رسن بر پنجه ی تقدیر بستند
دو دست آیه ی تطهیر بستند
به گردن شال مشکی باید انداخت
که دور گردنش زنجیر بستند
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
رسن بر پنجه ی تقدیر بستند
دو دست آیه ی تطهیر بستند
به گردن شال مشکی باید انداخت
که دور گردنش زنجیر بستند
ای گل پر پر.....آه و واویلا یا موسی بن جعفر
غریب مادر....آه و واویلا یا موسی بن جعفر
امشب فلک غرق عزای کاظمین است
امشب خراسان همصدای کاظمین است
امشب دل ما هم گدای کاظمین است
ای گل پرپر.....
یا ضامن آهو بیا در شهر بغداد
شد طائر قدسی اسیر دام صیاد
در کنج زندان باب مسموم تو جان داد
ای گل پرپر...
دریا به روی تخته ای از در که دیده
افلاک را زنجیر بر پیکر که دیده
یاس بهشتی را چنین پرپر که دیده
ای گل پرپر.....
چشمان زنجیر از غم او غرق خون است
خورشید ما محبوس در "قعر سجون" است
روی لبش "انا الیه الراجعون" است
ای گل پرپر....
سوره ی نور است در کنج زندان
بسته در زنجیر شد دست قرآن
باب الحوائج موسی ابن جعفر
سجاده ی او از خاک نمناک
در ظلمت محبوس شد ماه افلاک
باب الحوائج..........
به ملاقاتش چه ظالمانه
دشمن می آمد با تازیانه
............
نوحه خوان گشته زهرای اطهر
زینت عرش است بر تخته ی در
.............
یوسف زهرا افتاده در چاه
حضرت رضا آجرک الله
زهرا می خونه با چشمای گریون
موسی بن جعفر غریبه تو زندون
دلگیره از تموم این دنیا
قامت کمون شده مثه زهرا
جونی نداره پیکر آقا
لعنت به بی وفایی تقدیر
از نا سزای دشمنا شد پیر
سخته نماز تو غل و زنجیر
ای وای ، ای وای
مادر رو کنجه ، زندون صدا کرد
با تازیونه روزه اش رو وا کرد
باب الحوائج ، موسی بن جعفر
بند دوم
سویی نمونده ، تو چشمای آقا
خلصنی یا رب ، رو لبهای آقا
شد آب تموم پیکر آقا
ای وای شکسته شد پر آقا
خالیه جای دختره آقا
ای وای شکسته حرمت آقا
بد جور اسیر غربته آقا
سیلی زدن به صورت آقا
ای وای ، ای وای
خون جاریه از ، هر جای این تن
بر حال و روزش می خنده دشمن
باب الحوائج ، موسی بن جعفر
بند
در کنج زندان گر چه فرسوده گشتم
با زهر کین از غمها آسوده گشتم
گرم نوایم غم،آشنایم
دلتنگ روی معصومه و رضایم
هر دم که می آمد سندی روبرویم
با تازیانه می زد بر سر و رویم
شد قامتم تا از ظلم اعدا
هر ضربه ای که می زد گفتم یا زهرا
گر چه مداوم زد سیلی بر روی من
اما نخورده نیزه بر پهلوی من
در این سیه چال زدم پر و بال
ایندم آخر هستم به یاد گودال
*****
شائق
گوشه ی زندان کین آقا چو گل پر پر شدی
لحظه ی آخر شبیه حضرت مادر شدی
یاس خوش بوی علی از چیست آه و زاریت
خاک عالم بر سرم آقا چرا لاغر شدی
در غل و زنجیر آقا خیره بر کنجی شدی
گوئیا دلتنگ روی نازنین دختر شدی
استخوان پایت ای آقا چرا بیرون زده
خون جگر آقا در این روز و شب آخر شدی
ناله ها داری عزیز فاطمه انگار که
منقلب با یاد جدت آن شه بی سر شدی
ای دوصد شکر لحظه ی آخر ندیدت دخترت
در غل و زنجیر مانند گلی پر پر شدی
#وحید_زحمت_کش_شهری
با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم
در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم
شکر خدا که دور نبودیم از شما
در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم
گر دور هم شدیم دمی از کنارتان
اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم
مهدی سیاهپوش عزای شما شد و
ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم
ما از همان ازل همه در بندتان شدیم
همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم
ای وای من شکسته پرو بال بودی و
عمری اسیر کنج سیه چال بودی و
هر روز روزه بودی و اما دم اذان
در زیر تازیانه تو پامال بودی و
یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا
تو چارده بهار به این حال بودی و
گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها
گاهی به یاد زینب و گودال بودی و
عمری غریب در دل زندان تو زیستی
هر
در این قفس بعد از حدودِ چارده سال
از من به جز مشتِ پری مانده ؟ نمانده
زیر غل و زنجیرها ، زیر شکنجه
اصلا بگویی پیکری مانده نمانده
پیکر که نه ، از بس که در تب سوختم من
حتی بگو خاکستری مانده نمانده
انواع و اقسامِ اهانت ها به من شد
یک ناسزایِ بدتری مانده ؟ نمانده
جز سیلی و شلّاقشان در جیرهء من
آب و غذای دیگری مانده نمانده
جز مرگ، مثل مادرم زهرا برایم
هیچ آرزوی بهتری مانده نمانده
*******
از پیکرِ صد قطعۀ شاه شهیدان
پیراهنی ، انگشتری مانده نمانده
از بس که سنگ انداخت سمتِ نیزه دشمن
بر نیزه ها آیا سری مانده نمانده
از آستینهایی که پوشانده سری را
پیداست بر سر معجری مانده نمانده
قلب تو در این گوشۀ دلگیر گرفته
دیگر نفست را غل و زنجیر گرفته
اصلاً غم عالم ز تو تأثیر گرفته
این حصر ، جوانی ز تو ای پیر گرفته
در کنج سیه چال ، یکی ، روز وشبت بود
یا حیدر و یا فاطمه دائم به لبت بود
شد گوشۀ زندان تو محراب عبادات
نه هم سخنی داشته ایّ و نه ملاقات
وقت سحر و وقت دعا وقت مناجات
کردی طلبِ مرگِ خود ای قبلۀ حاجات
از زهر جفا یوسف زهرا تنِ تو سوخت
کنعان به امید تو و برگشتن تو سوخت
ای کاش که می شد که ببینی پسرت را
تسکین بدهی بلکه تو زخم جگرت را
با ضربۀ شلّاق شکستند پرت را
زنجیر هم آزرده تنِ مختصرت را
دل سوخت به احوال تو ای سید مظلوم
مظلومیتت بود ز چشمان تو معلوم
هر نیمۀ شب با تن تبدار ت
دو چشم آل الله دوباره گریان است
که یوسف زهرا به کنج زندان است2
بابِ حاجات عالم تنهاست غربتش از دو چشمش پیداست
غم ریزد از لبش با حرفِ هر شبش
آتش زند به دل خلِصنی یاربش
آقام غریب آقام4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چو عمه اش ، سهمش غمِ اسارت شد
به دست زندانبان به او جسارت شد2
دیگر از زندگانی سیر است پیکرش در غل و زنجیر است
دلها مکدر است دیده ز خون تر است
بر سینه ها غمِ موسی بن جعفر است
آقام غریب آقام4
شد دیده گریان موسی ابن جعفر
دلها پریشان موسی ابن جعفر
از داغ او عالمی شد سیه پوش
گردیده نالان موسی ابن جعفر
آه ، زنم در عزایش به سینه
آه ،که شد کشته از ظلم وکینه
(آه واویلا آه واویلا )
سندی شاهک به جانش شرر زد
با تازیانه به وقت سحر زد
آمد به یادش گل یاس پرپر
وقتی که محکم لگد را به در زد
آه که دشمن به زخمش نمک زد
آه غریبـــــانه او را کتـــــک زد
(آه واویلا آه واویلا )
زندان هارون شده قتلگاهش
تا عرش حق میرسد سوز آهش
با اشک چشمش رضا را صدا زد
باشد سوی درب زندان نگاهش
آه ، کجایی تو ای نور دیده
آه ، که وقت عزایت رسیده
(آه واویلا آه واویلا )
ما جان به کف در راه عشق توایم
ماسائل باب المراد توایم
تو شاه وفایی / تو بحر عطایی
باب الحوائج در دو دنیا
نور دل و فرزند زهرا
(یا سیدی موسی ابن جعفر ) ۲
موسی ابن جعفر شد شهید کینه
زهرا زند در ماتمش به سینه
تمام پیکرش / شبیه مادرش
سیلی زدست کینه خورده
از زهر دشمن جان سپرده
(یا سیدی موسی ابن جعفر ) ۲
در آن دم آخر به چشم گریان
گوید کجایی دلبرم رضاجان
بیا نور دیده / به آخر رسیده
عمر من ای آرام جانم
ای راحت روح و روانم
( یا سیدی مولا رضا جان )
یا ثامن الحجج سیه به تن کن
بر قامت بابا خودت کفن کن
فدای غربتت / نثار تربتت
دسته گل اشک محبان
بنما نظر از لطف و احسان
( یا سیدی مولا رضا جان )
آرزوی دلها ای شفیعِ محشر
دلبندِ فاطمه نور چشمِ حیدر
یا بابَ الحَوائج یا موسی بنِ جعفر...
سوزد وجودم از سوز عزای تو
زندانیِ بغداد جانم فدای تو
یا بابَ الحَوائج یا موسی بنِ جعفر...
غُل و زنجیرِ کین بر پایت بسته شد
قلبِ زهرا از این ماتم شکسته شد
یا بابَ الحَوائج یا موسی بنِ جعفر...
جان دادی در زندان آقای دو دنیا
شکرِ خدا نشد سَرَت از تن جدا
ثارَالله ثارَالله یا اباعبدالله...
روی خاک گودال غرقِ خون افتاده
حسینِ فاطمه لب تشنه جان داده
ثارَالله ثارَالله یا اباعبدالله...
بند اول:
امان از زندون
زِ ظلمِ هارون
بمیرم واست
شدی تو دلخون
تو بودی اسیر
به غل و زنجیر
میزدنتو
میگفتن بمیر
شکنجه میدادن تو رو آقا
یه عده رذل و پست و بی حیا
می بستن درها رو به روی تو
از روی ظلم و کینه و جفا
واااای
میزدن چه بی امون
تازیونه ، خیزرون
شد لب و تنت آقا
پر زِ خون و بی توون
وااااای ( موسی بن جعفر واویلا ۳)
بند دوم: (زبان حال)
به غم دچارم
رمق ندارم
با تازیونه
میدن آزارم
خدایا پیرم
زِ دنیا سیرم
چه غریبونه
دارم میمیرم
با بی رحمی دائم میزدنم
کبوده و زخمیه بدنم
لحظه ی آخر گریه میکنم
برا غم جد بی کفنم
واااای
شعله وره خیمه ها
مونده زیر مرکبا
پیر مردی اومد و
میزدش با یه عصا
وااااای
موسی بن جعفر شد از غصه آزاد
قتلگاهش بود زندان بغداد
از ظلم هارون دلها پر از خون
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
بی جوهر گردیده دیگر صدایش
خون می چکد مدام از دست و پایش
شد کند و زنجیر با جسمش درگیر
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
طایر فاطمه شد بی بال و پر
تابوت او شده بر تخته ی در
از زنجیر کین سینه اش سنگین
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
******
شائق
نشسته شیعه در غم و سوگ موسی بن جعفر
گشته ز داغش در شهر بغداد صحرای محشر
موسی بن جعفر(3)
درکنج زندان مولای مابی صبروشکیب است
تنهاومظلوم چون جدخود تنها و غریب است
موسی بن جعفر
از بسکه سندی براو ستم ها نموده هر شب
ذکر لب او هر روز وهرشب خلصنی یا رب
موسی بن جعفر
آنکس که بوده از ظلم دشمن در غل و زنجیر
مرگ خودش را خواهدز خالق با آه شبگیر
موسی بن جعفر
افتاده هفتم گل ولایت در کنج زندان
ذکرلب او گشته دمادم بابارضا جان
موسی بن جعفر
ازظلم وکین سندی شاهک خون شددل او
شررزده با زهر هلاهل بر حاصل او
موسی بن جعفر
آنکس که بوده همچون ائمه غریب و مظلوم
در کنج زندان با دست سندی گردیده مسموم
موسی بن جعفر
صید
بار دگر عالم نشسته در غم
سوزدرضازین سوز و داغ و ماتم
شد کشته از کین موسی بن جعفر
زین داغ وماتم الله اکبر
هفتم امام و مقتدای معصوم
با زهر کین هارون نموده مسموم
شد کشته از کین موسی بن جعفر
زین داغ و ماتم الله و اکبر
زهرش زده شرر به جسم و جانش
سوزانده است تا مغز استخوانش
شد کشته از کین موسی بن جعفر
زین داغ و ماتم الله و اکبر
سندی ز ظلم و کینه ظالمانه
بر پیکرش میزد به تازیانه
شد کشته از کین موسی بن جعفر
زین داغ وماتم الله اکبر
در گوشه ی زندان به تاب ودرتب
گوید خلاصم کن دگر تو یارب
شد کشته از کین موسی بن جعفر
زین داغ وماتم الله و اکبر
زهر عدو بر حاصلش شرر زد
داغ پدر را بر دل پسر زد
شد کشته از
امشب گل باغ علی و زهرا
واویلا واویلا
راحت شود از درد و رنج و غم ها
واویلا واویلا
در کاظمین شوری دگر به پا شد
واویلا واویلا
از داغ کاظم در غم و عزا شد
واویلا واویلا
هفتم امام آن ماه بی قرینه
واویلا واویلا
شد از ستم مسموم زهر کینه
واویلا واویلا
آنکس که بودی نور چشم امت
واویلا واویلا
جان داده از زهر ستم به غربت
واویلا واویلا
سندی زده آتش به جسم و جانش
واویلا واویلا
سوزانده زهر تا مغز استخوانش
واویلا واویلا
هفتم امام از کینه گشته خاموش
واویلا واویلا
گردیده از داغش رضا سیه پوش
واویلا واویلا
کاظم شده شهید ظلم و بیداد
واویلا واویلا
جسمش سه روز مانده به جسر بغداد
واویلا واویلا
شکرِ خدا نبوده دخ
زندانی زندان بغداد
کنج قفس از نفس افتاد
از درد و غم گردیده آزاد
مولا رضا آجرک الله(۳)
هفتم گل گلزار طاها
راحت شده از رنج و غم ها
رفته سوی عالم عقبا
مولا رضا آجرک الله
هفتم گل باغ ولایت
ای که تویی شمس هدایت
بنشسته عالم در عزایت
مولا رضا آجرک الله
بر شیعیان یاروحبیبی
بر درد عالم تو طبیبی
جان داده ای تو در غریبی
مولا رضا آجرک الله
بیت شما ماتم سرا شد
در هرکجا ماتم به پا شد
از داغ تو کرب و بلا شد
مولا رضا آجرک الله
تو گل گلشن ولایی
بابای مظلوم رضایی
در راه دین گشتی فدایی
مولا رضا آجرک الله
خون شد دل جمله محبان
چها کشیدی کنج زندان
فرموده ای بیا رضا جان
مولا رضا آجرک الله
از زهر کین خون شد دل
◾به بهانهی شهادت
◾زبانحال
◾حضرت موسیبنجعفر(ع)
جسم من در جسر بغداد از جفا افتاده بود
دخترم معصومه از این ماجرا جان داده بود
یک یهودی با لگد میزد مرا ای وای من
تازیانه داشت دیدم در برم استاده بود
از مدینه تا بیاید نور چشمانم رضا
چشم من مانده براهش در مسیر جاده بود
پیکرم را چار تن از این غلامان میبرند
اوج غربت اینکه تشیع جنازه ساده بود
سندیابن شاهک آمد تا کنارم گوئیا
شمر با خنجر کنار قتلگه آماده بود
تاکهافتادازنفسبرسینهاشدشمننشست
بر روی تل دختر حیدر که کوثر زاده بود
یک زن تنها حرامیها همه دور و برش
عمهی مظلومهام تنها، ولی آزاده بود
گل باغ ولا موسی بن جعفر
توئی باب رضا موسی بن جعفر
تو نور چشم زهرایِ بتولی
توئی مشکل گشاموسی بن جعفر
شب و روزت مناجات و دعا بود
به زندان بلا موسی بن جعفر
به زهرِ سندیِ مردودِ کافر
شدی حاجت روا موسی بن جعفر
به راه دین و قران کرده ای تو
سر و جان را فدا موسی بن جعفر
به زیر کنده و زنجیر بودی
به یاد کربلا موسی بن جعفر
دم اخر بُدی چشمت به راهِ
علی موسی الرضا موسی بن جعفر
دراین غم ،گردن مهدیِ زهرا
بود شال عزا موسی بن جعفر
به زیر تازیانه کرده ای تو
به جدت اقتدا موسی بن جعفر
بُدی جسمت میان تخته ی در
به روی دوش ها موسی بن جعفر
دگر جسمت نشد مانند جدت
ز کینه توتیا موسی بن جعفر
سرت گر روی خاکستر نهادی
به زن
بند اول
درگیره ، دست و پام با غل و زنجیر
میگیره ، نفسام با غل و زنجیر
میگیره ، این دعام با غل و زنجیر
خلصنی یا رب۲
میسوزه ، دلم از جور زمونه
میسوزه ، بدنم از تازیونه
میسوزه ، منو این آه شبونه
خلصنی یا رب۲
کنج سیه چالم
دلگیر و بی حالم
با خنده ی سندی
میگریم و مینالم
واویلا واویلا
بند دوم
زندانبان ، توی زندان روبرومه
غمگینم ، آره بغضی تو گلومه
دیگه مرگم ، بخدا که آرزومه
خلصنی یا رب۲
معصومه ، کجایی دختر زارم
کاش بودی ، توی زندان تو کنارم
از وقتی ، دورم از تو بی قرارم
خلصنی یا رب۲
میسوزم از زَهره
کینه لبام تشنه
اما نشد راسم
بُبریده با دشنه
واویلا واویلا
۱۳۹۸/۱۲/۲۴
حیله دشمنان بد ذات است
یوسفی بین چاه افتاده
آنقدر ضربه خورده از آتش
پیش چشمان ماه افتاده
شده رنگین کمان تمام تنش
از جگر گفته آه افتاده
روی پهلو و صورتش جای
چکمه ی روسیاه افتاده
دور و اطراف سینه اش خیلی
جای مشتِ گناه افتاده
بی رمق با غرور بشکسته
خسته بی تکیه گاه افتاده
فاطمه از پی عیادت او
دلشکسته به راه افتاده
مثل ارباب بی کفن تنها
گوشه ی قتلگاه افتاده...
بند اول
مولای یا موسی بن جعفر
در کنج زندان بودی مضطر
شد قلبت رنجیده از دنیا
ای وارث بر غمهای مادر
با سیلی،میشدی نقش زمین
زندان بانِ تو سندیِ لعین
شد قلبِ،شیعه واسه تو غمین۲
موسی بن جعفر ای وای آقا
بند دوم
شد زخمی پای تو از زنجیر
بودی کنج زندان بی تقصیر
میدادت آزار آنجا دشمن
با زخم زبان و با تحقیر
میداد او،به تو فحش و ناسزا
میخوردی،لگد از او بی هوا
میزدی،ناله یاد کوچه ها۲
موسی بن جعفر ای وای آقا
بند سوم
یا سیدی موسی بن جعفر
ما سائل تو و تو سرور
یا باب الحوائج از کرم
رفع مشکل کن از این کشور
ما را در،این بلا یاری کن
واسه شیعه بیا کاری کن
از ایران،رفع بیماری کن۲
موسی بن جعفر ای جان آقا
ای گل زهرا و حیدر،خورشید فردای محشر
جان و جانان پیمبر،جاریِ صهبای کوثر
یا مولا موسی بن جعفر...
یا مولا تا به قیامت،عشق تو شد سرنوشتم
روضه ات خلد برین و،حرمت باشم بهشتم
یا مولا موسی بن جعفر...
درمانده منم به راهت،مولا جان برس به دادم
من خاک حریم عشق و،سائلِ باب المرادم
یا مولا موسی بن جعفر...
حاجتم بُوَد اسیرِ،روی چون مَهِ تو باشم
آرزوی من همین است،قربان رَهِ تو باشم
یا مولا موسی بن جعفر...
دعا کن ای بحر رحمت،که باشم عبد خدایی
عاقبت مثل شهیدان،بشوم کرببلایی
ثارَالله یا حسین یا مظلوم
موسای طور غربتم و خسته ،بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
زندانی بدون ملاقات عالمم
کز اهل و از عشیره ی خود گشته ام جدا
در قعر تیرگی نفسم بند آمده
از دود شعله ی ستم و قحطی هوا
گاهی که خواب می بردم فکر میکنم
هستم چو یک کبوتر آزاد در فضا
پر می کشم ز دام و در آفاق می پرم
در دست باد هر طرفی می روم رها
ناگه ولی به ضرب لگد می پرم ز خواب
جا می کند به پیکر من جای ردّ پا
زخم فلز به گردن من دائمی شده
سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمه ها
در سجده بسکه پیکر من آب رفته است
انگار روی خاک فتاده است یک عبا
گیسوی من به پنجه ی دشمن گرفته خو
مثل جنازه روی
غریب و بی کس و بی آشنایم
میان دخمه گمگشته صدایم
ندارم آرزویی غیر از اینکه
گذارم سر به دامان رضایم
دگر از جان سیرم امشب
وجودم میسوزد از تب
الهی خلّصنی یا رب
خداوندا، خلاصم کن، مرا دیگر
به دیدارم، دم آخر، بیا مادر
وای امان از این غربت
نگهبان غم به جانم مینشاند
زکینه جان به کامم میرساند
گرفته موی من را بین پنجه
مرا بر خاک زندان میکشاند
ولی من نالیدم دلخون
بیاد آن طفل محزون
که سهمش شد زجر ملعون
رقیه در ، بیابانها، زمین میخورد
پی مرکب، عدو او را، چه بد می برد
وای حسین
@angoorezarih
اسیر زندان دشمنم خدا خدا
سیه شده از جفا تنم خدا خدا
یا الهی ببین تو حالم
کنج زندان شکسته بالم
من غریبم غریب و تنها
به زیر شلاق دشمنان شدم کمان
شبیه آن مادر جوان شدم کمان
غم مادر به دل نشسته
مثل مادر سرم شکسته
من غریبم غریب و تنها
روز و شبم مثل هم شده خدا خدا
قامتم از لطمه خم شده خدا خدا
آرزو میکنم بمیرم
یاد آن عمّه اسیرم
من غریبم غریب و تنها
@angoorezarih
تو وارث رکن ولائی آقا
ذات منزه ات الهی آقا
ستاره هفتم زهرا آقا
تو بهترین گره گشایی آقا
کی میگه اسیری همه اسیرتن
حاتم های عالم همه فقیرتن
آدمهای دنیان که جرعه گیرتن
یا باب الحوائج
یا موسی بن جعفر
حق عاشق ذکر و دعاته آقا
هفت آسمون به زیر پاته آقا
واشدن هر گره کور آقا
وابسته به یه نیم نگاته آقا
گوشه سیاه چال اگر چه پر غمه
ولی با تو آقا بهشت عالمه
اسم تو به هر غم شفا و مرهمه
یا باب الحوائج
یا موسی بن جعفر
حق در مقامت در جلوسه آقا
فرشته خاکت می بوسه آقا
دختر تو ملیکه عشق آقا
گل پسرت سلطان طوسه آقا
تو کلیم عشقی همه غلامتن
آزاده عالم همه به دامتن
آسمونا فرش به زیر گامتن
یا باب الحوائج
یا موسی
عجب تصور تلخی!سیاه چال و سپیده
پراست سینه ی چاه از هزار آهِ کشیده
تو کیستی که مقامت نمیشود متصور
تو کیستی که خیالت شده ست حسرتِ دیده
اسیر علم تو چشمان پر تحیر عالم
گواه چشمه ی اعجاز تو لبان گزیده
چقدر نسل علی بودنت به چشم می آید
میان هق هق مسکوت و بغضهای چکیده
تورا چگونه گرفته ست در محاصره،زنجیر
که قامتت شده هم قامت کمان خمیده
هجوم زخم زبان از زبان تیره تباران
نحیف کرده تورا ای هلال رنگ پریده
هزار بار شکستی به یاد خاطره ی در
هزار بار بریدی به یاد حلق دریده
چه سرنوشت غریبی رقم زدند برایت
تویی که حامل جسمت دری ست نیمه بریده