هر کسی حرف از وفاداری زند
از علمداری و از یاری زند
آورد نامی ز ایثار و ادب
ذکری از سقایی آید روی لب
گر جوانمردی دمی حاصل شود
هر دلی مست ابوفاضل شود
او که مردی و وفا را کرده مات
تا ابد شرمنده اش آب فرات
واله و مبهوت او شد علقمه
هم گل ام البنین هم فاطمه
ساقی بی دست جام کربلا
تشنه لب آب آور دشت بلا
بود او نور امید خیمه گاه
یک تنه بهر حسینش یک سپاه
در وجودش گشته حیدر منجلی
جلوه ی کرببلایی علی
دست حق باشد علی مرتضی
او بود دست علی در کربلا
خیمه ها را پاسداری می نمود
شب به یمن او حرم آسوده بود
تا سحر برگرد خیمه ذکر گفت
تا سه ساله در حرم آرام خفت
صبح عاشورا علم بر دوش بود
لشگری از هیبتش مده
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:50
- نوشته شده توسط
- TzwSVsOw