شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 مجتبی خرسندی

حضرت رقیه(س)-مدح -( بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست ) * مجتبی خرسندی

3164
7

حضرت رقیه(س)-مدح -( بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست ) بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست

خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه ست

نزدیک ترین راه به الله حسین است

نزدیک ترین راه به ارباب رقیه ست

شاعر : مجتبی خرسندی

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:38
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

حضرت رقیه(س)-شهادت -( نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت ) * ناصر شهریاری

1284
1

حضرت رقیه(س)-شهادت -( نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت ) نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت

لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم

بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت

بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم

تو و لبان پر از خون ، من و کبودی صورت

تو از کدام بگویی من از کدام بگویم

رسیده ای و نشستی دقایقی به کنارم

چه خوب بود می امد به همره تو عمویم

ز پلک پاره خود کن نظاره دختر خود را

ببین که بغض غریبی گرفته راه گلویم

گمان کنم که ز چهره دگر مرا نشناسی

چنان به صورت من زد ، نه بهتر است نگویم

ببین که زائر زهرا شدم میانه ی صحرا

دمی که مادرت آمد در آن میانه به سویم

نمی شود ز لبانت یکی دو بوسه بگیرم

ترک ترک پر زخم است هر کجا که بجویم

بیا و دختر خود ر

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:40
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( السلام ای دستگیر عالمین ) *

1918
3

حضرت رقیه(س)-شهادت -( السلام ای دستگیر عالمین ) السلام ای دستگیر عالمین

ای به ارباب دو عالم نورعین

روز محشر چشم ما بر دست توست

اشفعی لی فاطمه بنت الحسین

مصطفی محمدی

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:51
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور ) * مهدی مقیمی

4492
4

حضرت رقیه(س)-شهادت -( خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور ) خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور

قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته

بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی ات

اشک ، هم حتی درون دیدهء تر سوخته

سوختم اما نه به اندازهء تو در تنور

حتم دارم صورت تو ده برابر سوخته

پشت عمه زینبم سنگر گرفتم بین دود

تا که من کمتر بسوزم جاش ، سنگر سوخته

آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما

چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته

گر مرتب نیست موهایم به من خرده مگیر

علتش این است موهایم روی سر سوخته

بر روی خار مغیلان بارها خوردم زمین

آبله دارد کف پایم سراسر سوخته

عمه می گوید شبیه مادرت زهرا شدم

پشت در انگار دست و پای مادر سوخته

تا توانستند ما را هر کجا سوزانده اند

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:54
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( مبتدای زندگی من خبر از پیری است ) * محمد جواد شیرازی

914
1

حضرت رقیه(س)-شهادت -( مبتدای زندگی من خبر از پیری است ) مبتدای زندگی من خبر از پیری است

حال موهایم پدر آشفته از درگیری است

فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر

یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است

صورت نیلی و پهلویم عذابم می دهند

درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است

تا که می خوردم زمین گیسوی من را می کشید

واقعا این زجر یک دیوانه ی زنجیری است

خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد

حربه ی این نانجیب از پشت غافل گیری است

گوشوارم را شکست آن مرد وقت غارتم

گوشوار دخترش دیدی پدر؟! تعمیری است

عمه گوشم را گرفت اما شنیدم جمله ای

جمله ای که درخور یک دشمن تکفیری است

خوابِ وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب

"سر رسیدی"... خواب من را هم عجب تعبیری است

دردها

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:56
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( عمو عباس... سرم درد میکنه ) * محمد جواد شیرازی

2034
4

حضرت رقیه(س)-شهادت -( عمو عباس... سرم درد میکنه ) عمو عباس... سرم درد میکنه

عمو جون بال و پرم درد میکنه

شبا وقت خوابیدن کلافه ام

جای سنجاق رو سرم درد میکنه

بچه های شام به من می خندیدن

وقتی نیستی جیگرم درد میکنه

نه درست بسته میشه نه وا میشه

پلک من کرده ورم... درد میکنه

دستمُ سمت موهام دیگه عمو

نمی تونم ببرم... درد میکنه

نمیتونم بالا نِی ببینمت

آخه خیلی کمرم درد می کنه

دعا کن بمیرم و راحت بشم

چند شبه خیلی سرم درد می کنه

شاعر : محمد جواد شیرازی

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:58
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( اول تو را سرود لبم انتها لبم ) * محمد جواد شیرازی

1402
2

حضرت رقیه(س)-شهادت -( اول تو را سرود لبم انتها لبم ) اول تو را سرود لبم انتها لبم

از شوقِ پر کشیدن سویت لبالبم

در سینه ام محبت و بر لب ثنای تو

صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم

امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام

این بار پا نداد به ذکر و دعا لبم

من پا به پای عمه ی خود جنگ کرده ام

نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم...

...بگشایم و شکایتی از دردها کنم

راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم

خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده

بوسید اگر که باز لبت بی هوا لبم

چشم و مشام پر شده از بوی آب و نان

اما نخورده است به آب و غذا لبم

"صد بار لب گشودم و بیرون نریختم

خون ها که موج میزند از سینه تا لبم"

با من نگو که از چه لبت این چنین شده؟!

دارد هزار قصه و صد ماجرا

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 14:08
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)-شهادت -( من از قبیله ی دُردی کشان پر دَردم ) * مجتبی روشن روان

1401
4

حضرت رقیه(س)-شهادت -( من از قبیله ی دُردی کشان پر دَردم ) من از قبیله ی دُردی کشان پر دَردم

که در هوای نگاه نگار می گردم

دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید

به سوی خانه ی طفل سه ساله آوردم

به نام نامی خاتون عشق، ماه دمشق

دخیل یار شدم... تا رقیه ای گردم

نگاه مرحمتش گرمِ گرم چون خورشید

چه می شود که بیفتد به کلبه ی سردم؟

وجود او همه از نور ناب، نور لطیف

و من کنار مسیر نزول او گردم

در این زمانه که دوران سختِ وانفساست

به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست

حیات می چکد از گوشه ی نگاه ترش

نجات، خانه نموده کنار بال و پرش

شکوفه نیست حریف لطیف دستانش

فرشته های الهی مقیم... پشت درش

سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع

ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش؟

تم

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 14:13
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 امیر فرخنده

حضرت رقیه س -( آسمون بی ستاره ) * امیر فرخنده

1592
3

 حضرت رقیه س  -( آسمون بی ستاره ) آسمون بی ستاره
گوشای بی گوشواره
چقدر خاطره داشتم
با همین لباس پاره
دستمو عمه نگیره
میخورم زمین دوباره
بابام از سفر برا من
کاشکی یه عصا بیاره
باز رو دامن سفیدم
چقدر گل اناره
برا پام آبله بس بود
انگاری نوبت خاره
پس کجایی مهربونم
دل من هواتو داره

شاعر : امیر فرخنده

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 15:35
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

رقیه -( باباجون ممنونتم من، اومدی به این عمارت ) * اسماعیل تقوایی

1199
5

رقیه -( باباجون ممنونتم من،  اومدی به این عمارت  ) باباجون ممنونتم من، اومدی به این عمارت
تا رقیه بار دیگه بکنه روتو زیارت
بعد تو به خیمه هامون، آتیش جفا کشیدن
پاره کردن گوش وبردن، گوشواره هامو به غارت
خدا گفته تو کتابش یتیمو کنید نوازش
عوضش با تازیونه،ز به یتیما شد جسارت
تورو هی صدا می کردم، تو بیابون می دویدم
بعدشم کوفه وشام و، سختی های تو اسارت
توی شام کوچه به کوچه،همه جا مارو کشوندن
تو محله ی یهودی، کشیدم خیلی مرارت
اگه یه وقتی می گفتم، باباجون من کجایی
می زدن با تازیونه، تا نگم من این عبارت
خیلی لطف کردی به دختر، روچشام قدم گذاشتی
بذا تا اومدنت رو، به همه بدم بشارت
خیلی دوس دارم بمیرم، تا بیام پیشت باباجون
ندارم دیگه تحمل اینهمه ظلم وجسار

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه (س) -( موهای دخترت ببین سپیده ) *

1303
3

شهادت حضرت رقیه (س) -( موهای دخترت ببین سپیده ) ➖بند اول

  • شنبه
  • 15
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 14:42
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

حضرت رقیه سلام الله علیها -( مگر که منتظر یک خبر نبودی تو ) * مهدی رحیمی زمستان

1084
2

حضرت رقیه سلام الله علیها  -( مگر که منتظر یک خبر نبودی تو ) مگر که منتظر یک خبر نبودی تو
مگر که منتظر تشت سر نبودی تو

تو که ستاره ترینی در این خرابه، چرا
شب فراق تو بودی، سحر نبودی تو

بگو به خیل نفهمان که اصل کرب و بلا
نمی رسید به جایی اگر نبودی تو

خمیده، دست به پهلو، سه ساله بانویی
چگونه فکر کنم پشت در نبودی تو

چهار تیر سه شعبه به دست حرمله بود
هزار شکر که اصلا پسر نبودی تو

صفر رسید پدر جان و تازه فهمیدم
دروغ بوده و اصلا سفر نبودی تو

به دست سنگ سرم را نشانه رفت کسی
گمان کنم سر آن رهگذر نبودی تو

تو را به من که ندادند با غضب گفتم
به نیزه دار؛مگر که پدر نبودی تو؟

شاعر : مهدی رحیمی

  • شنبه
  • 15
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 14:54
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)شهادت -( آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! ) * محمد جواد شیرازی

1208
0

حضرت رقیه(س)شهادت  -( آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! ) آمدی با سر آمدی... چه کنم؟!
بین تشت زر آمدی چه کنم؟!
هر دو دستم شکسته اما تو
با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!
بس که دیروز خیزران خوردی
با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!
از جراحات حنجرت پیداست
از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!
چشم من تار و بسته شد، حالا...
... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!
گیسویم درهم است... می بخشی؟
سرزده آخر آمدی چه کنم؟!
بگذریم از خودت بگو بابا
از خودت، از غروب عاشورا

تیر و شمشیر از این و آن خوردی
از زمین و از آسمان خوردی
آیه خواندی برایشان اما
سنگ از قوم بد دهان خوردی
خاطرم مانده عصر عاشورا
نیزه ای را که از سنان خوردی
دم مغرب به ما جسارت شد
بر زمین لحظه ی اذان خوردی
چقدر ضربه، بی امان خوردم

  • شنبه
  • 15
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 15:36
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد حسن بیات لو

حضرت رقیه(س)شهادت -( چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیر گریه ) * محمد حسن بیات لو

3046
5

حضرت رقیه(س)شهادت -( چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیر گریه ) چشمِ انتظارِ میهمان ، زد زیر گریه
بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه

دیگر توان ِ ایستادن هم ندارد
طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه

درکوچه های شام-شامش که ندادند
پیچید وقتی بوی نان زد زیر گریه

دستش که بر زخم لب خشک پدر خورد
افتاد یاد ِ خیزران - زد زیر گریه

انگشتر بابا به یادش مانده بود و...
تا دید دست ساربان; زد زیر گریه

خیلی دلش پر درد از بزم شراب است
پنهان ز چشم دیگران زد زیر گریه

میگفت "بابا" باز "بابا" باز "بابا"
با هق هق و لکنت زبان زد زیر گریه

با دیدن او حرمله "زد زیر خنده"
بادیدن شمر و سنان "زد زیر گریه"

سیلی - غم بازار - نامحرم - اسیری
با گفتنش هم روضه خوان زد زیرگریه

***
شیرین زبان ق

  • شنبه
  • 15
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 15:39
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س)مرثیه -( از دوست جدا مانده فقط می فهمد... ) * سید مجتبی شجاع

1129
1

حضرت رقیه(س)مرثیه -( از دوست جدا مانده فقط می فهمد...  ) از دوست جدا مانده فقط می فهمد...
در غصه رها مانده فقط می فهمد...

آن شب به رقیه جان تو،چه گذشت؟
از قافله جا مانده فقط می فهمد...

شاعر : سید مجتبی شجاع

  • یکشنبه
  • 30
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 11:13
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( تو نبودی که ببینی چه ستمهایی شد ) *

1162
3

حضرت رقیه  مصائب شام  -( تو نبودی که ببینی چه ستمهایی شد  ) تو نبودی که ببینی چه ستمهایی شد
ناگهان دشمن تو بر سرمان ریخت پدر

بعد گودال حرم بود و حرامی بابا
از سر و صورتمان معجرمان ریخت پدر

یک حرامی ز پسِ خیمه نشان از سر، داد
لشگری را به سر اصغرمان ریخت پدر

بعدِ تو دشمن بد ذاتِ خدا بارانی
از غُل و سلسله بر پیکرمان ریخت پدر

هر زمانی به خدا دست عدو بالا رفت
زَهرۀ عمّه، دلِ مادرمان ریخت پدر

پشت دروازه شام از همه سو میدیدیم
چقدر سنگ به دور و برمان ریخت پدر

همه دیدند که خون نه، عرق شرم هنوز
از سرِ نیزۀ آب آورمان ریخت پدر

وای از آن لحظه که هی بر سر و روی تو شراب
پیش چشمان پر از گوهرمان ریخت پدر

مجتبی تاجیک

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( مثل گنجشکی که از خون بال و پر برداشته ) *

1624
2

حضرت رقیه مصائب شام  -( مثل گنجشکی که از خون بال و پر برداشته ) مثل گنجشکی که از خون بال و پر برداشته
از تن تو این تن لاغر اثر برداشته

بین هر ارثیه که مادر بزرگم داده است
یادگاری دخترت دردِ کمر برداشته

زجر هرطوری که می شد زجرکُش کرده مرا
خوب با شلاق زد حالا سپر برداشته

دختر لجباز شامی دست بردارم که نیست
سنگِ اول را زده سنگی دگر برداشته

کاش غارت بود ! با مشعل مرا آتش زدند
بند بند پیکرم بابا شرر برداشته

در شلوغی چادرم گم شد نمیدانم کجاست
احتمالا یک نفر بین گذر برداشته

زیر دست و پای لشگر چند ساعت مانده ام
پیکرم را عمه ام با دردسر برداشته

يک طرف مو می کشند و یک طرف پا می زنند
فكر كردي دخترت دست از خطر برداشته

آنقَدَر در صورتِ من زخم کاری هست که
هر زنی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 17:38
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( كسى نبود بپرسد چه چيز كم دارى ) *حاج رضا محمدی ولایی

1377
1

حضرت رقیه  مصائب شام  -( كسى نبود بپرسد چه چيز كم دارى ) كسى نبود بپرسد چه چيز كم دارى
به قلب كوچكت آيا تو نيز غم دارى؟

كسى نبود بپرسد كه از كدام گناه
نشان سيلى از آن دست پر ستم دارى

يكى به طعنه ميان حراميان مى گفت
تو چند ساله اى اينگونه قد خم دارى ؟

سرم كه رفت به دامان مادرت مى گفت
چقدر خار در اين پاى پر ورم دارى

مسير سرخ نگاهت به قافله فهماند
هواى دختر خود را به نيزه هم دارى

اگر چه رفته علمدار لشكرت غم نيست
كه عمه بعد عمو مى كند علمدارى

شاعر : رضا محمدی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 17:40
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( با سر رسیدنِ تو دو پای مرا گرفت ) * حبیب نیازی

1761
1

حضرت رقیه مصائب شام  -( با سر رسیدنِ  تو  دو پای مرا گرفت ) با سر رسیدنِ تو دو پای مرا گرفت
این نای زخم خورده نوای مرا گرفت

از ذوقِ اینکه آمده ای گریه میکنم
این دردِ دنده گرچه صدای مرا گرفت!

من خواستم بیایی و من را بغل کنی
یادم نبود زانویی جای مرا گرفت!!

باید بدونِ دوش عمو در به در شوم
وقتی تبر رسید و سرای مرا گرفت

زهرا بزن دوباره صدایم نگاه کن
هر دست ذرّه ذرّه نمای مرا گرفت!

زآتش گره به مو بخورد وا نمیشود
شعله ببین چگونه صفای مرا گرفت

امروز پیشِ دیده ی من با سرت چه شد
دیدم شراب ظرفِ دوای مرا گرفت!!

اصلا ً تمامِ شکلِ دهانت عوض شده
این خُرده های چوب قُوای مرا گرفت

دارد خرابه دورِ سرم چرخ میزند
ذهنم سراغِ خاطره های مرا گرفت

عمّه حلال کن . زحماتت

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 17:45
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( ای سفر کـرده که صد قافلـه دل پیش تو بود ) * حسین ایمانی

1121
1

حضرت رقیه  مصائب شام  -( ای سفر کـرده که صد قافلـه دل پیش تو بود ) ای سفر کـرده که صد قافلـه دل پیش تو بود
از چه بر موی سرَت لخته یِ خون مانده و دود

چـه کسـی با تو چنیـن کـرد و مـرا کـرد یتیم
که بُریـده سر تـو؟!... بریـده ای از مـن زود

دیـده ای از سـرِ نیـزه چـه سَـرم آوردنــد
چـه بگـویم که خـبر داری از این روی کـبود

خـوب شد کـرب و بلا جان نـَسـِپـُردم بابا....
پای روضـه کـه بمیـرم به خـدا کـردم سـود

قـدِّ من فاطـمی و مـویِ سـرم زینـبی است
شِبـه این دو شـده ام تا که تو باشی خشنود

حـرف بازار و کـنیـزی رقـیـّه شـده اسـت
دخـترت را بـِبَـر از شامْ دو چشمـم شـد رود

پای سـرْ سه ساله یِ تو الـعـجـل می گـوید
مـی رود شـام غـم و مـی رسد آخـر مـوعود

شاعر : حسین ا

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 17:49
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( از کجا باید شروعش کرد آه و ناله را ) *

1064

حضرت رقیه  مصائب شام  -( از کجا باید شروعش کرد آه و ناله را ) از کجا باید شروعش کرد آه و ناله را
تا کجا باید به طوفان داد باغ لاله را
از کجا باید نوشت از شام یا کرببلا
یا از آن دستی که پرپر کرد یک آلاله را
کربلا یعنی که با یک آه حتی میشود
مثل طوفان رفت آسان یک ره صد ساله را

السلامی گفت و غسلی با تب خون کرد و رفت
عقل و منطق را به رنگ و بوی مجنون کرد ورفت

در هوایش میتوان بی بال هم، پرواز کرد
میشود با روضه های مادرش اعجاز کرد
در میان آستانش کعبه ای دارد حسین
میتوان تکبیر گفت و راه عشق آغاز کرد
شاعران اعجوبه ی پرواز در این ساحتند
میتوان حس تغزل را به سوزی ،ساز کرد

بوی سیبی که مرا با خود هوایی میکند
دارد این احساس هارا کربلایی میکند

زینبیه خود بخود ، گاهی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد مبشری

حضرت رقیه مصائب شام -( این قدر دختر بابایی من را نزنید ) * محمد مبشری

1351
1

حضرت رقیه  مصائب شام  -( این قدر دختر بابایی من را نزنید  ) این قدر دختر بابایی من را نزنید
همه ی هستی و دارایی من را نزنید

قرص ماه است چه جوری دلتان می آید ؟
جلوه ی کامل زیبایی من را نزنید

شده رنگ رخ او مثل کبودی تنش
نازک این لاله ی صحرایی من را نزنید

از غم دختر من عرش به هم می ریزد
بی سبب ماه تماشایی من را نزنید

همه با هم به سوی باغ تهاجم نکنید
آه این یاس مسیحایی من را نزنید

بوی زهراست که پیچیده در این ویرانه
دختر کوچک شیدایی من را نزنید

نانجیبان گل دردانه ی من نورسته ست
این سه ساله گل زهرایی من را نزنید

شاعر : محمد مبشری

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:12
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد حسن بیات لو

حضرت رقیه مصائب شام -( همه شادند دخترت گریان ) * محمد حسن بیات لو

1420
1

حضرت رقیه  مصائب شام  -( همه شادند دخترت گریان ) همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار

دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده
یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده

گر به دور سرت نمی گردم
پر و بالم ببین که بسته شده
مثل سابق زبان نمی ریزم
دو سه دندان من شکسته شده

وسط ازدحام و خنده ی شام
بغض تنهایی ام ترک میخورد
هر کجایی که گریه میکردم
عمه ام جای من کتک میخورد

دختری چند کوچه بالاتر
تا من و رخت پاره ام را دید
بین دستش عروسکی هم داشت
به من و حال و روز من خندید

میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو ورم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد

آن قدر روی خارها رفت

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 وحید محمدی

حضرت رقیه مصائب شام -( قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر ) * وحید محمدی

982
1

حضرت رقیه  مصائب شام  -( قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر ) قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر
قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر

خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی
همه ی غصه ی من بی خبری بود پدر

بعد‌ تو رفت به غارت همه ی حاصل من
بعد تو قسمت من خونجگری بود پدر

سایه ات بر سر نی سایه ی روی سر من
سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر

من که از شام فقط خاطره ی بد دارم
سفر شام عجب بد سفری بود پدر

سر بازار، سر کوچه، سر هر گذری
بعد تو قسمت ما در به دری بود پدر

کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام
قصه ی آبله و پای پَری بود پدر

من اگر زنده ام از معجزه ی زینب توست
همه جا بر تن زارم سپری بود پدر

به سر ما سرِ سرنیزه ی دشمن می خورد
اگر از داغ تو چشمان تری

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:18
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه مصائب شام -( بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد ) *

1273
2

حضرت رقیه مصائب شام  -( بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد ) بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد
هر آنکه شد به بلا مبتلا خبر دارد

فقط سه ساله کبود است جای جای تنش
فقط رقیه از این ماجرا خبر دارد

هزار مرتبه پرسید و پاسخی نشنید
کسی ز حال پدر جانِ ما خبر دارد؟

غریب نیست میان خرابه زینب هست
که آشنا فقط از آشنا خبر دارد

به عمه گفت: گمانم پدر نمی داند
به گریه گفت: عزیزم! چرا... خبر دارد!

از آنچه بر تو گذشته است کربلا تا شام
تنش جدا و سرش هم جدا خبر دارد

سید محمود بابایی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:20
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) مصائب شام -( خواب ديدم كه پدر، طعمه ي اغيار شدم ) *

1501
4

حضرت رقیه(س)  مصائب شام  -( خواب ديدم كه پدر، طعمه ي اغيار شدم ) خواب ديدم كه پدر، طعمه ي اغيار شدم
خواب ديدم كه به داغ تو گرفتار شدم
لب مجروح تو را ديدم و بيمار شدم
بعد از اين خواب پدر جان بخدا زار شدم

خواب ديدم كه سر تو روي دامان من است
سر تو بين دو دست يخ و لرزان من است

ناگهان ولوله اي شد همه جا ريخت بهم
تازيانه به تنم خورد و مرا ريخت بهم
تازيانه كه زدند، عمه ي ما ريخت بهم
عمه ام ريخت بهم، عرش خدا ريخت بهم

بهر دلجويي ما طشت طلا آوردند
باورم نيست پدر جان كه تو را آوردند

"تا كه چشمم به تو افتاد زبانم وا شد"
ذكر روي لب من نام خوش بابا شد
چقدر گوشه ي ويرانه ي ما زيبا شد
كنج ويرانه برايم همه ي دنيا شد

نذر كردم كه بيايي بدهم جانم را
فرش راه تو كنم موي پري

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه (س )مصائب شام -( بی تو جا مانده ام از قافله،بابا چه کنم؟ ) *

1437
4

حضرت رقیه (س )مصائب شام  -( بی تو جا مانده ام از قافله،بابا چه کنم؟  ) بی تو جا مانده ام از قافله،بابا چه کنم؟
جسمم آزرده شد از سلسله، بابا چه کنم؟

گیرم از این همه غم، دل برَهانم،امّا
بی تو آشفته از این فاصله، بابا چه کنم؟

می کِشد موی مرا دشمن و گوید که بیا
تو بگو پایِ پراز آبله، بابا چه کنم؟

نالۀ مادر و گودالِ غم و خندۀ خصم
نرود یاد من آن هلهله، بابا چه کنم؟

شد دوتا قامتم و بی تو نشستم به نماز
سِرِّ قدقامت هر نافله، بابا چه کنم؟

جگرِ غمزده ام را همه دم سوزانده
داغ تیری که زده حرمله ، بابا چه کنم؟

هرقدم با نوک پنجه بروم راه زدرد
پای پر آبله، جز هِروله، بابا چه کنم؟

همۀ توشه ام این چادر خاکی است،ببین
بیش از این نیست مرا راحله، بابا چه کنم؟

همچنان میخ در و

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

حضرت رقیه(س )مصائب شام -( پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم ) * مهدی رحیمی زمستان

2323
2

حضرت رقیه(س )مصائب شام  -( پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم ) پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم

تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم

تو بالا سنگ می خوردی و من پایین لگد یعنی؛
میان کوچه تنگ یهودی مثل هم بودیم
.
من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم
تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم

یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و...
من و تو در نداری دردهای مشترک داریم

منو تو هر دو از دلواپسی عمه می ترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم

تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم
.
پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمه

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محسن صرامی

حضرت رقیه (س)مصائب شام -( لحظه اي بر پيكرت بابا سرت را فرض كن ) * محسن صرامی

1213

حضرت رقیه (س)مصائب شام  -( لحظه اي بر پيكرت بابا سرت را فرض كن ) لحظه اي بر پيكرت بابا سرت را فرض كن
سالم و مثل گذشته پيكرت را فرض كن

لحظه اي اوج مصيبت را بيا ناديده گير
محض يك بوسه دوباره حنجرت را فرض كن

گوش كن بابا صداي خنده ي شش ماهه را
روي آغوش ربابت اصغرت را فرض كن

تو شبيه من دلت تنگ علي اكبر است
دور و اطراف خيامت اكبرت را فرض كن

تشنه اي باشد عمويم را صدا كن مثل قبل
با همان مشك پر آب،آب آورت را فرض كن

فرض كن انگشت داري موي من را شانه كن
باز هم در دست خود انگشترت را فرض كن

گريه مال چيست كاري كه شده حالا بيا
بي كبودي صورت اين دخترت را فرض كن

مو سفيدم،قد خميده،هر دوتا چشمم كبود
كار راحت شد ببين و مادرت را فرض كن

محسن صرامی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:35
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت رقیه (س )مصائب شام -( دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید ) * جواد هاشمی

1030

حضرت رقیه (س )مصائب شام  -( دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید ) دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید
شمیم توست که با آب و تاب می‌آید

به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمه‌شب به برم آفتاب می‌آید

نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب می‌آید؟

هنوز در غم بی‌آبی لب تو ببین
که چشمه‌چشمه ز چشمانم آب می‌آید

قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟»

جز این‌که شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب می‌آید؟

هر آن‌که دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب می‌آید

رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خسته‌دلان مستجاب می‌آید

شاعر : جواد هاشمی

  • دوشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1395
  • ساعت
  • 18:37
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد