اشعار شهادت حضرت مسلم

مرتب سازی براساس

شعری در وصف حضرت مسلم(ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای) *

1130

شعری در وصف حضرت مسلم(ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای) ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای
بگذر چرا به خانه من تکیه داده ای؟
کردی بهانه تشنگی و آب خواستی
نوشیدی آب و باز هم این جا ستاده ای
وحشت زده است شهر و گواه است حال تو
که آزاده ای و در کف دشمن فتاده ای
مردان کوفه را همه از بیعت یزید
تیغی به دست هست و به گردن قلاده ای
یا خانه را ندانی و گم کرده ای تو راه؟
یا بس که راه رفته ای از پا فتاده ای؟
فرمود طوعه را که منم نایب حسین
من مسلمم که بر رخ من در گشاده ای
سرگشته ام از آن که مرا نیست خانمان
و آن را که خانه نیست ندارد اراده ای
او را شناخت و آن شب پناه داد
زن بود و داشت مردمی فوق العاده ای
فردا دریغ پیکر او پاره پاره شد
از تیغ هر سواره ای و هر پیا

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 16:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت مسلم(این تن خستۀ من اشک پیوستۀ من) *

2333
6

شعر شهادت حضرت مسلم(این تن خستۀ من اشک پیوستۀ من) این تن خستۀ من اشک پیوستۀ من
این لب پاره و این فرق بشکسته من
همه از زخم زبان بر جگرم چنگ زدند
کوفیان بر سر هر کوچه مرا سنگ زدند
یا اباعبدالله
جگرم تفتیده دو لبم خشکیده
عوض آب آتش به سرم باریده
بنویسید به یاد عطش رهبر من
با لب تشنه جدا می‌شود از تن سر من
یا اباعبدالله
ای خدا یار کجاست کوی دلدار کجاست
آتش و سنگ کم است چوبۀ دار کجاست
دست من بسته ولی با سر و جان یار توام
فکر بی‌دستی عباس علمدار توام
یا اباعبدالله
عمر من گشت تمام زیر تیغ و لب بام
به تو و زینب تو گویم از دور سلام
نام تو بود به لب تا نفس آخر من
تو بکش دست نوازش به سر دختر من
یا اباعبدالله
زخم من زیب تنم واحسینا سخنم
می‌رود یاد سرت کو

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت مسلم(بارالها من کجا روم امشب) *

1191

شعر شهادت حضرت مسلم(بارالها من کجا روم امشب) بارالها من کجا روم امشب
مانده ام تنها رسیده جان بر لب
دسته گل های مرا از من جدا کردند
خون به قلب خامسِ آلِ عبا کردند
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم
ای گل زهرا پسر عمو جانم
از غریبی من بر طوعه مهمانم
گر که در دار الاماره بسته اند دستم
من به یاد آن سه ساله دخترت هستم
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم
پر و بال مرا در کوفه بشکستند
هر دو دست مرا با ریسمان بستند
بر سَر دارالاماره دست و پا می زد
با لبِ خونین حسینش را صدا می زد
ای حسین جانم حسین جانم حسین جانم

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت مسلم(به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز) *

1136
1

شعر شهادت حضرت مسلم(به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز) به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
دل من منتظر روی حبیب است هنوز
ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
قول مردانه ی این خطه عجیب است هنوز
کوفه هر گوشه ی خود رنگ خوارج دارد
خاک این شهر پر از مکر و فریب است هنوز
ناله ای گنگ میان دل نخلستان است
و علی در همه ی شهر غریب است هنوز
از همان کودکیم نذر شما بودم من
قاصدک مثل فدیم است نجیب است هنوز
تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
شاعر:محسن کاویانی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب اول محرم حضرت مسلم(كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين) *

1379

شعر شب اول محرم حضرت مسلم(كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين) كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين
كوفه بر بغض علي اقرار دارد يا حسين
كوچه هاي كوفه همرنگ مدينه گشته اند
دربهاي بسته چون ديوار دارد يا حسين
موقع افطار هم كوفه به من آبي نداد
سفره اي خشكيده در افطار دارد يا حسين
كاش من مهمان يك قوم مسيحي مي شدم
كوفه رسمي بدتر از كفار دارد يا حسين
در ميان كوچه مي گردم دعايت مي كنم
مسلم تو ديده اي خونبار دارد يا حسين
تا كه حج تو شكست از من لب و دندان شكست
كوچه گرد كوفه حالي زار دارد يا حسين
دست كوفه از علي كوتاه مانده حاليا
با علي اكبر تو كار دارد يا حسين
کاش با ام البنین می ماند در خانه رباب
شهر کوفه حرمله بسیار دارد یا حسین
او فقط تیر سه پر در ذبح صیدش می زند‍‍

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(جان بر کف بازار توام یوسف زهرا) *

1924

شعری در وصف حضرت مسلم(جان بر کف بازار توام یوسف زهرا) جان بر کف بازار توام یوسف زهرا
دلباخته دار توام یوسف زهرا
سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت
من تشنه دیدار توام یوسف زهرا
هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را
در سایه دیوار توام یوسف زهرا
با آنکه به عشقت پدر پنج شهیدم
بی مایه خریدار توام یوسف زهرا
تنها نه همین لحظه که در کوفه غریبم
یک عمر گرفتار توام یوسف زهرا
بگذار لب تشنه ببرّند سرم را
زیرا که خریدار توام یوسف زهرا
از کثرت پیکان به بدن رسته دو بالم
من جعفر طیار توام یوسف زهرا
دستم ز قفا بسته سرم نیز شکسته
من جای علمدار توام یوسف زهرا
فریاد ز هر زخم تنم خیزد و گویم
من یاور بی یار توام یوسف زهرا
من "میثم" دلباخته ام گر بپذیری
خاک ره زوار توام یوسف

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعری در وصف حضرت مسلم(هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد) * قاسم نعمتی

1906
1

شعری در وصف حضرت مسلم(هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد) هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد
حال و روز منِ آواره تماشا دارد
تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه وسر گردانم
بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد
دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم
مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد
خواستم تابرسانم به تو پیغام ، میا
پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ، نشد
گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر
سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد
اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند
میهمانی سرِ سالم سوی دَربار نشد
وای اگر که هدفی روی بلندی باشد
دیده ای نیست که با لختۀ خون تار نشد
به سر نیزه پریشان شده مویم ، اما
خواهرم در پی ام آوارۀ بازار نشد
پیکر ب

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود) *

1938

شعری در وصف حضرت مسلم(ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود) ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود
ختم به خیر این غم بی انتها شود
ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند
یا باد با نوای دلم همنوا شود
مداح خانواده ی تان هستم، آمدم
تا خانه خانه بزم حدیث شما شود
دَم از علی و آل علی آنقدر زنم
تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود
با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم
تا هر حضور، خطبه ای از لافتی شود
از معجزات خیبر و از بدر گفته تا
شعر و شعورشان همه شیر خدا شود
یا از حسن بگویم و از حسِّ یک غریب
شاید فضای کوفه کمی، غم فضا شود
آنقدر از حسین بخوانم که جان دهم
باشد که یک حسینیه اینجا بنا شود
افسوس، زین جماعت سنگیِ بی وفا
باور نداشتم که یکی با وفا شود
اینجا مدینه است، نه کوفه، میا
مخواه

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید) *

1430
2

شعری در وصف حضرت مسلم(در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید) در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید
لبخند های حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من
اینجا هزار حرمله چشم انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روی رقیه کن
فکری به حال من نه به فکر رباب کن

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت مسلم(دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید) *

1588

شعر مرثیه حضرت مسلم(دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید) دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید
حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید
تا که دیدید غریبی به سراغم آمد
مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید
از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است
خوب از حسّ پدر با پسرش با خبرید
اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید
نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید
اینقدر حرص که از دست شما می بارد
کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟
عطش غارتتان تا که فرو بنشیند
ببرید از تن من هر چه که دارم ببرید
یک نفر با همه ی غربت خود می آید
لااقل این همه شمشیر برایش نخرید
مغرب خونی یک روز سرم را پیش
سر خاکستری شاه حرم می نگرید

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت) *

1215

شعری در وصف حضرت مسلم(آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت) آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت
تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود
آن زائري که همره خود عطر سيب داشت
وقت عبور از صف آهنگران شهر
بر روي لب ترنم أمن يجيب داشت
با ديدن سه شعبه و سر نيزه هايشان
ديگر خبر ز روضه‌ی شيب الخضيب داشت
مجنون و سر سپرده‌ی مولاي خويش بود
يعني تنش براي جراحت شكيب داشت
دارالإماره تشنه‌ی خون شهيد بود
آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
پيوست عاقبت سر او با سر امام
در كاروان كرب و بلا هم نصيب داشت

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(در کوچه های کوفه در غربتم خدایا) *

1457

شعری در وصف حضرت مسلم(در کوچه های کوفه در غربتم خدایا) در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(چشم مرا اگر نه همه بال و پر کنی) *

1915

شعری در وصف حضرت مسلم(چشم مرا اگر نه همه بال و پر کنی) چشم مرا اگر نه همه بال و پر کنی
با کاروانِ خویش کجا همسفر کنی ؟
دیگر کبوتران به حضورِ تو می رسند
قسمت شده است اینکه مرا نامه بر کنی
دارالاماره است و نگاهم به سوی او
آیا شود به نیزه به سویم نظر کنی ؟
آهنگران به نیزه و شمشیر سازی اند
ای وای اگر سفر به سَرای خطر کنی
اینجا به بام خانه فقط سنگ می برند
از کوچه های شهر مبادا گُذر کنی
امروز اگر نشد که کنار تو جان دهم
فردا فراز نیزه مرا همسفر کنی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(شبی که دیده خود پر ستاره می کردم) *

2467

شعری در وصف حضرت مسلم(شبی که دیده خود پر ستاره می کردم) شبی که دیده خود پر ستاره می کردم
برای غربت دل فکر چاره می کردم
به دانه های چو تبسیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می کردم
نماز عاشقی من شکسته شد اما
سلام بر تو زدار العماره می کردم
من از محله آهنگران بی احساس
گذر نمودم ودل پر شراره می کردم
یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
دعا برای سر شیر خواره می کردم
غریب تر زدلم روزگار چون می خواست
به کودکان غریبم اشاره می کردم

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت حضرت مسلم(ع) -(در سلام نماز مغرب بود) * علی اکبر لطیفیان

2819
0

شعر شهادت حضرت مسلم(ع) -(در سلام نماز مغرب بود) در سلام نماز مغرب بود
مسجد از ازدحام خالی شد
واژه های کلام مردم شهر
از علیک السلام، خالی شد
بین پس کوچه های نامردی
کوفه تنها گذاشت مردش را
با کمی سنگ از سرش وا کرد
روزه داریِ کوچه گردش را
هیچکس بار آن مسافر را
از سر شانه اش پیاده نکرد
وای بر حال منبر کوفه
که از آن مرد استفاده نکرد
کلماتِ که "این چه کاری بود؟"
دائماً راهی صدایش بود
التماسی شبیه "کوفه میا"
سر سجاده ی دعایش بود
هیچکس پا به پای او غیر از
سایه از پشت سر نمی آمد
روشنائی خانه ها رفتند
سایه اش هم دگر نمی آمد
خواست تا نامه ای اجیر کند
به سوی کاروان نشد که نشد
شرحی از حال ماوقع بدهد
به امام زمان نشد که نشد
عاقبت مرد بی کس کوفه
سر دارالا

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت مسلم(امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم) *

2830
2

شعر شهادت حضرت مسلم(امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم) امشب میان کوچه ها، خانه به دوشم
فردا به بازار وفا، جان می فروشم
ای یوسُف خَیرُالنساء
کوفه میا کوفه میا
نامردم کوفه همه، پیمان گسستند
با سنگ بی مهری دلِ، مهمان شکستند
بویی ندارد از وفا
کوفه میا کوفه میا
آتش زده غربت ز کین، بر تار و پودم
ای میزبانان من که بی، دعوت نبودم
گویم به سِبط مصطفی
کوفه میا کوفه میا
شاعر:علی انسانی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت مسلم(می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد) *

1297
1

شعر شهادت حضرت مسلم(می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد) می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد
دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد
شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش
رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد
آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش
هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد
شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل
وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد
می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ از رو
عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد
قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم
سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد
گرچه پیک مسلم شد، اعتماد بر او نیست
زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد
کوفه آبرو خوار است با حرم میا اینجا
اژدهای صدچشم است سخت اشتها دارد
ابرها نمی گریند بادها نمی رقصند
وضع عید قربانم حال کربلا دارد

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم ) *

1276
1

شعری در وصف حضرت مسلم(من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم ) من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم
گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله‌ورم
من سفير توام و بانگ انالحق زده‌ام
آخرين کار نمازيست که بر دار برم
ملک‌الموت به اعجاز سرانگشت غمت
جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم
شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم
تا مگر همره باد از سر کويت گذرم
قاصد باد به سوي تو فرستم که ميا
مهر اين نامه به خون جگر و اشک ترم
سر به راه تو نهادم همه جا تا دم مرگ
که سر راه تو و خواهرت افتاده سرم
پيش مرگ توام و جان من اي دوست تويي
بي تو من شمع فنا گشته پاي سحرم
شاعر:حمید فرجی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام) *

1220

شعری در وصف حضرت مسلم(میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام) میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام
به خواب رفته سایه ام به خویش تکیه داده ام
چو جبرئیل زخمی ام میان دو قوم خود پرست
شهاب آسمانی ام ، به چاه فتاده ام
به زخمهای بال خود کمی نگاه می کنم
و خوب فکر می کنم به انتهای جاده ام
به آیه های روشنم توجهی نمی شود
ستاره شمالی بدون استفاده ام
به پای نامه خودم هنوز گریه می کنم
چنان که سیل میبرد منی که کوه زاده ام
به جستجوی ریشه هراس و ترس می رود
کسی که شخم می زند به مزرع اراده ام
بگو که کشته می شود جوان و نوجوان تو
بگو وصیت مرا به پیر خانواده ام

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(كوفه و بوی غریبی و من و تنهایی) *

1684

شعری در وصف حضرت مسلم(كوفه و بوی غریبی و من و تنهایی) كوفه و بوی غریبی و من و تنهایی
كوفه و نیمه شب و غُصه ي بی ماوایی
كوفه و سُنَت دیرینه ي مهمان داری
كوفه و تلخ ترین طعم غم بی یاری
كوفه تفسیر كند معنی كوچه گردی
بهترین كِسوَت این شهر بُوَد نامردی
كوفه سوغات به جز سنگ ندارد برگرد
شانه بر زلف به جز چنگ ندارد برگرد
كوفه و سنگ زنانش همه جا مشهورند
بهر خون ریختن تو همگی مامورند
شهر نفرین شده ي كوفه اگر دشمن توست
روز و شب در سرشان توطئه ي كشتن توست
كوفه غوغاست همه شور و هیاهو دارند
چند وقتی است كه با تیر و كمان خو دارند
هر كسی طرح نویی بهر قتالت داده
بر زبانها سخن نسل كشی افتاده
شرم دارم به تو گویم كه چه در سر دارند
آرزوی زدن نیزه به اكبر دارند
به هما

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(اينجا به غير از شوره‌زاري نيست ، برگرد) *

1187
1

شعری در وصف حضرت مسلم(اينجا به غير از شوره‌زاري نيست ، برگرد) اينجا به غير از شوره‌زاري نيست ، برگرد
در اين خزان جاي بهاري نيست برگرد
دستم به دامانت مكش دامن ز دستم
آرامشم اينجا قراري نيست برگرد
ديدي تمام نخلها سر نيزه بودند
این باغ جز ابر غباري نيست برگرد
اينجا براي سر بريدن دشت در دشت
تيغ است امّا هيچ ياري نيست برگرد
از تيرهاي حرمله پيداست حتّي
رحمي به طفل شير خواري نيست برگرد
وقتي زدستت آب مي‌نوشيد دشمن
دل گفت اينجا چشمه ساري نيست برگرد
بگذار بوسم بوسه‌گاه مادرم را
آه اين گلوي ني‌سواري نيست برگرد

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(کوفه گردی که خسته و تنهاست) *

1273

شعری در وصف حضرت مسلم(کوفه گردی که خسته و تنهاست) کوفه گردی که خسته و تنهاست
یکی از عارفان خون خداست
نیست معصوم ، گرچه معصوم است
مثل موج کناره دریاست
می شود از نجابتش فهمید
عضوی از خانواده زهراست
امتداد نگاه خاکی او
باز در قتلگاه کرببلاست
بغض معراج دارد و اینجاست
چه کند سقف آسمان کوتاست

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(سپاه فتنه برای تو نقشه هـــــا دارد ) *

1079

شعری در وصف حضرت مسلم(سپاه فتنه برای تو نقشه هـــــا دارد ) سپاه فتنه برای تو نقشه هـــــا دارد
چقدر کرب و بلا قصه بـلا دارد
نزن تو خیمه در اینجا که لشگر کوفه
نگاه شومُ و عجیبی به خیمه ها دارد
پناه بردن تو بر خدا عجیب نبود
عجب در آنکه کـلام تو کربـلا دارد
بیا و خواهش خواهر نکن رد و برگرد
که لرزه بر دلم افتاده، تـرس جا دارد
برای حفظ رکابم و ان یکاد بخوان
که پشت نخل کسی هست و فکرها دارد
ربابه را به درون حرم ببر، لشگر
دو چشم خیره به حلقوم طفل ما دارد
تو را به لرز رقیه قسم نزن خیمه
هنوز گوش گلت گوشـواره را دارد
نبر مرا سوی گودال و شرح حال نگو
برای گیسوی تو، هر رگت حنا دارد
عزیز دختر زهرا، غروب عاشورا
چقدر سایه سر روی نیزه ها دارد؟
بیا امید محرم که عمه سادا

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(چون میسر نشود فرصت دیدار شما) *

2354
2

شعری در وصف حضرت مسلم(چون میسر نشود فرصت دیدار شما) چون میسر نشود فرصت دیدار شما
ما که رفتیم خداوند نگهدار شما
نامتان روی علم بود و زدستم افتاد
کاش برداردش از خاک علمدار شما
جرم عشق است که یاد چنین بسته مرا
او ندانست که مائیم گرفتار شما
خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت
ورنه تکیه نکنم جز سر دیوار شما
دیده پنجره بسته است به دیدار بهار
دام پاییز کمین کرده به گلزار شما
باد هم از نفس افتاده و یاری نکند
شرح حالی دهد از پیک سر دار شما
جان آقا نکند تشنه بیایی اینجا
آب هم نیست در این شهر طرفدار شما
پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است
سنگها دیده به راهند به دیدار شما
آخرین جمله دلداده تان خواهشی است
باز گردید خداوند نگهدار شما
شاعر:محمد عظیمی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(آقا سفير تو ز غمت داد مي زند) *

1220
2

شعری در وصف حضرت مسلم(آقا سفير تو ز غمت داد مي زند) آقا سفير تو ز غمت داد مي زند
از اوج غصه تکيه به ديوار مي زند
مسلم غريب و بي کس و ياور به کوچه ها
سنگ تورا به سينه غمخوار مي زند
له له لبم براي کمي آب مي زند
دشمن مرا به حال عطش دار مي زند
باغ و بهرو گل، به خدا يک لطيفه است
کوفه به حقّه دم ز طرفدار مي زند
مردي براي دعوت در جشن نيزه ها
در کوچه هاي وادي غم جار مي زند
اينجا ميا که خواهر بي معجرت، حسين
گشتي ميان کوچه و بازار مي زند
اينجا ميا که دختر کوفي به زيورش
طعنه به ياس حيدر کرّار مي زند
اينجا ميا که بي شرفي تازيانه اش
بر بچه هاي زار و عزادار مي زند
دنيا حقير مي شود آنجا که کودکي
سنگي به ني، به رأس علمدار مي زند

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 18:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(انگار قسمت است به اینجا بیا،حسین) *

1074

شعری در وصف حضرت مسلم(انگار قسمت است به اینجا بیا،حسین) انگار قسمت است به اینجا بیا،حسین
از حج وداع کن بیا کربلا،حسین
در انتظار آمدن تو نشسته اند
اما دلی نبند به خلق خدا، حسین
آهنگران شهر رونق گرفته اند
در حال ساز و ساخت سر نیزه ها،حسین
با لشکرت ز سمت مدینه بیا آقا
با زینب و رقیه و اصغر چرا،حسین؟
رحمی به کوچک و به بزرگش نمیکنند
آقا تو رحمی کن به زن و بچه ها حسین
شاعر:یحیی نژاد سلامتی

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 18:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(آقا نیا که کوفه پر از کینه و بلاست) *

2375
2

شعری در وصف حضرت مسلم(آقا نیا که کوفه پر از کینه و بلاست) آقا نیا که کوفه پر از کینه و بلاست
آقا نیا که کوفه پر از یار بی وفاست
آقا قسم به دوست که این قوم بی خرد
خنجر به دست منتظر کشتن شماست
آقا تو را به جان سه ساله دخترت
اینجا نیا که وعده دیدار کربلاست
آقا به حج برو که در آن شیرخواره ات
آسوده در میان ره مشعر و مناست
آقا نیا به کوفه که چشمان خواهرت
طاقت نیاورد که ببیند سرت جداست
آقای من! کوفه به والله مرده است
تنها دلیل و شاهد حرفم فقط خداست
شرمنده ام، ولی اگر آمدی، بدان
در روز واقعه سر پاکت به نیزه هاست

  • شنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 18:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(فزتُ و رب الکعبه گشته ذکر لبهام این همه شیعه اما من غریب و تنهام) *

1210
1

شعری در وصف حضرت مسلم(فزتُ و رب الکعبه گشته ذکر لبهام این همه شیعه اما من غریب و تنهام) فزتُ و رب الکعبه گشته ذکر لبهام این همه شیعه اما من غریب و تنهام
غصه ام برا عاقبتِ دین خدا شد برا همین بند نمیاد اشک تو چشمام
توان راه رفتن دیگه نمونده باقی همه میگن این آخری شبیه زهرام
کاشکی امشب فاطمه بودش کنارم دستای اون مرهمی بود به روی زخم هام
امشب یاد مدینه افتادم دوباره
خدا کنه این بار دیگه بارون بباره
بارون بباره چون دری داره میسوزه یکی میخواد در و به سینه ای بدوزه
فضه بگیر چشمای زینب و سریع تر ورنه گلم کنار زهرا جون می بازه
داشتم می مردم تو شلوغی بین کوچه تا دیدم دستی به رو زهرام درازه
بعد اون اتفاق همش دارم میبینم می ریزه از سینه زهرا خون تازه
سخته برام بیشتر از این کوچه بمونم
می خوا

  • یکشنبه
  • 27
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعری در وصف حضرت مسلم(از خیر جان خود گذشتم از شما نه) *

1068

شعری در وصف حضرت مسلم(از خیر جان خود گذشتم از شما نه) از خیر جان خود گذشتم از شما نه
از این جهان فارق شدم از غصه ها نه
هر کس که در حقم بدی کرد من گذشتم
این مردمان بی حیای کوفه را نه
همراه خود مردان جنگی را بیاور
آن کودک شیرین زبان و دلربا نه
بر روی بام خانه ها انبوه سنگ است
از همت شبگردیم در کوچه ها نه
حالا که ناچاری بیایی سوی کوفه
آقا بیا کوفه ولی از کربلا نه

  • یکشنبه
  • 27
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعری در وصف حضرت مسلم-(درکوچه ها پیچید بوی آشنایش) * علی اکبر لطیفیان

1482

شعری در وصف حضرت مسلم-(درکوچه ها پیچید بوی آشنایش) درکوچه ها پیچید بوی آشنایش
بوی غریبی نگاه رد پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
می آمد از آنجا صدای بالهایش
وقتی اذان می داد در محراب کوفه
بوی ولایت پخش می شد با صدایش
در پیشواز غربت خود اشک می ریخت
از آسمان چشمهایش با خدایش
در مغرب این کوچه های ناهماهنگ
دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
بر خاک پای محمل فردای زینب
عرض ارادت می کند دست عبایش
پس کوچه های سنگریز متصل را
می رفت با دلواپسی تا انتهایش
دار الاماره بهترین جای تماشاست
به به به حسن انتخاب چشمهایش
تا که نماز شرعی خود را بخواند
باید بگردانند سمت کربلایش
شاعر: علی اکبر لطیفیان

  • یکشنبه
  • 27
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد