به شهر كوفه نواي صفا نمي آيد
به کار مردم کوفه وفا نمي آيد
ميان خنده ي آنها و کینه ی آنها
به جز صداي ذبيح القفا نمي آيد
- سه شنبه
- ۱۳
- شهریور
- ۱۳۹۷
- ساعت
- ۱۹:۱۲
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
به شهر كوفه نواي صفا نمي آيد
به کار مردم کوفه وفا نمي آيد
ميان خنده ي آنها و کینه ی آنها
به جز صداي ذبيح القفا نمي آيد
غزل شهادت حضرت مسلم(ع)
كاش چشمِ بستهام مي ديد يك دم روي تو
مي كشيدش بر رخِ سرخم خم گيسوي تو
يادم آمد در وداع آخرينم با شما
دل ربود از من كمانِ گوشه ي ابروي تو
يا حسين جان من غريبِ كوفه و تو در كجا
مي رساند بر مشامم آن شميمِ بوي تو
هر كجا هستي ميا نزديك تر مولاي من
كينه ها بسيار دارد دشمن بد خوي تو
مقتلم شد شهر دشمن خيز ِکوفه، می شود
كربلای غرق در خون قتلگاه و كوي تو
گویيا افتادم از دار الاماره بر زمين
سر به روي قبله كردم قبله ي من سوي تو
وعده ي ما جنت المأوی به هنگام وقتِ وصال
تا كه جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوي تو
سبک ۱ ـ ذکر / زمینه سنگین ـ سنگ
از سنگ کوفه ـ پیشانی من ـ دارد علامت
از من گذشت و ـ اما سر یار ـ بادا سلامت
باد صبا که میوزی بر بام این دار الاماره
از من به مولایم رسان صدها سلام پرشراره
گو بر حسینم ـ با نالههایت
از کوفه بگذر ـ جانم فدایت
مظلوم حسین جان(۴)
هر قطره خونم ـ بر برگ رویم ـ گردیده شبنم
اینها غمی نیست ـ امّا به یادت ـ من کوه دردم
دردم همین باشد که من نامه نوشتم تا بیایی
حالا به خون حک میکنم مولای من کوفه نیایی
این کوفه بر تو ـ رحمی ندارد
از کوچههایش ـ غربت ببارد
مظلوم حسین جان(۴)
افتادم از بام ـ با دست بسته ـ با حال خسته
هر استخوانم ـ همچون دل من ـ در هم شکسته
من از خدا کردم طلب
شانه کشیدند بر زلف ماتم
فصل عزا شد آمد محرم
آه _ یا حجه الله _ بقیه الله _ آجرک الله
هلال ماتم از ره رسیده
با چشم گریان قد خمیده
آه یا حجه الله.......
در کوفه مسلم خانه ندارد
بر روی دیوار سر میگذارد
آه یا حجه الله
به سوی مکه باشد نگاهش
دارالاماره شد قتلگاهش
آه یا حجه الله......
میان واژه ها تردید آمد
مصیبت نامه ی تهدید آمد
غروبی روی بام شهر کوفه
صدای گریه ی خورشید آمد
فلک جنگید تا مهمان بمیرد
شبیه ابرها گریان بمیرد
تمام کاسه های آب خون شد
خدا می خواست...او عطشان بمیرد
گرچه اسیرم من ولی اسیر گیسوی توام
عزیز فاطمه ببین که من دعاگوی توام
ای نورچشم مرتضی
کوفه میا کوفه میا
*****
ای جان من از غصه ی تو آمده جان برلبم
من در میان کوچه ها هردم به یاد زینبم
ترسم شود بشکسته سر
سنگش زنند ازبام ودر
*****
ای یوسفم اینجا سخن ازپیکر عریان بود
اینجا سخن از جسم تو زیر سم اسبان بود
ای سید ومولای من
ترسم شوی پاشیده تن
*****
شائق
نوحه مسلمیه
شهادت حضرت مسلم ابن عقیل (س)
بند اول
میبرندم بر . دارالاماره
از عشقت گشتم . من آواره
جان زهرا میا برگرد
هستن این کوفیان نامرد
گشتن آماده ی نبرد
(یابن الزهرا میا کوفه)
بند دوم
دیده اند اینها . برای تو خواب
میاور باخود . طفل رباب
دست پیر و جوان دیدم
تیر و نی بی امان دیدم
حرمله با کمان دیدم
(یابن الزهرا میا کوفه)
بند سوم
نقشه ها دارند . برای سرت
هم برای تو . هم خواهرت
صحبت از قتل و غارت بود
بحث داغ اسارت بود
فکرشان هم جسارت بود
(یابن الزهرا میا کوفه)
با آنکه غیر از سایه اش یاور ندارد
جز فکر مولایش ولی در سر ندارد
شهری که روزی دست یاری داد،امروز
در دست غیر از نیزه و خنجر ندارد
هر چند اهل کوفه صدها چهره دارند
این روی آنها را ولی باور ندارد
وا میکند با گریه هایش روزه اش را
در سفره اش چیزی از این بهتر ندارد
تنهاست بین مردم شهری که در آن
هی سنگ میبارد ولی سنگر ندارد
میخواست بنویسد دوباره نامه ای،حیف
جز خون سرخش جوهری دیگر ندارد
مانند محبوبش سرش از تن جدا شد
اما خدا را شکر او خواهر ندارد.....
مسلم سفیر پور زهرا
گشته اسیر دست اعدا
آمد به کوفه سفیر مولا
گشته اسیر ظلم و ستم ها
میا به کوفه
مولا حسین جان
مسلم شده تنهایتنها
گشته اسیر کوه غم ها
روز اهل کوفه با پور زهرا
شب گشته مسلم تنهای تنها
میا به کوفه
مولا حسین جان
کوفه میا عزیز زهرا
زینب شود اسیر غم ها
کوفی نامرد وفا ندارد
جز ظلم و جور و جفا ندارد
میا به کوفه
مولا حسین جان
گشته سفیرت جان بر لب
مهمان طوعه گشتم امشب
جزتوحسین جان کسی ندارم
امشب به دیوار سر می گذارم
میا به کوفه
مولا حسین جان
همچون علی دستم ببستند
دندانم از کینه شکستند
دیگر ندارم من راه چاره
شد مقتل من دارالعماره
میا به کوفه
مولا حسین جان
منم مسلم سفیر کربلایم
گرفتار غم و درد و بلایم
الا ای نور عینم ببین درشوروشینم
میا کوفه حسینم(۲)
در این عالم تو بودی تکیه گاهم
شده دارالعماره قتلگاهم
به کوفه من اسیرم برای تو بمیرم
میا کوفه حسین جان
حسین جان کوفیان چه بی وفایند
تمامی اهل تزویر و ریایند
غمت آرام جانم. زده آتش به جانم
میا کوفه حسین جان
همان نامردمان بی همیت
نمودند دعوتت از بهر بیعت
به روز پیمان ببستند به شب پیمان شکستند میا کوفه حسین جان
رسیده جان من برلب حسین جان
میاور با خودت زینب حسین جان
تمامی بی وفایند همه اهل جفایند
میا کوفه حسین جان
کوفیان آمال مسلم را فنا کردند حسین
کاش میدیدی که با مسلم چه ها کردند حسین
.
این جماعت در زبان از دین حمایت می کنند
سینه را دریای نیرنگ و ریا کردند حسین
.
بس دنی طبعند و در فکر مقام و ثروتند
گوهر مردانگی بر زر فدا کردند حسین
.
گر چه در مسجد به ظاهر در رکاب مسلمند
در نماز خویش هم فکر جفا کردند حسین
.
با شعار عشق با من دست بیعت داده اند
بشکند دستی که دادند و رها کردند حسین
.
ما ز یاران چشم یاری و حمایت داشتیم
شیوه بیگانگی با آشنا کردند حسین
.
چند روزی دل به مسلم داده و روزی دگر
پس گرفتند آنچه با منت عطا کردند حسین
.
مانده ام تنها میان مردمی پیمان شکن
راه خود را از ره مسلم جدا کردند حسین
.
چاره ای
تو كوچه ها دنبالم.....خونه خونه ميگردن
نميشه باور كرد كه....اينا چقد نامردن(٢)
-
نيا________اينجا همه حرفا دروغه
نيا_________خورشيد ديگه بى فروغه
نيا_______سر نيزه فروشا شلوغه
-
چشام مثه بارون ميباره....شدم لب تشنه آواره
خدا غم من رو ميدونه.....دلم نگرونه علمداره
-
بنددوم
-
ديدم كه خولى اينجا...پشت سرت حرف ميزد
پشت سر شير خوار و....برادرت حرف ميزد
-
نيا________اينجا كسى مثل حبيب نيست
نيا________اينجا به جز اهل فريب نيست
نيا________كسى اينجا نجيب نيست
-
آقا كسى ديگه با ما نيست....كسى ديگه باتو همرا نيست
ميگن كه تو خيلى بد دينى.....يزيد حالا اينجا تنها نيست
-
بندسوم
-
نيا به سمت كوفه....تورو به
ای داد بیداد از غریبی از اسیری..
من روی بام قصرم و تو درمسیری
منمَردم اما پیش هر نامرد رفتم
آواره شب تا صبح با پادرد رفتم
چه زود عهد خویش را با ما شکستند
یاد حسن کردم نمازم را شکستند
نان تورا خوردند و دنبال یزیدند
مثل علی من را به هرکوچه کشیدند
این زخم لب این کاسه ها اصلا بهانه ست
من تشنگی را دوست دارم عاشقانه ست!
اینها که میگفتند عبد خانه زادند..
از شیعیان مخلص ابن زیادند..
با چوب دستی زد به لبهای کبودم
اقا فقط من فکر لبهای تو بودم
اینقوم از کینه دلی لبریز دارند
در دستهاشان سنگهایی تیز دارند
دادم عقیقم را که فکر شر نباشند
تا بعد ازین دنبال انگشتر نباشند
خیلی مراقب باش این ک
کوفه خراب استوخراب استوخراب است
نهرشسراباستوسراباستوسراباست
آقا به چشمان اباالفضل تو سوگند
تیرسهشعبه تشنهی طفل رباب است
از آه من،کبود دل آسمان بوَد
در کوفه مسلم از غم تو نیمه جان بوَد
کوفه میا که جسم تو عریان شود حسین
چشمم به یاد آمدنت خون فشان بوَد
آقا چقدر دلنگرانم برای تو
دلواپسی ام از نگه ساربان بوَد
طفل رباب می شود اینجا دو تا حسین
دیدم به دست حرمله تیر و کمان بوَد
افتادن مرا زن و بچه ندیده اند
دور تو پیش دیده ی زینب،سنان بوَد
کوفه میا به چشم دل،انگار دیده ام
راس بریده ات به کف این و آن بوَد
آقا میا که جای سه ساله به کوفه نیست
اینجا سخن ز مجلس نامحرمان بوَد
******
شائق
چشمان من از آمدنت سخت پر آب است
قلبم ز غم و غصه ات،ای یار کباب است
جان علی اصغرت از کوفه حذر کن
آقا نگرانی من از حال رباب است
تا خنده نکردند به ناموس تو برگرد
برگرد از این ره که دلم در تب و تاب است
برگرد از این راه میا کوفه وگرنه
دستان عزیزان تو بسته به طناب است
آهسته بگویم به تو ای یوسف زهرا
اینجا سخن از هلهله در بزم شراب است
******
شائق
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود
بازى دست اراذل سر بازار شود
ترسم اين است بلايى که سر من امد
بين گودال سر جسم تو تکرار شود
پوشيه چادر خلخال النگو معجر
همه را کوفه نامرد خريدار شود
من نديدم سر خونى نشده در اين شهر
کودک و پير کسى وارد دربار شود
سنگ از بام کند کار عمود اهن
همه سرها به خدا مثل علمدار شود
سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است
خاک راه پسر حيدر کرار شود
سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران
دختران فاطمه بد جور گرفتار شود
سر دروازه حسين منتظرات ميمانم
تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود
حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد
نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود
کوهى ز درد بر سر شانه کشيده ام
گشتم ولى براى تو يارى نديده ام
ذکر قنوت هاى نمازم عوض شد
کوفه مياست ذکر سحر تا سپيده ام
هر جا که رو زدم به در بسته خورده ام
دور تمام شهر به عشقت دويده ام
نذر نگاه دو على ات اين دو پسر
قربان خاک پاى رقيه حميده ام
بازارهاى کوفه غرور مرا شکست
من طعم حرف هاى بدش را چشيده ام
گفتم به طوعه هر چه که شد پشت در ميا
چون داغديده غم يک خميده ام
تاثير ضربه هاى لگد روى دنده هاست
از مادرت بپرس دگر من بريده ام
ديدم يکى سه شعبه مخصوص ميخرد
در فکر چشم و سينه و حلقى دريده ام
پشت قباله زن خولى سر شماست
با گوش خويش قول و قرارى شنيده ام
اينان به سر بريدن من قانع نيستند
بنگر لباسهاى بري
شدم آواره به کوفه – پریشان حال و غریبم
کجایی سالار زینب – میا کوفه ای حبیبم
حسین جان – سر دارالعماره
ندارم – دگر من راه چاره
سلامت – دهم با هر اشاره
تمام حرفم جز این سخن نیست
بگو زینب در کوفه کفن نیست
من این شهری که دیدم حسین جان – جای زن نیست
حسین جان میا کوفه حسین
گرفتاره کوچه هایم – گرفته بغضی گلویم
که برده این بی وفایی – به پیش تو آبرویم
حسین جان – پر از خون شد دهانم پریشان – تمام گیسوانم
خودم را – به هر سو میکشانم
سفیرت ذبیحِ بالقفا شد
تنم بر خاک کوچه رها شد
ببین تشییعِ جسمم به زیر – دست و پا شد
حسین جان میا کوفه حسین
سخن از ضرب عمود و – سخن از چشم علمدار
از آن ترسم خواهر تو – تماشاگردد ب
انگار در بهشت خدا پا گذاشتیم
وقتی قدم به مجلس آقا گذاشتیم
در این حسینیه شهدا صف کشیده اند
اینجامقدس است که ما پا گذاشتیم
با وحدت عقیده به کثرت رسیده ایم
اینجا بجای واژه ی "من" ، "ما" گذاشتیم
شور و شعور ناب حسینی خویش را
در خیمه ی عزا به تماشا گذاشتیم
زانو زدیم اگرچه در این روضه ها ولی
دل را میان کرببلا جا گذاشتیم
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
ما نیز سر به دامن صحرا گذاشتیم
"باز این چه رستخیز عظیم است"در حرم
گویا قدم به محشر کبری گذاشتیم
امشب هر آنکه آمده مهمان مسلم است
حتی خود حسین پریشان مسلم است
دلداده ای بخاطر دلدار میرود
"پیک امام " و "محرم اسرار"میرود
ترسی در او ز فتنه ی إبن زیاد ن
کوفه پُر است از مردم نامَرد، برگرد
تا غنچه ی سرخت نگشته زرد، برگرد
در بینِ بازار کسادِ حق پرستی
باطل... بساطِ فتنه را گسترد، برگرد
سنگِ محک آوردمو در کوفه غیر از
یک پیرزن دیگر ندیدم مرد ....برگرد
از نعلهای تازه و سَر نیزه، پیداست
آهنگران ...بازارشان گل کرد برگرد
میترسم از تکرارِ آن کاری که فتنه
بر روزگارِ مادرت آورد...برگرد
اینجا،سلامِ گرهایش بی طمع نیست
نام آشنایِ کوچه های درد برگرد
دلگرمی اهل زمین، اینجا نیا که
ازبی وفایی میشوی دلسرد،برگرد
منزل به منزل، کو به کو ،تنهای تنها
حالا شدم یک عابرِ شب گرد برگرد
ای آفتاب این ذره ی ناچیزِ کویت
تا پَرکشد بر دامنت چون گرد، برگرد
مولا،نگاهی کن
گشتهام از غم هجران گلی، خار امشب
که به دل مانده از او حسرت دیدار امشب
.
بود امید که چشمم به رخ دوست فتد
ولی از هجر رخش گشته گهربار امشب
.
خاک پای شه کونین نشد چون که سرم
گه به زانونهمش گاه به دیوار امشب
.
بود سرگشته دلم همچو صبا گر امروز
کشدش عشق سوی کوچه و بازار امشب
.
سر یارم به سلامت که به دل نیست غمی
گر گرفتار شدم در کف اغیار امشب
.
غربت و بی کسی و کینهی خصم و غم دوست
زده بر خرمن جان آتشم این چار امشب
.
میزنم دم ز حسین کاوست بهین مظهر حق
گر چو منصور کشندم به سر دار امشب
.
ای صبا گو به حسینم که شد ای گنج وفا
خوندل مسلمت از خصم جفاکار امشب
.
بیم جان باختنم نیست ولی هست به دل
غم یاران عزی
ای گل طاها عزیز زهرا
سفیرت اینجا افتاده از پا
با دل خون و با لب پاره
با تو میگم از دارالعماره
مسلمت بی کس و تنها مونده تو دیار غم ها
میا کوفه میا آقا میا کوفه میا آقا
ای مولا همه دردم اینه
خیلی آقا دست کوفیا سنگینه
وقتی که می بینن اشکاشو
دخترت سرگردون می کشن موهاشو
اینجا کسی فکر حنجرت نیست
حرف اینا جز جرم سرت نیست
کوفیا آقا چقدره پستن
همه به دنبال سرت هستن
امون از زینب و گودال که میشم تن تو پامال
میشه تو قتلگا جنجال میشه تو قتلگا جنجال
ناموست میشه قد خمیده
جلو چشماش جسمت میشه سخت پاشیده
اومده جونم از غم بر لب
نمونی ای کاش در-زیر سم مرکب
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
من مسلمم ابن عقیل هستم
حامی یار و بی بدیل هستم
با اذن آقایم،سفیرقرآنم
حامی دین هستم،با دادن جانم
کوفه میا مولی۲
در کوفه من به شور و شین هستم
سفیر و سردار حسین هستم
مردم بی دردند،ز بس که نامردند
کنار جسم من،کف زده می خندند
کوفه میا مولی۲
از دست کوفیان شدم تنها
کوفه میا ایا گل زهرا
با خدعه و نیرنگ،عرصه به من شد تنگ
به جای استقبال،زدند به رویم سنگ
کوفه میا مولی۲
مردم کوفه بی حیا هستند
دشمن دین و بی وفا هستند
صبح همه پیوستند،پیمان به تو بستند
شب مانده ام تنها،بس بی وفا هستند
کوفه میا مولی۲
حمله نموده اند به سوی من
سنگ می زنند بر سر و روی من
گفتن چه دشواره،عطش شده چاره
ز کینه ی دشمن،لبم شده پار
مسلم سفیر پور زهرا
گشته اسیر دست اعدا
آمد به کوفه،سفیر مولی
گشته اسیر،ظلم و ستم ها
میا به کوفه،مولی حسین جان۲
مسلم شده تنهای تنها
گشته اسیر کوه غم ها
روز اهل کوفه،با پور زهرا
شب گشته مسلم،تنهای تنها
میا به کوفه،مولی حسین جان۲
کوفه میا عزیز زهرا
زینب شود اسیر غم ها
کوفی نامرد،وفا ندارد
جز ظلم و جور و،جفا ندارد
میا به کوفه،مولی حسین جان۲
گشته سفیرت جان بر لب
مهمان طوعه گشتم امشب
جز تو حسین جان،کسی ندارم
امشب به دیوار،سر می گذارم
میا به کوفه،مولی حسین جان۲
همچون علی دستم ببستند
دندانم از کینه شکستند
دیگر ندارم،من راه چاره
شد مقتل من،دارالعماره
میا به کوفه،مولی حسین جان۲
با تو خواهم که بگویم همه ی مطلب را
نشناسد به جز ازطوعه کس این مکتب را
بهتر از پادشهی هست سفیر تو شدن
به دو عالم ندهم یوسفم این منصب را
در خانه به روی من همه بستند حسین
سر کنم در وسط کوچه تمام شب را
غصه من بخدا،غصه ی ناموس تو هست
کن تماشای من و حالت سوز و تب را
ای گل فاطمه برگرد سوی کوفه میا
تا عدو بزم حرامی نبرد زینب را
نقشه دارد ز برای سر تو،ابن زیاد
نیتش هست که با چوب بکوبد لب را
بدنم مانده روی میخ قناره اما
حس نکرده بدنم میخ سم مرکب را
*******
شائق
بی وفایی خاص و عام از من
سر بازار و ازدحام از من
خواهرت را مدینه برگردان
هرچه سنگ است روی بام از من
بغض مردانه ی صدا از من
مکر این قوم بی وفا از من
به غرور رقیه بر نخورد
کم محلی کوچه ها از من
این شب بی ستاره از مسلم
جگر پاره پاره از مسلم
سر اکبر به نیزه ها نرود
سر دارالاماره از مسلم
آخر کار قائله از من
عطش و درد و سلسله از من
خار در پای دخترت نرود
آن سه تا تیر حرمله از من
بر سر شانه کوه غم از من
زخم خوردن زیاد و کم از من
تو سلامت مدینه برگردی
خنجر کند شمر هم از من
هرچه دارد هزینه از مسلم
پای سنگین کینه از مسلم
زینت شانه های پیغمبر
نفس تنگ سینه از مسلم
بزن آتش که خرمنش با من
از دهن نیزه خ
ای نور چشم مرتضی
کوفه میا کوفه میا
قلبم بوَد یاد تنت در شور و شین
اینجا بوَد صحبت ز نعل نو حسین
حسین من حسین من حسین من
از داغ تو همچون دالم
هر لحظه یاد گودالم
ترسم بمانی زیر نیزه ها حسین
در پیش زینب مزن دست و پا حسین
حسین من حسین من حسین من
فکر توام ای دلربا
ترسم سرت گردد جدا
سربسته می گویم به تو ای ماه من
خولی تنور خانه اش کرده روشن
حسین من حسین من حسین من
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
شاید ببینی بی وفایی را... وفا هرگز
گفتم بیا کـوفه ولی کـوفه میا هرگز
در کوچه و پس کوچه هایش سنگ بسیار است
دارند چنگی بی حیا امّا حیا هرگز
بغضِ علی دارند در سینه یقین دارم
کوفی نخواهد کرد رَحمی بر شما هرگز
چَرب است نانِ سفره یِ آهنگرانِ شهر
در کوفه جایت نیست جُز بر نیزه ها هرگز
از باغِ آباد و تـمامِ مـیوه های آن...
چیزی نصیبَت نیست جز چوبِ عصا هرگز
ای کاش با خود کـودکانت را نَیاٰری که...
کنجِ خرابه نیست جایِ بچه ها هرگز
حتّی برایِ شیرخـواره نقشه ها دارند
تیرِ سه شعبه می کند رَحمی به ما؟!... هرگز
مسلم سرِ دار است و صحبت از علمدار است
حتماً ندیدی رویِ نیـزه ماه را هرگز
پهلو به نیز