شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 رضا رسولی

دانلود زمینه شهادت حضرت رقیه (س) -( به سوز و نوایم - رسیده بابایم - نشسته روی دامن من ) * رضا رسولی

1743
4

دانلود زمینه شهادت حضرت رقیه (س) -( به سوز و نوایم - رسیده بابایم - نشسته روی دامن من ) به سوز و نوایم - رسیده بابایم - نشسته روی دامن من
سر زده بر دختر - بابا تنها با سر - نداره اون نه پیکر و تن
لبات زده خشکی خون - به دست ندارم خیزرون
بازم برام قرآن بخون - بابا
بیا بگو بر دخترت - کجاست باباجون پیکرت
چرا شکسته شد سرت - بابا
گل محزونم - مثل بارونم - برات می خونم
حسین بابایی
ز بسکه من خوردم - کتک من پژمردم - چشم من دیگه تار می بینه
پیرهنم خاکی شد - صورتم حاکی شد - شدم مثل یاس مدینه
بابا به فدای سرت - ببین سه ساله دخترت
شده شبیه مادرت - بابا
تنم شده نیلوفری - تو که بریده حنجری
بگو منو کی می بری - بابا
گل محزونم - مثل بارونم - برات می خونم
حسین بابایی

شاعر : رضا رسولی

دانلود سبک

  • سه شنبه
  • 12
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 17:14
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر مدح حضرت رقیه(س) -( ما در بهشت هستیم قطعا با رقیّه ) * یاسین قاسمی

2154
2

شعر مدح حضرت رقیه(س) -( ما در بهشت هستیم قطعا با رقیّه ) ما در بهشت هستیم قطعا با رقیّه
تنها دلیل مستی دل ها رقیّه
شاهان همه در حیرت اند اینکه چگونه
دارد غلامان این همه یکجا رقیّه
آن کس که صد قرن از ممات او گذشته
با یک نگه او را کند احیا رقیّه
در عالم رویای ما ترکیب این است
عباس علی،یحیی حسین،زهرا رقیّه
آتش زند ما را همش این چند واژه
سیلی،لگد،یک بی حیا،بابا،رقیّه

شاعر : یاسین قاسمی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( آن شب ز ترس و دلهره سرشار بودیم ) * یاسین قاسمی

1637
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( آن شب ز ترس و دلهره سرشار بودیم ) آن شب ز ترس و دلهره سرشار بودیم
ما فکر لحظه لحظه ی پیکار بودیم
بهر رضا،یت چشم خود بستیم امّا
بعد از نماز صبح هم بیدار بودیم
با زخم پا راه سفر را طی نمودیم
با تازیانه می زدند ، اجبار بودیم
ای روشنی چشم تارم ، ای بابا
آیا خبر داری که ما بازار بودیم؟
چانه زدن هاشان اشکم را در آورد
با خواهرم گریان از این رفتار بودیم
این کوچه های شام انگاری مدینه است
ما ماجرای کوچه راتکرار بودیم

شاعر : یاسین قاسمی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم ) * یاسین قاسمی

1615
2

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم ) بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم
خیری از این دنیا و از عمرم ندیدم
با اینکه از این دشمنان بد دهانت
حرف بد و بی احترامی کم ندیدم...
اما به من آموخت عمه تا بگویم
"من غیر زیبایی در این ماتم ندیدم" *
مانند مادر در کنارم بود عمه...
تا بود عمه در کنارم غم ندیدم
از ازدحامی که به دورت بود بابا...
یک گوشه ای از پیکرت را هم ندیدم
هر چه صدایت میزدم:بابای خوبم...
چیزی به غیر از سیلی محکم ندیدم
حالا که از راه آمدی کنج لبت کو...؟
هر چه سرت را پشت و رو کردم ندیدم!

شاعر : یاسین قاسمی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بر چشم های کوچکم سویی نمانده ) * یاسین قاسمی

1751

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بر چشم های کوچکم سویی نمانده ) بر چشم های کوچکم سویی نمانده
بعد تو بابا جون,هیاهویی نمانده
تا شام,من پشت سر تو می دویدم
دیگر توانی نیست,زانویی نمانده
دست مرا بستند از ناقه بیفتم
با صورتم بابا... ابرویی نمانده
یک گوشه ای از دامنم آتش گرفت و...
گیسو نمانده,مژه و مویی نمانده
دست روی دیوار خرابه میگذارم
چاره جز این هم نیست,پهلویی نمانده
جانی ندارم تا در آغوشت بگیرم
خرده مگیر از من,که بازویی نمانده

شاعر : یاسین قاسمی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( این مردمان به شهرت من خنده می کنند ) * سید محسن حبیب الله پور

1965
5

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( این مردمان به شهرت من خنده می کنند ) این مردمان به شهرت من خنده می کنند
هـر دم به ایـن نجابـت من خنده می کنند
جـایـم بـه روی دوش عمـو بــود یک زمـان
حــالا بـه ایــن اقـامـت من خنده می کنند
از بس که مشت زد به سرم مرد بی حیـا
ایـنــان بـه جــان تمّـت من خنده می کنند
بابا شنـیـده ای کـه زبـانـم گـرفـتـه است
اینجـا همـه بـه لکنـت من خنده می کنند
از تــرس زجــر لکنـت مـن بیـشـتـر شـده
اینجـا به شکل صحبت من خنده می کنند
خیــره بـه سـوی مـن کـه ادا در بیـاورنـــد
ترسیده ام به وحشت من خنده می کنند
طفـلـم ولـی خمیـده کنـم طی مسیــر را
این هـا به قـد و قامـت من خنده می کنند
یک دست مـن به وقت قنـوتم بلنــد شـد
مــردم بـه ایـن عـبـادت من خن

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( به راه خویش نمی شد ادامه داد پدر ) * رضا باقریان

1724
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( به راه خویش نمی شد ادامه داد پدر ) به راه خویش نمی شد ادامه داد پدر
به ضربه ای به رخم، انحراف می خوردم
هرآنچه بر سر زهرا رسید ارثم شد
میان این همه، سیلی اضاف می خوردم
همینکه نام تو را عاشقانه می بردم
خدا گواست کتک را گَزاف می خوردم
شبیه فاطمه بودم که صورتم این شد
وگرنه فاطمه بودم غلاف می خوردم
میان کوفه تو را پادشاه خود خواندم
لگد به خاطر این اعتراف می خوردم
*****
قديم مهرية مادرت سراب نبود
دل رقيه ات از داغ تو كباب نبود
درست مثل هميشه چه هيبتي داري
ولي گذشته سرت اينچنين خضاب نبود
به جان عمة مظلومه سهم من بابا
ميان شهر ستم رشتة طناب نبود
ميان كوفه و شام و خرابه و صحرا
براي من به جز از ماتم و عذاب نبود
و جاي دختر شيرين زبانت اي

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( جان را به آسمان نگاهت سپرده ام ) * حسن لطفی

1585
1

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( جان را به آسمان نگاهت سپرده ام ) جان را به آسمان نگاهت سپرده ام
امشب که دست در شب گیسوت برده ام
کمتر ز نقشهای کبود تنم نبود
این زخمها که بر لب و رویت شمرده ام
آهسته شِکوه می کنم و دور از همه
امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام
از چشمهای حلقه ی زنجیر جاری است
خونی که می چکد ز وجود فشرده ام
از ضرب دست زجر تنم درد می کند
آنقدر زد مرا که گمان کرد مرده ام
از خارهای سرخ بیابان امان برید
این پای پر آبله زخم خورده ام

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( از سفر آمدی و روشن شد ) * حسن لطفی

2146
5

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( از سفر آمدی و روشن شد ) از سفر آمدی و روشن شد
چشمهایی که تارتر شده اند
از سفر آمدی به جمعي که
همگی دست بر کمر شده اند
زخمهای تو را شمردم که
یک به یک نذر بوسه ای دارم
چقدر زخم در بدن داری
چقدر بوسه من بدهکارم
بعد از این است بادها ندهم
گیسوان تو را که شانه کنند
من نمردم که سنگها هر بار
زخم پیشانی ات نشانه کنند
دختری که مقابلم انداخت
باز هم نان پاره خود را
به خدا روی گوش او دیدم
هر دوتا گوشواره خود را
گیسوانی که داشتم روزی
کربلا تا به شام کمکم سوخت
خواستم تا که شعله بردارم
نوک انگشتهای من هم سوخت
لکنتم بیشتر شده خوب است
لکنت دخترانه شیرین است
لهجه ام را ببین عوض کرده
چقدر دست زجر سنگین است
تا به سختی ز عمه پرسیدم
که تو

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( سنگيني زنجير اذيت ميكند من را ) * سید پوریا هاشمی

3331
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( سنگيني زنجير اذيت ميكند من را ) سنگيني زنجير اذيت ميكند من را
اين تن ندارد طاقت فولاد و آهن را
خاصيت زنجيرهاي شاميان اينست
با حلقه هايش ميكند كج شكل گردن را
زخمي كه سر وا كرد خونريزيش بسيار است
با قطره هايش ميكند گلدار دامن را
حكاكي انگشتر تو ميدهد تفسير
بر صورت زهرايي من مشت خوردن را
تاول بجان بند بند پيكرم افتاد
چادر كه گُر ميگيرد آتش ميزند تن را
عمه بياد مادرش ديروز يادم داد
با كهنه معجر زخم روي سينه بستن را
ليلاي روي نيزه مجنون وار ميگردم
پاي برهنه با سرت هر كوي و برزن را

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( عدو خودسرانه مرا می‌زند ) * رضا باقریان

1673
2

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( عدو خودسرانه مرا می‌زند ) عدو خودسرانه مرا می‌زند
ببین از کجا تا کجا می‌زند
مرا با تمامیِّ نیروی خود
به یاد تو و مرتضی می‌زند
به جای نوازش یتیم تو را
جدا از دو چشم شما می‌زند
نگفتا کسی که یتیم است این
چرا یک نَفس، یک صدا می‌زند
فقط عمه می‌گفت: نامحرمان
بگیرید او را چرا می‌زند
تو از روی نیزه نظاره مکن
که او پهلویم را به پا می‌زند
بیا گوشه‌ی این خرابه ببین
که او بعد من، عمه را می‌زند
پدر، از روی نیزه چشمت بگیر
عدو خودسرانه مرا می‌زند

شاعر : رضا باقریان

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود ) * رضا باقریان

1622
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود ) از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود
رنگ رخِ لطیف و کبودش پریده بود
از بسکه گریه کرد، صدایش گرفته و...
مانند مادرش قد او هم خمیده بود
دشمن نه اینکه صورت او را کبود کرد
حتّی تمام گیسوی او را کشیده بود
اینکه تمام موی سر او سفید شد
حتماً صدای دادِ کسی را شنیده بود
در راهِ عشق بازیِ با رأسِ روی نیْ
سیلی و تازیانه به جانش خریده بود
دیگر توان نداشت، سرش درد می‌گرفت
انگار از تمامیِ عالم بریده بود
اصلاً تمام پیکر او زخم دیده است
جانِ نمانده‌اش به لبانش رسیده بود
هر تازیانه روی تنِ همچو یاسِ او
تصویرِ باغِ سرخ و کبودی کشیده بود
در شام، هرکه داشت پدر طعنه میزَدش
طعم یتیم بودن از آنجا چشیده بود
وقتی‌که دی

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گفتم ای مرد در این وادیه من تنهایم ) * رضا باقریان

1665
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( گفتم ای مرد در این وادیه من تنهایم ) گفتم ای مرد در این وادیه من تنهایم
بزنی یا نزنی منکه خودم می‌آیم
تو عرب هستی و من دخترکِ نوپایی
صورتم را که زدی، ضربه مزن برپایم
مزن اینقدر پیاپِی بـه تنِ مجروحم
رحم کن بر منِ افسرده، نمانده نایم
اندکی صبر نما بعد بِکش مویم را
صبر کن تا رود از دیده‌ی من بابایم
برو ای مرد در این وادیه مهمان دارم
میزبانِ کمرِ خم شده‌ي زهرایم
چه قَدَر سنگ‌دلی، لعنت حق باد به تو
دست بردار، در این وادیه من تنهایم

شاعر : رضا باقریان

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دلی سرگشته و دیوانه دارم ) * رضا باقریان

1745
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دلی  سرگشته و دیوانه دارم ) دلی سرگشته و دیوانه دارم
هوای گریه در میخانه دارم
نه اینکه حالِ گریه دارم امشب
وَ بغض نعره‌ای مستانه دارم
هوای روضه درکرببلا، نه
هوای روضه در ویرانه دارم
من امشب تا سحر بیدار هستم
عزای دختری دردانه دارم
عزادار رقیه هستم امشب
میان سینه‌ام، غم‌خانه دارم
میان لاله‌ها، در سینه داغِ
گُل یاس و گل ریحانه دارم
بـه یاد پای پُر از تاوَل او
دلی سرگشته و دیوانه دارم

شاعر : رضا باقریان

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( نبودی ببینی دلم زار شد ) * رضا باقریان

1778
3

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( نبودی ببینی دلم زار شد ) نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
برای من عمه ز بس گریه کرد
نبودی ببینی که بیمار شد
بیا و مرا از خرابه ببر
خرابه هم از گریه بیزار شد
ز درد سر و درد بازو پدر
دوباره یتیم تو بیدار شد
همینکه من از اهل‌بیت ‌توأم
برای همه باز انکار شد
من هر روز با روزه سر می‌کنم
وَ گریه برای من افطار شد
کجا بودی ای نور چشمان من
نبودی ببینی دلم زار شد

شاعر : رضا باقریان

  • چهارشنبه
  • 13
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 16:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( باور نداشتم که بيايي برابرم ) * حسن لطفی

2869
7

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( باور نداشتم که بيايي برابرم ) باور نداشتم که بيايي برابرم
امشب تويي برابرمن نيست باورم
هرچند بال پرزدنم را شکسته اند
اما براي باتو پريدن کبوترم
دستي نمانده حلقه کنم دور گردنت
مويي نمانده تا بکشي شانه بر سرم
از شعله هاي بام فقط پلک تو نسوخت
آتش گرفت دامن و سوخت معجرم
حتي براي ناله زدن هم امان نداد
دستي که خورد بر رخم و کرد پرپرم
امشب رسيده اي به تماشاي مادرت
امشب رسيده اي به نفس هاي آخرم

شاعر : حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 04:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسین رحمانی

دانلود سبک زمینه رقیه سادات -( بابا، تو میدونی درد و دلامو*بابا، میدونی غم تو صدامو* بابا، کبودی دست و پاهامو بابا ) * حسین رحمانی

2840
7

دانلود سبک زمینه رقیه سادات -(       بابا، تو میدونی درد و دلامو*بابا، میدونی غم تو صدامو* بابا، کبودی دست و پاهامو    بابا ) بابا، تو میدونی درد و دلامو*بابا، میدونی غم تو صدامو* بابا، کبودی دست و پاهامو بابا
دختر شامی، منو به باباش نشون میداد، می خندید
تانیزه دارت، سرتو رو نی تکون میداد، می خندید
اونا خندیدن-ماگریه کردیم* اونا رقصیدن -ماگریه کردیم* ولی به اونا التماس نکردیم
پیش چشماشون-ماگریه کردیم* زیر مشتاشون-ماگریه کردیم* ولی به اونا التماس نکردیم
بابا بابا-حسین
بابا، خوش اومدی تاب و توونم* بابا، دیگه نذار اینجابمونم*بابا، رمقی نمونده به جونم بابا
زخم رو گونم، وقتی که اشکام میریزه باز، می سوزه
این زخم تازه، اثرمهمون نوازیه، دیروزه
اونا سنگ زدن - ماگریه کردیم* مارو چنگ زدن- ماگریه کردیم* ولی به اونا التماس نکردیم

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تو دختر حسینی و یتیم خطابت می‌کنن ) * سید مهدی حسینی

1981
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تو دختر حسینی و یتیم خطابت می‌کنن ) تو دختر حسینی و یتیم خطابت می‌کنن
همه کس عالمی و غریب حسابت می‌کنن
واسه یتیمی‌ت ظاهراً اشک حسابی می‌ریزن
ولی شبیه قولاشون نقش برآبت می‌کنن
سراغ بابا رو نگیر، وگرنه مثل مدینه
با ضرب تازیانه شون میان جوابت می‌کنن
گریه نکن تو شهر شام به پیش چشم غافلا
نمک رو زخمت می‌ریزن کنیز خطابت می‌کنن
سراغ بابا رو نگیر از شامیای نانجیب
تو آغوش سر بابا، برده و خوابت می‌کنن

شاعر : سید مهدی حسینی

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 13:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( زبري صورت من و دستان عمّه ام ) * حسن لطفی

1617
3

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( زبري صورت من و دستان عمّه ام  ) زبري صورت من و دستان عمّه ام
تقصيرِ كوچه هاي يهوديِ شام بود
شكرِ خدا هواي مرا داشت خواهرت
در چشم ها عجيب نگاهِ حرام بود
پايي كه زخم تاول آن هم نيامده
وقتي به دادِ آن نرسي سرخ مي شود
از ضربِ دستها چه به روزش رسيده است
آن چهره اي كه با نفسي سرخ مي شود
آنقدر پير كرده مرا نيزه دارِ تو
هر كس كه ديد طفلِ تو را اشتباه كرد
عمه به معجرم دوگره زد ولي ببين
روي مرا كشيدنِ معجر سياه كرد
حرف گرسنگي نزدم باز هم زدند
اين سنگها عزيز تو را سير كرده است
ته مانده ها ي گيسوي نازم تمام شد
در بينِ مُشتِ پيرزني گيركرده است

شاعر : حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 13:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند ) *

2240
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند ) تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسلمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودي یانش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 13:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند ) * حسن لطفی

1925
3

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند ) تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسلمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودي یانش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چقدر حرف که بی ربط آمده، تا... با... ) * رضا دین پرور

1703
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چقدر حرف که بی ربط آمده، تا... با... ) چقدر حرف که بی ربط آمده، تا... با...
برای آنکه شـود حـرف من مهیـا با...
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با...
دلم قرار گذاشتم که تنگ تو نشود
ولی گرفته دل دختر تو حالا با...
بهانه بود و َ یا نه ، هنوز مبهوتم
ببین که شد قد من زیر ضربه ها تا، با...
میان دفتر صدبرگ پاره قلبم
یکی دو جمله برای تو ساختم با، با.
نگاهها چقدر مُهر نیلی ام زده اند
زبس که بیست گرفتم ز درس انشاء با...
توأم تویی که به نی نور می دهی هردم
تویی که جلوه گری در خرابه مهتابا.
معادلات زمانه چقدر مجهولند
سفر برای چه رفتی؟ شده معما با...
تمام قدرت خود را که... نه، نشد که نشد
نشد حریر گره خورده سرم وا

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کبوتر هستم اما پر ندارد ) *

2684
4

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( کبوتر هستم اما پر ندارد ) کبوتر هستم اما پر ندارد
ز پر جز مشت خاکستر ندارم
اگرچه روی سر معجر ندارم
ولی هرگز مگو دختر ندارم
که من هستم هنوز ای نور دیده
اگرچه مثل پر رنگم پریده
الا ای ماه ای مه ای ستاره
به روی نیزه هستی یا مناره
سرت را می کنم از سنگ اجاره
که تو راحت اذان گویی دوباره
به روی نیزه ها قاری من باش
پدر فکر نگهداری من باش
تو را صید دو صد شمشیر کردند
مرا بین غل و زنجیر کردند
تو را با سم مرکب زیر کردند
مرا با غصه تو پیر کردند
اگرچه در بیابان می دویدم
صدای استخوانت را شنیدم
خزان شد در مسیرت نوبهارم
عدو می کرد در صحرا شکارم
و تا می دید پای ره ندارم
چنان می زد که خون بالا بیارم
ز هر دستی که آمد ضربه خورد
تعجب میکنم

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دارد ورم ، چشــــمم، دو بازویـم چو مـادر ) * رضا دین پرور

2034
2

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دارد ورم ، چشــــمم، دو بازویـم چو مـادر ) دارد ورم ، چشــــمم، دو بازویـم چو مـادر
حس کرده ای دیگر شده رویم چو مادر
می گیرم از بس که رمق در پیکرم نیست
دستی به دیوار و به زانویم چو مادر
بابا قسم بر تار مویت بر سر نی
مردی ندیده تاری از مویم چو مادر
جز چند موی سوخته باقی سپید است
انگار برده ارث ،گیسویم چو مادر
خم شد قدم، در هر قدم دنبال نیزه
اما نیامد خم به ابرویم چو مادر
یادت می آید قصه می گفتی برایم
بودی تو هر شب خواب پهلویم چو مادر
شد حرف از پهلو و درد آمد سراغم
اما خدا را شکر می گویم چو مادر
گرچه سرم بر سنگ آرامش ندارد
تعبیر شد خواب پر قویم چو مادر
بابا گل سر پیشکش، تاج سر من
وقتی"گلی گم کرده" 1 می گویم چو مادر
1- گلی گم کرده ام می ج

  • پنج شنبه
  • 14
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت ) * داود رحیمی

2110
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت ) بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت
آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت
بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود
تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت
عمه صدا می زد همه بیرون بیایید
جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت
بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟
مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت
چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...
بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت
موهای من بابا یکی هست و یکی نیست
ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت
هم گوشواره هم النگوی مرا برد
میخواست معجر را برد موی مرا برد
با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟
تو هم که جای سالمی در سر نداری!
این موی آشفته چرا شانه نخورده؟
بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟
مثل خودم خیلی مصیبت

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام ) * مجتبی شگریان همدانی

2261
1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام ) دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام
دوباره سر زده ای تو به خواب آخری ام
خیال روی تو را با بهشت عوض نکنم
مرو به خواب کسی این منم که مشتری ام
به دختری که نکرد اعتنا به من گفتم
مرا که دختر عشقم مگیر سرسری ام
سرور سینۀ من دیدن سر باباست
به پای نیزه نشستن کمال سروری ام
هزار مرتبه خواندم دعا بیایی تو
کنون که آمده ای باز هم نمی بری ام؟
ای آفتاب دل فاطمه نگاهم کن
ببین که صورت من گشته رنگ روسری ام
قدی خمیده و خیری ندیدن از مردم
کبودی تن من گشته ارث مادری ام
به پیش چشم ترم چوب بر لبت می خورد
ببین پدر که شکسته غرور حیدری ام
برای اهل خرابه پدر اذان گفتم
صدا زدم که بدانید علی اکبری ام
***

شاعر : مجتبی شگریان

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 اصغر چرمی

شعر شهادت حضرت رقيه س -(ز بعد هجر تو دیگر ز زندگی سیرم) * اصغر چرمی

2411
7

شعر شهادت حضرت رقيه س -(ز بعد هجر تو دیگر ز زندگی سیرم) ز بعد هجر تو دیگر ز زندگی سیرم
ببین به چشم پر از خون که من زمین گیرم

به جان عمه ی از غم خمیده ام سوگند
اگر که دیر بیایی خرابه می میرم

تمام اهل خرابه به خویش می گویند
برای دیدن بابا بهانه می گیرم

از آن زمان که فتادم به ضربه ای از پا
به عمه گفته ام ای وای دست و پا گیرم

شنیده ام که پدر قصد دیدنم دارد
گمان کنم خبرش کرده اند دلگیرم

سه سال زندگیم شد شبیه سیصد سال
گواه حرف من است ماجرای تغییرم

صدای صوت پدر مانده در دل تنگم
همان که از غم او دیگر از جهان سیرم

از آن دمی که به روی عمو نظر کردم
میان قلب من است بانگ صوت تکبیرم

ز خواب خوش که پریدم به عمه ام گفتم
گمان کنم که وصال است شرح تعبیرم

میان

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • اصغر چرمي
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چقدر منتظرم آن جمال نیکو را ) * مجتبی شگریان همدانی

1613
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( چقدر منتظرم آن جمال نیکو را ) چقدر منتظرم آن جمال نیکو را
چقدر منتظرم تا ببینم آن رو را
توان پر زدنم رفته کم کم از دستم
خدا توان بده امشب پر پرستو را
چراغ چشم من انگار رو به خاموشی است
پدر کجاست ببیند دو چشم کم سو را
تمام زخم تنم خوب می شود بابا
اگر به من بگشایی نگاه جادو را
به وقت خواب سر من دمی نخورده زمین
همیشه بالش من کرده عمه زانو را
برای چشم عمویم چقدر دلتنگم
خدا کند که پدر جان بیاورد او را
تمام پیکر این شهر را بلرزانم
اگر به روی لب آرم دم هوالهو را
هنوز عطر تنت مانده در مشام دلم
نمی دهم به دو عالم شمیم این بو را
شبی که گم شدم و بین راه جا ماندم
کشیدم آه و خدا هم رسانده بانو را
به روی دامن او سیر گریه می کردم
به دست

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام ) * مجتبی شگریان همدانی

1684
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام ) دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام
دوباره سر زده ای تو به خواب آخری ام
خیال روی تو را با بهشت عوض نکنم
مرو به خواب کسی این منم که مشتری ام
به دختری که نکرد اعتنا به من گفتم
مرا که دختر عشقم مگیر سرسری ام
سرور سینۀ من دیدن سر باباست
به پای نیزه نشستن کمال سروری ام
هزار مرتبه خواندم دعا بیایی تو
کنون که آمده ای باز هم نمی بری ام؟
ای آفتاب دل فاطمه نگاهم کن
ببین که صورت من گشته رنگ روسری ام
قدی خمیده و خیری ندیدن از مردم
کبودی تن من گشته ارث مادری ام
به پیش چشم ترم چوب بر لبت می خورد
ببین پدر که شکسته غرور حیدری ام
برای اهل خرابه پدر اذان گفتم
صدا زدم که بدانید علی اکبری ام
***

شاعر : مجتبی شگریان

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت ) * داود رحیمی

3897
10

شعر شهادت حضرت رقیه(س) -( بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت ) بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت
آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت
بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود
تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت
عمه صدا می زد همه بیرون بیایید
جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت
بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟
مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت
چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم ...
بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت
موهای من بابا یکی هست و یکی نیست
ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت
هم گوشواره هم النگوی مرا برد
میخواست معجر را برد موی مرا برد
با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟
تو هم که جای سالمی در سر نداری!
این موی آشفته چرا شانه نخورده؟
بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟
مثل خودم خیلی مصیبت

  • شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 07:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد