شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شور حضرت رقیه (س) -(تواین بیابونا گرگای بی حیا ) * مجید مراد زاده

424

شور حضرت رقیه (س) -(تواین بیابونا گرگای بی حیا ) بند اول
تواین بیابونا گرگای بی حیا

باکعب نی میرن دنبال بچه ها

ازسمت خیمه ها داره میادصدا

هرکی یه گوشه ای دادمیزنه بابا

وااای
جونم به لب رسیده از اتیش و دود
وااای
عمه ببین صورت من شده کبود
وااای
گهواره و گوشواره وانگشترو
وااای
دارن به غارت میبرن هرچی که بود

سیدتی رقیه مولاتی رقیه(س)

بند دوم

بریده حنجرت می خنده دشمنت
کاشکی میشد برات بمیره دخترت

چی شده پیکرت کجاست انگشترت کی برده بود سرت بیچاره مادرت

بابا
یادم میادلحظه های سخت عذاب
بابا
یادم میادقوم یهود و ناثواب

بابا
سربریده تو چقد چوب میزدن
بابا
تومجلس بزم می و بزم شراب

مولاتی رقیه سیدتی رقیه (س)

  • سه شنبه
  • 31
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 15:49
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 مرتضی اسکندری

در مدح حضرت رقیه(س) -(عمریست این دل من دیوانه ی رقیه است) * مرتضی اسکندری

392

در مدح حضرت رقیه(س) -(عمریست این دل من دیوانه ی رقیه است) عمریست این دل من دیوانه ی رقیه است
آبادی دلم از ویرانه ی رقیه است

هرکس نمی تواند پا بر دلم گذارد
دربست سینه ی من کاشانه ی رقیه است

بیمار لا علاجم درمان نمی پذیرم
درمان درد من در پیمانه ی رقیه است

هرکس که شد در عالم درد آشنای زینب
فردا درون جنت هم خانه ی رقیه است

در آسمان عزت او شمع پر فروغ است
خورشید هم به نوبت پروانه ی رقیه است

زاهد مرا به سوی جنت چه می کشانی
جنت برای عاشق ، غمخانه ی رقیه است

بر تاج و تخت شاهان هرگز نمی کنم رو
چون ثبت نام من در سامانه ی رقیه است

  • دوشنبه
  • 27
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 14:28
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 مرتضی اسکندری

در مدح حضرت رقیه (س) -(ای دل نظاره کن بر شخصیت رقیه) * مرتضی اسکندری

423

در مدح حضرت رقیه (س) -(ای دل نظاره کن بر شخصیت رقیه) ای دل نظاره کن بر شخصیت رقیه
خورشید مانده حیران در طلعت رقیه

شاهان هردو عالم بر درگهش دخیلند
چون بوی جنت آید از تربت رقیه

با آه خود به هم زد خواب یزیدیان را
دشمن بود هراسان از هیبت رقیه

ازغیرتش چه گویم شاگرد زینب است او
غیرت کند تعجب ، از غیرت رقیه

هرگز سوار اسب نامحرمان نگردید
این خود بُوَد نشانه ، از عصمت رقیه

ای دردمند مسکین اینجا مطبّ عشق است
هر درد را دوائیست، در شربت رقیه

زینب که بوسه می زد ،برصورت کبودش
می دید مادرش را ، در صورت رقیه

  • دوشنبه
  • 27
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 14:33
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) -(من نوکری از خاک ایرانم رقیه) * مرتضی عابدینی

1047

حضرت رقیه(س) -(من نوکری از خاک ایرانم رقیه) من نوکری از خاک ایرانم رقیه
یک گوشه چشمی کز گدایانم رقیه

من اقتدا کردم به تو از روز اول
ای مرجع تقلید دورانم رقیه

هر ساله در راه حرم گفتم حسین و
این اربعین با گریه میخوانم رقیه

جا ماندن از کرب و بلا هم چاره دارد
با هر نفس گویم اگر ،جانم رقیه

این روز و شب ها که پر از درد فراقم
من را نگاهی کن‌، پریشانم رقیه

از سفره های نذزی ات حاجت گرفتم
از بچگی نزد تو مهمانم رقیه

قلبم کباب از غربتت؛زهرایِ مولا
با روضه ی ویرانه گریانم رقیه

  • جمعه
  • 7
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 16:08
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
حاج ناصر تبسمی اردبیلی

احوالات حضرت رقیه(س) -(دخترى خوش بخت بودم روزگارى داشتم) *حاج ناصر تبسمی اردبیلی

620

احوالات حضرت رقیه(س) -(دخترى خوش بخت بودم روزگارى داشتم) دخترى خوش بخت بودم روزگارى داشتم
از شه كون و مكان آموزگارى داشتم

بلبلى بودم بلى در بوستان هاشمى
هر دم و هر لحظه با يگ گُل قرارى داشتم

عندليبان بهشتى بود همبازى مرا
همدل و همدرد بس خرد و كبارى داشتم

يا برادر يا عمو يا عمّه نازم مى كشيد
در جوار رحمت بابا بهارى داشتم

آل هاشم بود آرى مايه ى فخر عرب
اى خوشا به به عجب ايل و تبارى داشتم

افت و خيزم با گرامى زادگان دهر بود
در فضاى زندگى شيرين مدارى داشتم

تحفه ى اكبر ز گوشم بود آويزان مدام
بهر پوشيدن لباس زرنگارى داشتم

چرخ بازيگر مرا با غصّه ها مأنوس كرد
از بهار زندگانى عاقبت مأيوس كرد

كاخ آمالم مبّدل شد به يك ويرانه اى
عزّت و جاهم در آن ويرانه شد افسانه اى

رأس مذبوح پدر آمد بديدارم شبى
سوختم در نار هجرش مثل يك پروانه اى

گفتم آخر اين چه رسم آمدن بود آمدى
گفت ديدم بس كه محزون و پريشان خانه اى

گفتم از لعل لبت دُرّ گهر بارت چه شد
گفت خاموشم ز جور زاده ى مرجانه اى

گفتمش من طاقت هجران ندارم چاره اى
گفت جانا غم مخور اينجا تو صاحبخانه اى

گفتم آخر من كجا اينجا كجا اى نازنين
گفت راحت باش مرغ عشق اين كاشانه اى

گفتم آخر من چرا محكوم عُسرت ها شوم
گفت اين رسم قضا باشد به هر فرزانه اى

گفتم اين سيل پريشانى هلاكم مى كند
گر "صفا" آيد دوباره تابناكم مى كند

  • دوشنبه
  • 4
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 21:14
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

غزل حضرت رقیه(س) -( سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم) * سید پوریا هاشمی

931

غزل حضرت رقیه(س) -( سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم) سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم
یک زمان می بافتم موی سری که داشتم

روی نی رفتی و رفتم با سپاه شامیان
بی علمدار و علم ؛ بی لشکری که داشتم

بند بندم سوخته این سوخته تقدیم تو
باد برده کربلا خاکستری که داشتم

با اشاره با تو صحبت میکنم شرمنده ام
سوخت بین شعله تار حنجری که داشتم

گفت اسمت چیست گفتم فاطمه! یکدفعه زد
دردسرها داشت اسم مادری که داشتم

دستهایم را گره کردم به روی صورتم
خرد شد زیر لگدها سنگری که داشتم

گوشوارم را خودم میدادم اما بد کشید
گوش من‌ را پاره کرد ان زیوری که داشتم

گونه سرخ مرا با مشت نیلی کرده است
حیف شد افتاد سیب نوبری که داشتم

یا نمیبینی مرا تا بوسه بارانم کنی
یا نمیبیند تورا چشم تری که داشتم

راستی داری خبر از گیسویم که سوخته
راستی داری خبر از معجری که داشتم

راستی دیدی چگونه خواهرانم را زدند؟
لاله کاری شد همه دور و بری که داشتم

من نمیپرسم چه شد انگشتری که داشتی
تو نپرس از من چه شد انگشتری که داشتم

کاشکی پا میشدی از تشت و می گفتی پدر:
پس تویی شیرین زبانم دختری که داشتم

با کنیزی در میان کوچه ها حرفم شده
خرد شد شآن و شئون برتری که داشتم

بین بزم می همینکه حرف خدمتکار شد
بیشتر شد لکنت دردآوری که داشتم

  • سه شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 09:46
  • نوشته شده توسط
  • سوگند زجاجی
ادامه مطلب
 احسان  نرگسی رضاپور

مرثیه حضرت رقیه -(ای کاش جهان بر سرم آوار نمی شد) * احسان نرگسی رضاپور

536
2

مرثیه حضرت رقیه -(ای کاش جهان بر سرم آوار نمی شد) #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها

ای کاش جهان بر سرم آوار نمی شد
در سینه غمی کهنه تلمبار نمی شد

یک ذره اگر حرمله رحمی به دلش داشت
این چشم ورم کرده دگر تار نمی شد

در"شام" اگر سایه ی سقا به سرم بود
دردانه ی تو دست به دیوار نمی شد

اینگونه اگر پهلوی من ضربه نمی خورد
تاریخ در این واقعه تکرار نمی شد

ای کاش در آن بزم شرابی که به پا شد
اینقدر اهانت به علمدار نمی شد


این قافله "دروازه ی ساعات"به خود دید
ای کاش دگر وارد بازار نمی شد

  • جمعه
  • 15
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 11:37
  • نوشته شده توسط
  • احسان نرگسی
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مرثیه حضرت رقیه(س) -(زجر!!..پاسخ ده ..پری را می زند آیا کسی؟) * محسن راحت حق

378

مرثیه حضرت رقیه(س) -(زجر!!..پاسخ ده ..پری را می زند آیا کسی؟) زجر!!..پاسخ ده ..پری را می زند آیا کسی؟
یک گلِ نیلوفری را می زند آیا کسی؟

بی حیا..بی شرم..دین داری وَ یا که مُلحدی؟
پیشِ بابا دختری را می زند آیا کسی؟

گاه من را می زنی گاهی سرِ بابا به سنگ
بر روی نیزه..سری را می زند آیا کسی؟

ظلم ها دیدم ز تو لعنت به هر چه ظالم ست
نازدانه دلبری را می زند آیا کسی؟

معجرم را پاره کردی اینقدر آن را نکش
قابِ عکسِ مادری را می زند آیا کسی؟

دنده هایم جا بجا شد با لگدها ای خدا
صاحبِ چشمِ تری را می زند آیا کسی؟

گوشها پاره،تنم آزرده و صورت کبود..
زجر..پاسخ ده ..پری را می زند آیا کسی؟

  • جمعه
  • 15
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 18:16
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 حسین خدایی زنجانی

در مدح حضرت رقیه(س) -(وارث اجلال زهرا یک سه ساله دختر است) * حسین خدایی زنجانی

422
2

در مدح حضرت رقیه(س) -(وارث اجلال زهرا یک سه ساله دختر است) وارث اجلال زهرا یک سه ساله دختر است
نام نیکش در زبان عاشقانش ازبر است

اسم زیباش رقیه بنت اربابم حسین
در نجابت ، در صلابت فاطمه ی دیگر است

بند قلب زینب است و نور چشمی بر حسین
از ازل این نازدانه سرفراز مادر است

این سه ساله قهرمان فاتح بود در قصر شوم
یارقیه بر من عاشق چو شوری در سر است

پرچم نصر و من الله را بزد بر کاخ دل
ملک دل تسخیر شد، این نوکری زیباتر است

بعد عاشورا همه دست بسته بودند و اسیر
مثل زینب بر تمام کودکان او رهبر است

قصر دشمن کرده ویران با سپاه آه خود
چون حسین در شام او هم درشجاعت برتر است

درقیامت عاشقانش را شفاعت میکند
گر شفاعت او کند بر عاشقان شیرین تر است

مثل زهرا صورتش سیلی بخورد این نازنین
هیچ نگفت قاتل که این طفل سن و سالش کمتر است

باب بیت فاطمه سوخت،خیمه ی این هم بسوخت
شان و جاه این سه ساله از ملک والاتر است

در دمشق ان کوکب زیبای زینب کرد افول
در سپهر عصمت عالم زیبا اختر است

ما همه در کوی او همچون گدا هستیم و لیک
یا رقیه در سرایت این "خدایی" نوکر است

  • جمعه
  • 15
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 20:57
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زمینه/زمزمه شب سوم محرم - شونه زدن این موها نمیخواد بزنم چی شه!؟ * رامین برومند

1706
0

زمینه/زمزمه شب سوم محرم - شونه زدن این موها نمیخواد بزنم چی شه!؟ زمینه /زمزمه شب سوم

بابا میبینی از دنیا سیرم
سه سالمه اما دیگه پیرم
نگفتی بری بی تو میمیرم

سیلی خوردم مثل زهرا. از پشت سر و بی هوا
زخم دل من بابا بعد از تو نمک خورده
اصلاً خبری داری ؟! رقیه کتک خورده
بابایی نبودی من افتادم از نفس
موهامو رسید کشید هر کس و هر ناکس
واویلا واویلا

از خواب که میشم بیدار میترسم
چشمم شده دیگه تار میترسم
زجرو میبینم هربار میترسم

خیلی به من حرف بد زد. شمر هم زد اما زجر بد زد

شونه زدن این موها نمیخواد بزنم چی شه!؟
مویی که گره خورده با شونه که وا نمیشه
خواستم که کنم شکوه به عمو جون رو در رو
سر عمو رو بابا نشناختمش از پهلو
واویلا واویلا

ابروم بابا مثل تو شکسته
بغض راه گلوی من رو بسته
شده عمه هم از دستم خسته

بس که خرابه شب سرده. مونس جسمم سر درده

روی سر من بابا هر چی غمه میباره
عمه میگه این تب هام بابایی برا خاره
گوشواره ی خونیمو تو گوش کسی دیدم
دیدم که ندارم من خیلی خجالت کشیدم
واویلا واویلا

  • شنبه
  • 16
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 10:49
  • نوشته شده توسط
  • رامین برومند(زائر)
ادامه مطلب
 رضا محمودی عارف زنجانی

حالات راه شام -(قلب عالم گشته خون از غصه های راه شام) * رضا محمودی عارف زنجانی

533

حالات راه شام -(قلب عالم گشته خون از غصه های راه شام) قلب عالم گشته خون از غصه های راه شام
مرغ دل دارد نوا از ناله های راه شام

ماجرای پر محن دارد که آن صحرا هنوز
می زند داغ شرر بر دل نوای راه شام

قلب زینب سوخت در یک شب ز ظلم ساربان
ناله و فریاد زد از ظلم های راه شام

دید ناگه نیست دخت شاه دین در قافله
گفت یارب آه و آه از دردهای راه شام

گر نیاید دخترم الان قیامت میکنم
لعنت حق باد بر جلادهای راه شام

زجر دون با یک نفر آمد سراغ گم شده
دید اورا در میان خارهای راه شام

ابتدا او داد بر آنان سلامی از ادب
بی ادب بودند اما خصم های راه شام

زجر با سیلی جواب آن گل رعنا بداد
تیره شد در چشم هایش چون هوای راه شام

دست بر صورت نهاد و گفت ای ظالم مزن
مردم از دست شمامزدورهای راه شام

عاقبت رحمی ندید و گفت بنگر ای عمو
می زند سیلی مرا نامرد های راه شام

ای عمو یا خود بیا یا ده خبر بر اکبرم
خود بزن سیلی به این شیادهای راه شام

ای عمو خون می چکد از زخم پاهایم ببین
بس که زد بوسه به پایم خار های راه شام

  • یکشنبه
  • 17
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 12:13
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

کجایی؟ تو بدون من/ نمی‌رفتی آخه جایی... * مرضیه عاطفی

513

کجایی؟ تو بدون من/ نمی‌رفتی آخه جایی... کجایی؟ تو بدون من
نمی‌رفتی آخه جایی...
ببین رو گردنم ردِّ
طناب افتاده بابایی

کجایی تا ببینی که
نمیتونم پاشم از جام
نشستم کنج ویروونه
میگیرم خار از پاهام

هجوم آوردن و بی تو
توو قلب من تلاطم شد
تموم خاطراتمون
میون شعله ها گم شد

کشیدن از پاهام خلخال
نمونده گردن آویزی
سرم ریخت-آتیش ِ خیمه
نمونده از موهام چیزی

کتک از حرمله(لع) خوردم
بدم میاد ازش بی حد
رباب(س) و گریه می انداخت
به عمه حرف بد میزد

گمونم گوشهٔ ابروم
شکسته...مضطرم کرده
یه شب افتادم از ناقه
با پهلویِ ورم کرده

واسه اینکه من از عمه
جدا شم زجر(لع) میومد
همش محکم رو دستم با
غلافِ خنجرش میزد

دلم آتیشه بیتابم
برا داغِ عمیقِ تو
سنان(لع) داره یه انگشتر
شبیه اون عقیقِ تو

یه روز گوشواره م و دید و
دوید و زد سرم فریاد
کشید از گوشم و میگفت
به گوش ِ دخترم میاد

می مُردم تا که می دیدم
به جایِ روی ماهِ تو
نشسته شمر(لع) با خنده
به روی ذوالجناحِ تو

شدم دلتنگت و دیروز
تووی گریه زدم فریاد
بهم یه دختر شامی
جلو اومد عروسک داد

ولی زود از تویِ دستم
کشید و گفت: بیزحمت-
-بگو که از سفر بابات
عروسک بیاره واست!

  • چهارشنبه
  • 20
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 16:15
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

حضرت رقیه(س) -( وقت عبور حس خطر داشتن بد است) * سید پوریا هاشمی

712
1

حضرت رقیه(س) -( وقت عبور حس خطر داشتن بد است) وقت عبور حس خطر داشتن بد است
در ازدحام درد کمر داشتن بد است

یکجور میزنند مرا پای نیزه ات..
انگار بین شام پدر داشتن بد است

وقتی زنان شهر به من حمله میکنند..
باور کن ای پدر گل سر داشتن بد است

بابا برای ما که بزرگ مدینه ایم..
با یک لباس پاره گذر داشتن بد است

دیگر به جز مدینه به شهری نمیروم
اصلا به شام و کوفه سفر داشتن بد است

با گریه فتح کرده ام این شهر شام‌ را
اصلا که گفته دیده ی تر داشتن بد است؟

  • پنج شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 13:38
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت رقیه(س) -( نمی‌دانم از این ویران نشین داری خبر یا نه) * حسن لطفی

1054

حضرت رقیه(س) -( نمی‌دانم از این ویران نشین داری خبر یا نه) نمی‌دانم از این ویران نشین داری خبر یا نه
نمی‌دانم که می‌مانم عزیزم تا سحر یا نه

سفر کردی بدونِ من نگفتی پیر می‌گردم
تو که کُشتی مرا می‌آیی آخر از سفر یا نه

از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه
نمی‌دانم که بشناسی مرا بارِ دگر یا نه

شنیدی ؟ جانِ بابا گفت این همسایه بر طفلش
تو هم می‌گویی از نیزه به من جانِ پدر یا نه

گرسنه راه می‌رفتم گرسنه خواب می‌رفتم
بگو نان خشک‌ها را دیده‌ای در هر گذر یا نه

چرا در شهر بد هستند با طفلانِ بی بابا
بگو دیدی که می‌خندند بر این خونجگر یا نه

دلم می‌خواست از دستِ عمویم آب می‌خوردم
کمی هم روضه می‌خواندم به گوش مَشک ، دریا نه

عمو با پشت ، چندین بار از ناقه زمین خوردم
نمی‌دانم که می‌میرم از این دردِ کمر یا نه

بیابان بود و تنهایی و ترس و زجر و تاریکی
به من می‌گفت میایی خودت ای دردِسر یا نه

خودم می‌آمدم اما نمی‌دانم چرا می‌زد
بگویم از شبی که زد برایت بیشتر یا نه

چه زود اُفتاد دندانهای شیری‌اَم میان راه
فقط این نه ، ببین مانده برایم مویِ سر یا نه

سرِ سجاده می‌گفتی شبیهِ مادرم هستی
شدم حالا شبیه مادرِ در پشتِ در یا نه

تو هَم آن پیرزن دیدی که مویم را کشید و گفت :
ببینم شانه می‌آید به مویِ شعله‌ور یا نه

  • پنج شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 13:41
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) -(زائِرین قبر من این شام عبرت خانه است) *مرحوم سیّد حسین کهنمویی

2016
1

حضرت رقیه(س) -(زائِرین قبر من این شام عبرت خانه است) زائِرین قبر من، این شام عبرت خانه است
مَدفَنَم آباد و قصر دشمَنم ویرانه است

دختری بودم سه ساله، دستگیر و بی پدر
مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است

بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید
فخر می کرد او که مستم در کَفَم پیمانه است

داشت او کاخی مُجلّل، دستگاهی با شکوه
خود چه مردی کَز غرور سلطنت دیوانه است

داشتم من بستری از خاک و بالینی زِ خشت
هم چو مرغی کو بَسا محروم زِ آب و دانه است

تکیه می زد او به تخت سلطنت با کبر و ناز
این تَکبُّر ظالمان را عادت روزانه است

من به دیوار خرابه می نهادم روی خود
زین سبب شد رو سفیدم، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد کهنه پیراهن کفن
پر شکسته بلبلی را این خرابه لانه است

مَحو شد آثار او، تابنده شد آثار من
ذِلّت او، عزّت من، هر دو جاویدانه است

(کهنمویی) چشم عبرت باز کن، بیدار شو
هر که از اسرار حق آگه نشد بیگانه است

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت رقیه(س) -(من غنچۀ نشکفته بستان حسینم) * سید محمد علی ریاضی یزدی

552
1

حضرت رقیه(س) -(من غنچۀ نشکفته بستان حسینم) من غنچۀ نَشکُفته بُستان حُسینم
من نوگل پَرپَر به گلستان حُسینم

پَژمرده گلی ریخته از گلبن زَهرا
من طفل نوآموز دبِستان حُسینم

من کودک معصومم و مَظلوم رقیه
از جسم حُسینم من و وز جان حُسینم

یک آه جگر سوز زِ سوزَ دل زینب
یک قطرۀ اَشک از بُن مژگان حُسینم

من گنج نهان در دلِ ویرانۀ شامم
من شَمع شَب اَفروز شَبستانِ حُسینم

آن شب که به دیدار من آمد به خرابه
وقتی پدرم دید پَریشان حُسینم

همراه سَر خویش مرا پای به پا بود
تا جنّت فردوس به دامان حُسینم

جان بر سر سودای غَمش دادم و شادم
کامروز حسین از من و من زانِ حُسینم

قربانی حقّ شد پدرم شاه شهیدان
فخرِ من از آنَست که قربان حُسینم

رُوشن کند این شام سیاهم که شعاعی
از روی چو خورشید دِرخشان حُسینم

بر پادشهان فخر از آن کرد (ریاضی)
کز لطف خدا بندۀ احسان حُسینم

  • چهارشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه(س) خرابه شام -(عمّه امشب خواب در چشمِ من افکار نیست) * جودی خراسانی

952

زبانحال حضرت رقیه(س) خرابه شام -(عمّه امشب خواب در چشمِ من افکار نیست) عمّه امشب خواب در چشمِ من افکار نیست
حالتی دارم که او را حالت گفتار نیست

چون من بی کس یتیمی در تمام روزگار
بی انیس و مونس و بی یار و بی غم خوار نیست

روز در کنج خرابه درمیان آفتاب
سایهء بر سر مرا جز سایهء دیوار نیست

در تمام شب که مرد و زن بخواب راحتند
دیدهء جز دیدهء پروین و من بیدار نیست

شب بیاد گیسوی اکبر نخوابم تا بصبح
روز بی رویش مرا جز دیدهء خونبار نیست

من بحال احتضار و وقت مردن بر سرم
ای دریغا غیر سنگ کینهء اشرار نیست

گر روم اندرجنان من همره اکبر شوم
سختی جان دادن از بهرم چنین دشوار نیست

جز که بینم روی باب و جان دهم اندر برش
دیگرم با هیچکس در ملک و امکان کار نیست

آتش این غم تمام جان عالم را گداخت
(جودی) بیچاره را جز آه آتشبار نیست

  • شنبه
  • 13
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 12:12
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه(س) -(عمه جان چیست گناهم همه شب تا به سحر) *مرحوم حسین شانی تبریزی

742

زبانحال حضرت رقیه(س) -(عمه جان چیست گناهم همه شب تا به سحر) عمه جان چیست گناهم همه شب تا به سحر
بر فلک میرسد آهم همه شب تا به سحر

گر سفر کرده به مکّه پدر تاج سرم
زآن سبب چشم براهم همه شب تا به سحر

بس علی اکبر و عباس کجا کو قاسم
چه شد آن عزّت و جاهم همه شب تا به سحر

آفتاب رُخ اکبر نه اگر کرده غُروب
پس چرا چشم به ما هم همه شب تا به سحر

بی سبب رُخ بروی خاک نسايم عمه
محضر شاه بخواهم همه شب تا به سحر

شاه گویند شب آید به حرمخانهٔ خویش
انتظار رَه شاهم همه شب تا به سحر

گر سفر کرده به مکه شه دین از چه سبب
روی این خاک سیاهم همه شب تا سه سحر

شه رود مکه و شهزاده مگر گردد اسیر
بسترم هست گواهم همه شب تا به سحر

کهربا شد رُخ آن که برخُم کرد نظر
من که خود چون پر کاهم همه شب تا به سحر

روزها جامه ام از تابش خور پوسیده
سایه گردیده پناهم همه شب تا به سحر

توبه گر خواهی توفیق طلب کن (شأنی)
منکه در فکر گناهم همه شب تا به سحر

  • یکشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

زمینه و شور سینه زنی شهادت حضرت رقیه(س)(سبک به سمت گودال) * مرتضی محمودپور

827
1

زمینه و شور سینه زنی شهادت حضرت رقیه(س)(سبک به سمت گودال) ◾نوحه زمینه و شور
◾سینه زنی شهادت حضرت رقیه(س)
◾سبک (به سمت گودال)

◾بنداول
به کنج ویرانه منتظرت موندم
آیه ی والصبر را با عمه میخوندم
هرچه به من دادی از برمن بردند
به کوفه و در شام معجرمن بردند
ای پدر جان ای پدر جان
ای پدر جان ای پدر جان(۲)

◾بنددوم
خصم منو میزد عمه سپر میشد
ز عمه ممنونم که دیده تر میشد
خمیده گردیده عمه ی مضروبه ام
ضجه به حالم زد مادر مظلومه ام
ای پدر جان ای پدر جان
ای پدر جان ای پدر جان(۲)

◾بندسوم
به روی نیزه همه خزان شده گلشنت
بین طبق دیده ام راس جدا از تنت
بوسه زدم بر رگ بریده ی حنجرت
نیامده همرت پدر چرا اکبرت
ای پدر جان ای پدر جان
ای پدر جان ای پدر جان(۲)

#مرتضی_محمودپور
@haajmorteza

  • چهارشنبه
  • 17
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 01:21
  • نوشته شده توسط
  • حاج مرتضی محمودپور
ادامه مطلب

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده * مرضیه عاطفی

919
1

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده

گریه کردم! آمدی با «سر»...خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده

جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟!
دست-بردن بین مویَت؛ مو به مو مشکل شده

عمه زینب(س) تازیانه خورد جای ما همه
نا ندارم! گفتنِ راز مگو مشکل شده

زجر(لع) بسکه بر دهانِ من زده با پشتِ دست
زخم بر لب دارم و این گفتگو مشکل شده

میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود
چون برایم دیدنِ از روبرو مشکل شده

سنگ خورده روی چشمانم سرِ بازار شام
تار می بینم! برایم جستجو مشکل شده

میکشم دست کبودم را به روی صورتت
بوسه بر پیشانی و زخم ِ گلو مشکل شده!

  • شنبه
  • 20
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:21
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب

در کنار مرثیه، مدح مقامت واجب است * مرضیه عاطفی

454

در کنار مرثیه، مدح مقامت واجب است در کنار مرثیه، مدح مقامت واجب است
وقت تفسیرِ مقامت ذکر نامت واجب است

یا رقیه(س) گفتم و شاید خدا گفته به تو
از گنهکاران، شفاعت در قیامت واجب است

عاشقت شد کربلا و کوفه و شام بلا
حق تویی! باید بمانی و دوامت واجب است

مثل زهرا(س)قطره قطره اشک هایت شد سلاح
تا بگویی حفظ اهداف ِ امامت واجب است

نازدانه بودی و گفتی برای نشر دین
چند شب حتی به ویرانه اقامت واجب است

نیمه شب حتی بهانه گیری ات این را رساند:
در حمایت از درستی ها شهامت واجب است

داشتی چادر به سر، یعنی بها دارد حجاب
تا ابد بر شیعه؛ ابلاغِ پیامت واجب است

درد تو نان و النگو و عروسک نیست که!
حرف تو این است، در دین هم سلامت واجب است

ای فدای خوش مرامی های تو در راه عشق
زینبی هستی و تبلیغِ مرامت واجب است!

  • یکشنبه
  • 21
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:08
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب
 احمد ایرانی نسب

حضرت رقیه(س) -(می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را) * احمد ایرانی نسب

4556
13

حضرت رقیه(س) -(می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را) می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را

سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را

کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را

علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را

جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را

بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را

کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را

عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را

عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را

خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را

راستی واژه‌ی "یابن طلقا" یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را

او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را

حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را

می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را

  • دوشنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 19:24
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زمینه حضرت رقیه (س) * مجید آقاجانی

407

زمینه حضرت رقیه (س) ?بند اول

تو این ویرونه ی تاریک
صداتو می‌شنوم بابا
پر از آهه دل خستم
میدونم که میای اینجا

تو وقتی که اومدی پیشم
شب تاریکم شده روشن
تنم باباجون پر از درده
چه خوبه هستی کنار من

پر از درده دله خونم،پریشونم،پریشونم
دیگه زنده نمیمونم،نمیمونم،نمیمونم

بابای من بابای من

?بند دوم

بابا از دخترای شام
برات خیلی گله دارم
منو به هم نشون میدن
میخندن میدن آزارم

میگن با طعنه یتیمم من
دیگه خستم کرده این حرفا
همشون گوشواره دارن من
ندارم واسم بخر بابا

پر از درده دله خونم،پریشونم،پریشونم
دیگه زنده نمیمونم،نمیمونم،نمیمونم

بابای من بابای من

?بند سوم

بابا میگم برای تو
موهامو می‌کشید ملعون
چقد سیلی بهم میزد
شده چشمام نم بارون

شکسته دندون تو ای وای
ترک خورده این لبای تو
تورو دیدم روی سر نیزه
میخونم روضه برای تو

کسی اینجا نشد یارم،عزادارم،عزادارم
شده تنها دله زارم،دله زارم،دله زارم

بابای من بابای من

  • پنج شنبه
  • 6
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 14:19
  • نوشته شده توسط
  • محمد حسین عزیزی
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم) * محمود یوسفی

380

شهادت حضرت رقیه(س) -( من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم) من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم
من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم

من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم
من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم

از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود اما
از آن پیری که می‌زد با عصا بدجور دلگیرم

از آن که پیش چشم بچه ها می‌برد با لبخند
به روی نیزه ها رأس تو را بدجور دلگیرم

سرم را می‌شکست ای کاش اما حرمتم را نه
من از این زجر بی شرم و حیا بدجور دلگیرم

درون تشت بودی و به روی تخت می خندید
من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم

  • شنبه
  • 8
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 16:52
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد ) * امیر حسین آکار

333

شهادت حضرت رقیه(س) -( هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد ) هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد
سائل این طائفه باشی فراوان میرسد

رزق ما ایرانیان دست امام هشتم ست
کربلا میخواهم از شاه خراسان میرسد

قول داده لحظه ی مرگم به دادم میرسد
قبل از آنی که به گودی گلو جان میرسد

صحبت از حبّ ست در خانه ، عرب یا که عجم
اتفاقاً واژه ی "منّا" به سلمان میرسد

هر گدایی که غم نان میخورد کاهل ترست
آب و نان ما که از سمت حسن جان میرسد

عالمی در مجلس روضه دم در می نشست
بیشتر انعام شاهانه به دربان میرسد

روضه خوان می گفت که :موی سه ساله سوخته
چون پریشان ست بابا هم پریشان میرسد

زجر و موهای رقیه ،خیرزان،موی حسین
وای ازآن لحظه که چوب از مو به دندان میرسد

عمه باقی مانده ی از چادرم را پهن کن
سفره دارم امشب و از راه مهمان میرسد

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:03
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س)شب سوم -( آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم) * ناشناس ؟؟؟

217

شهادت حضرت رقیه(س)شب سوم -( آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم) آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم
آفتابی نیست بعد از تو هوای صورتم

شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیده ها
رخت نو‌ پوشیده مویم در عزای صورتم

از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم
تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم

بسکه دنبال سرت افتان و خیزان آمدم
مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم

با عمو حرفی نزن از بس که سیلی خورده ام
مانده روی دست های زجر جای صورتم

مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس
بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم

صورت زخمی اگر که باب میل بوسه نیست
گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم

آه بگذارم پدر این بار با این وضعیت
دست هایی که نداری را کجای صورتم
.
شاعر:حجت سیادت

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:06
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شهادت حضرت رقیه(س) -( انداخته روی سر من جا گُلِ سر) * رضا دین پرور

391

شهادت حضرت رقیه(س) -(  انداخته روی سر من جا گُلِ سر) انداخته روی سر من جا گُلِ سر
از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر

روزی سرت را طبل ها می بُرد اما
می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر

چشمم که بر انگشتری ساربان خورد
دادم هوا می رفت که بابا ... گُلِ سر

هرشب برایم عمه جان با آه میگفت
می آورد بابای تو فردا گُلِ سر

امشب بیا بگذر ز خیر گوشواره
جشنی بگیر اینجا برایم با گُلِ سر

دستی نداری که ببافی گیسویم را
من را ببین خوش باورم، کو تا گُلِ سر!

لبهای تو خشکش زده چون صورت من
چیزی بگو، کی خواسته حالا گُلِ سر؟

وقتی دلم آشفته چون بازار شام است
یک بوسه می ارزد به یک دنیا گُلِ سر

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:26
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شهادت حضرت رقیه(س) -( صورتش مثل سیب نوبر بود) * سید پوریا هاشمی

369

شهادت حضرت رقیه(س) -( صورتش مثل سیب نوبر بود) صورتش مثل سیب نوبر بود
قدوبالاش عجیب محشر بود

سن و سالی نداشت اما او...
بر زنان قبیله رهبر بود

نور بود و منیر، زهرا بود
خیر بود و کثیر،کوثر بود

بر همه دختران ویرانه
مهربان بود مثل مادر بود

آه این روزهای آخری اش..
آنقدر روزه بود لاغر بود

از همه بیشتر کتک میخورد
از همه بیشتر دلاور بود

آستین را گرفته بود به سر
آستینش بجای معجر بود

گونه هایش چنان کبودی داشت
اصلا انگار شخص دیگر بود

خار از پاش در نمی آمد
چندگام از همه عقب تر بود

تا نبیند عمو لباسش را
بین مردم چقدر مضطر بود

گوشواره نداشت بر گوشش
لخته خون ها بجای زیور بود

از شلوغی خوشش نمی آید
چندساعت میان معبر بود

در خرابه فقط معذب بود
چه کند خب!خرابه بی در بود

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:36
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 مسعود یوسف پور

شهادت حضرت رقیه(س) -(گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه) * مسعود یوسف پور

554

شهادت حضرت رقیه(س) -(گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه) گریه کن گریه، که احیای همه احکام است
التیام جگر سوخته‌ی اسلام است

گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه
نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است

لب دلسوخته ها را همه شب دوخته اند
گریه کن، گریه زبان همه ی ایتام است

آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین
گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است

ای که باران به دعای تو می آمد...حالا
سنگ می بارد و هر سنگدلی بر بام است

نیستی تا که ببینی دم دروازه شام
دل بی تاب رباب تو چه ناآرام است

چوب میزد به دهانت پسر مرجانه
چوب در دستی و در دست دگر یک جام است

دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند
چه بگویم...همه‌ی روضه همان الشام است

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 13:30
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 مسعود یوسف پور

شهادت حضرت رقیه(س) -( گریه کن گریه، که احیای همه احکام است) * مسعود یوسف پور

493
1

شهادت حضرت رقیه(س) -(  گریه کن گریه، که احیای همه احکام است) گریه کن گریه، که احیای همه احکام است
التیام جگر سوخته‌ی اسلام است

گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه
نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است

لب دلسوخته ها را همه شب دوخته اند
گریه کن، گریه زبان همه ی ایتام است

آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین
گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است

ای که باران به دعای تو می آمد...حالا
سنگ می بارد و هر سنگدلی بر بام است

نیستی تا که ببینی دم دروازه شام
دل بی تاب رباب تو چه ناآرام است

چوب میزد به دهانت پسر مرجانه
چوب در دستی و در دست دگر یک جام است

دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند
چه بگویم...همه‌ی روضه همان الشام است

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 14:37
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد