قسمتم هست اگر دست به دامان بردن
خوش تر آن است که بر دامن یاران بردن
پیش تر حال مرا جام جهان بینت دید
نزد ارباب چرا «زیره به کرمان» بردن؟
از من آلوده شدن، نار شدن، عار شدن
از شما آب شدن، دست به دندان بردن
یوسف! آتش زده بر جان برادرهایت
دست بر حلقۀ آن چاه زنخدان بردن
دست بر موج هلاکم مده از کشتی خویش
با سرانگشت بر آن سیل خروشان بردن
کارَت این است به هر شانه به گیسو با ما
«کسب جمعیّت از آن زلف پریشان» بردن
×××
هر کجا مرکب دل سوی تو منزل گیرد
میهمان تو به هر شهر و دیارم مولا
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:22
- نوشته شده توسط
- یحیی