ای بـرادر غم تـو کل تنم را لـرزاند
داغت ای یار همه هستی من را سوزاند
میزند موج فرات و همه سیراب شدند
تشنگی هـر دو لب اصغر من را خشکاند
هرکه هرجـا بِرود ردی ز پـا بگذارد
چه شده پشت سرت رد دو دستت میماند
در کنار بدنت دست گرفتـم به کمـر
خنده ی قاتلت عبـاس دلـم را رنجاند
همه جای تن تو پر شده از تیـر عدو
سر پاشیده شدت جانم و بر لب برساند
دخترم در حرمت دست به روی دستش
تا که سالم برسی بهر تو قرآن میخواند
رفتی و گشت حسین بی کس و تنها به میان
ذکر هل من به زبانش ز غریبی میراند
کس نبود تا کند آرام علی اصغر را
حرمله آخر کـار اصغر من را خواباند
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 07:34
- نوشته شده توسط
- یحیی