با صداقت باش یارِ ما شوی
لاف با عاشق مَزَن رسوا شوی
کارِ ما بر سِرّ حق پِی بردن است
در سبوی معرفت مِی خوردن است
بی رخِ ساقی جهان باقی مباد
لحظه ای میخانه بی ساقی مباد
حُرمَتِ میخانه از مستی بُوَد
حقِ مِی بِشکستن از پَستی بُوَد
ما نه آن دُردی کِشِ ساقی کُشیم
ما فقط در سایه ی ساقی خوشیم
رمز و راز ِ عشق با عاقل مگو
حرفِ مِی با مردمِ جاهل مگو
در بهاران صحبتی از دِی مکن
جاهلان را با خبر از مِی مکن
مِی که ما گوئیم مستی آورد
نیستی ، نِی ، بلکه هستی آورد
مِی که ما گوئیم صاف است و زلال
این چنین مِی را خدا کرده حلال
مِی که ما گوییم داروی دل است
مِی چه مِی؟ حلّالِ صد مشکل است
مِی که ما گوییم خالص کوثر است
آن بلورین جام دستِ حیدر است
مِی که ما گوئیم لطفِ حق بُوَد
لطفِ حق در مستیِ مطلق بُوَد
می که ما گوئیم عاری از ریاست
مست از این مِی انبیاء و اولیاست
مِی که ما گوئیم الطافِ جلیست
مستیِ این مِی ، فقط یک یا علیست
ساقی ما در سقایت اوّلیست
تا ابد مولای سرمستان علیست
مِی که ما گوئیم زهرا می دهد
با تولّی و تبرّی می دهد
مِی که ما گوییم دستِ فاطمه است
ساقیش مولاست ، مستِ فاطمه است
مِی که ما گوئیم صهبای ولاست
ساقی و میخانه اش در کربلاست
مِی که ما گوئیم پُر سوز و تب است
ان بلورین جام ، دست ِ زینب است
مستی (خوشزاد) از این مِی بُوَد
دیدن ساقی چه داند کِی بوَد
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 14:37
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری