خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد
ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد
پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن، ساحلی فراهم شد
هر که رو به دریا کرد، آب روی ساحل شد
خنده را ز خاطر برد، آنکه گریه محرم شد
گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک میافتد
باد مهرگان آمد، قامت علی خم شد
قاسم و تپیدنها لاله و دمیدنها
مجتبی و چیدنها، گل دوباره خرم شد
تشنه اضطراب آورد، آب میشود عباس
گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد
خادم برادر بود از ره وفاداری
ذات را موخر بود، مرگ را مقد
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1396
- ساعت
- 20:12
- نوشته شده توسط
- ح.فیض