرت عباس(گرمای دست تو همه را آب می کند) گرمای دست تو همه را آب می کند
مهتاب مست تو همه را خواب می کند
حزنی غریب منحنی صبر خویش را
در انحنای دیده ی تو قاب می کند
من حدس می زنم که بدون تو لفظ آب
در ذهن ها تداعی مرداب میکند
تصویر کردن همه ابعاد روح تو
این را که من خدا شوم ایجاب می کند
این که چقدر خیس خجالت کشیدنی
بیت مرا روانه ی گرداب می کند

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(ع)(روی پیشانی او باب تشهد وا بود) *

1796
4

شعر حضرت عباس(ع)(روی پیشانی او باب تشهد وا بود) روی پیشانی او باب تشهد وا بود
اشهد اَنَّ که او هم پسر زهرا بود
آب می داد عطشناک ترین صحرا را
چشمهایش که به سمت افق اعلا بود
دستهایی که به سجاده ی گل طعنه زدند
بوسه گاه لب خشک پسر طاها بود
یا رب این مشک طلایی کدامین سقاست؟
که در او کیفیت جلوه ی صد دریا بود
تیر چوبی است که مجذوب نگاهت آمد
جذبه ی چشم اهورایی تو گیرا بود
قسمت اعظم مشک تو پر از معرفت است
ارتفاع علم دست تو دور از ما بود
دست تو همهمه ی بال ملائک را دید
بدنت کعبه ی تسبیح کبوترها بود
لب به دریا نزدی چون که خود اقیانوسی
آن که باید بزند بر تو لبش دریا بود

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی) *

1455

شعر حضرت عباس(تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی) تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی
که هر کجا بروی خاضعانه می تابی
لجام وحشی امواج رام دست تو اند
تو از طوایف پیغمبران گردابی
بدون اذن تو خاک آب هم نخواهد خورد
تو پیر معنوی باد و خاکی و آبی
به علقمه که تو با بال پر زدی گفتم
تو از قبیله تصویرهای بی قابی
نمی دهم به تو تصویر مشک ، می ترسم
دوباره راه بیفتی ز بس سبک خوابی
حسین روی تو خم شد به سجده و افتاد
از آن زمان همه گفتند مهر محرابی

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس(وقتش رسیده است که پر در بیاوری) *

1201

شعر حضرت عباس(وقتش رسیده است که پر در بیاوری) وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری
وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری
خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری
تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط ، دستی اگر در بیاوری
تو از نوادگان مسیحی ،‌بعید نیست
از خاک ،‌مشک تازه و تر در بیاوری
در این کویر خار گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری
لب میزنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد