عبدالله بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس
 حسن لطفی

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) -( باورش هم نمی شد او باید ) * حسن لطفی

1185

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع)  -( باورش هم نمی شد او باید ) عمه محکم گرفته دستش را
داشت اما یتیم تر می شد
لحظه لحظه عمو در آن گودال
حال و روزش وخیم تر می شد

باورش هم نمی شد او باید
بنشیند فقط نگاه کند
بزند داد و بعد هر تیری
ای خدا کاش اشتباه کند

این هم از عشیره می باشد
مرگ بازیچه ایست در دستش
مرگ را می زند صدا اما
حیف افتاده بند بر دستش

یادش افتاد روضه هایی را
که عمویش کنار او می خواند
حرف مادر بزرگ را می زد
روضۀ شعله را عمو می خواند

مادرش پشتِ در که در افتاد
نفسی مادرانه بند آمد
شیشه ای خورد شد به روی زمین
راه کوچه به خانه بند آمد

دستهای پدر بزرگش را
بسته و می کشند اما نه
دست مادر به دامنش افتاد
گفت تا زنده است زهرا نه

چل نفر می کشند از یک سو
دس

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:11
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) -( جرعه ای غم به ساغرم بدهی ) *

1300
1

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع)  -( جرعه ای غم به ساغرم بدهی ) جرعه ای غم به ساغرم بدهی
یک نفس آمدم پرم بدهی
بال رفتن به باورم بدهی

فرصت عاشقی مهیا هست

مشکلم شنیده حل نکنی
ته این شعر را غزل نکنی
حیف باشد مرا بغل نکنی

قد من در کنار تو جا هست

بی هوایت نفس ندارم که
در حرم هیچکس ندارم که
غیرتو پیش و پس ندارم که

بی تو آیا امید فردا هست؟

بغض حسرت در این گلو دارم
من که تنها یک آرزو دارم
دلخوشم دلخوشم عمو دارم

رحم کن بین سینه غوغا هست

زنده باشم که بر سرت بزنند
نیزه ها را به پیکرت بزنند
حرف بد را به خواهرت بزنند

گرگ ها را مگر که پروا هست؟

زنده باشم که ناسزا بکشند؟
این طرف آن طرف ترا بکشند
پهلویت را به نیزه ها بکشند

گاه پایین و گاه بالا هست

یک سه شعبه ز

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:12
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) -( خواست تا پر كشد به سوى عمو ) *

812
1

روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) -( خواست تا پر كشد به سوى عمو ) دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

حرمله از همه جلو تر رفت
سر آن سر چقدر دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود

ديد كودك تمام واقعه را
خواست تا پر كشد به سوى عمو
عمه اش گفت:نه!عزيز دلم
جان تو هست آبروى عمو....

گفت:عمه!بدان كه مى ميرم
من بدون عمو نمى مانم
دست من را رها كن و بگذار
تا كنم جان فداى جانانم

آن تنى كه به روى خاك افتاد
همه ى عشق و اعتبار من است
بعد بابا مرا پدر بوده
صاحب و صاحب اختيار من است

ناگهان دست عمه را وا كرد
پا برهنه...دوان دوان آمد
مات و مبهوت حال بد حالش
ضربه اى سوى او نشان آمد

دست او شد به

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:19
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)شهادت -( با نوای "لا افارق" با نگاهی اشکبار ) * مجتبی حاذق

747
1

حضرت عبدالله بن الحسن(ع)شهادت -( با نوای "لا افارق" با نگاهی اشکبار ) از میان خیمه تا گودال … با سر آمده
این برادرزاده که جای برادر آمده

کیست این آزاده که پرواز دارد می کند؟!
کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده

هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و
از پس چشمان خیس خواهرت برآمده

با نوای "لا افارق" با نگاهی اشکبار
تا میان معرکه با حال مضطر آمده

خون ابراهیم در رگ هاش جاری گشته است
مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده

مثل سقای حرم، با بوسه ی شمشیرها
دستش آویزان شده … از جای خود درآمده

آه … خنجر پشت خنجر … در میان قتلگاه
تا که تیری آمده، یک تیر دیگر آمده

او به روی سینه ی معشوق مأوا کرده و
صبر تیر حرمله انگار که سر آمده

حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است
این برادرزاده

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:44
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( چون عمه ی خود غیور و پر احساس است ) * سید حسن رستگار

954

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( چون عمه ی خود غیور و پر احساس است ) لا حول ولا قوه الا بالله
آمد به عمو کمک کند مرگ آگاه

از خیل برادران خود جا مانده
باید برسد به پایشان عبدالله
***
چون عمه ی خود غیور و پر احساس است
یعنی به عموش بیشتر حساس است

در وقت شهادتش بدونِ دست است
اینجا چِقدر شبیه به عباس است

شاعر : سید حسن رستگار

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:48
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( سخت حیرت زده ی روح به تن داشتنم ) * هادی ملک پور

919
-1

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( سخت حیرت زده ی روح به تن داشتنم  ) سرخوش از جرات پروانه شدن داشتنم
سخت حیرت زده ی روح به تن داشتنم

زیر تیغی و مرا اذن هواداری نیست
خجل از کنیه فرزند حسن داشتنم

شده یاد آور آن شیر جمل نعرۀ من
لال شد خصم به "فریاد نزن" داشتنم

به خداوند که فارق ز عمویم نشوم
لشگری خیره به این فن سخن داشتنم

پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت
چه کنم پیش تو با شرم کفن داشتنم

بازویم شد سپر تیغ عدو گرچه هنوز
شرمسار از تو و از سر به بدن داشتنم

استخوان های تنم را به تنت دوخته اند
مثل گیسوی تو شد چین و شکن داشتنم

جرم این است که من یاد ز مادر کردم
نیزه در سینه و تیری به دهن داشتنم

شاعر : هادی ملک پور

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:49
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 امیر عظیمی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( صدای مادرم همواره در ذهن است ) * امیر عظیمی

1187
2

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( صدای مادرم همواره در ذهن است ) صدای مادرم همواره در ذهن است
صدای مادری دلواپس فرزند: ای فرزند! اگر داری برادر- خواهرت را می بری در کوچه و بازار محکم دست او را در میان دست بگذاری مبادا آشنایی را ببیند بی هوا از تو جدا گردد به سمت حادثه ...

آری همیشه فکر می کردم چرا از ذهن من این توصیه از او فراموشم نشد تا که شبی در مقتل ابن مقرم دست طفلی را میان دست های مهربان عمه اش دیدم. به روی تل کنار کودک و عمه زدم زانو چه دیدم قتلگاهی را، سپاهی را و شاهی را، حسین بن علی در گودی گودال افتاده دورش نیزه و شمشیر افتاده. یکی تیری به روی تیر می زد دیگری شمشیر جای ضربه ی شمشیر و یک نامرد با نیزه به پهلو دیگری با سنگ بر روی و ..‌. توان عمه زین

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:50
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند ) *

1523

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند ) شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد
سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد

بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم
دست مرا نذر غریب کربلا کرد

عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن
جسم عمویم را چگونه جابجا کرد

دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند
عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد

عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه
برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد

عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا
زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد

شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم
آن بی حیا موی عمویم را رها کرد

دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم
دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد

دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم
بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد

محمود اسدی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:52
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محسن ناصحی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( روضه را غرق آه باید خواند ) * محسن ناصحی

3141

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( روضه را غرق آه باید خواند ) شب پنجم که می رسد از راه
روضه را غرق آه باید خواند
از یتیم حسن که می گوییم
روضه ی قتلگاه باید خواند

روز آخر نیامده است اما
روضه رفته است داخل گودال
مثل مرغی که بال او کنده است
حسنی زاده می زند پر و بال

لحظۀ آخر است و این میدان
گرچه مردِ نَبَرد می خواهد
حسنی زاده ! کاش می ماندی
بعد از این ، خیمه مَرد می خواهد

حیف از آن دست، حیف از آن بازو
دست خود را به تیغ نسپاری
پیش زینب بمان که بعد عمو
علم و مشک را تو برداری

شاعر : محسن ناصحی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:53
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( من ابالفضلی ام و تیغ به من می آید ) * حسن لطفی

1283
3

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( من ابالفضلی ام و تیغ به من می آید ) من ابالفضلی ام و تیغ به من می آید
من حسینِ حسنم

صبر کن در ته گودال حسن می آید
من حسینِ حسنم

شاعر : حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:55
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

زمینه شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) -( ببین که گردو غباره همه صحرا ) *

906

زمینه شهادت حضرت عبدالله بن  حسن(ع) -( ببین که گردو غباره همه صحرا ) منم باید برم ، عمومه رو زمین
عمه بزار برم ، تورو خدا ببین

ببین عمومه گرفتار این اعدا
ببین دیگه روی خاکا شده تنها
ببین که گردو غباره همه صحرا
عمو ، عمو یا حسین(۲) مولا

دلم پر از غمه ، اسیر ماتمه
اگه برا عموم ، جونم بدم کمه

نزار دوباره یتیم شم ،بیا عمه
بزار که من رو سفید شم ، بزار عمه
میخوام براش من شهید شم ، فدات عمه

عمو ، عمو یا حسین(۲) مولا

بابا حسن بببین ، اینا چقد بدن
دارن عمومو رو ، ی خاکا میزنن

نزن جلو چشم من لااقل نزن
نزن نزارباز بشم بی پدر نزن
نزن عمومه تموم کسم نزن
عمو ، عمو یا حسین(۲) مولا

مهدی اسدی

دانلود سبک

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 18:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) -( جز غم عشقت ای تمامی من به غمی مبتلا نخواهم شد ) *حاج رضا محمدی ولایی

984
1

شعر شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) -( جز غم عشقت ای تمامی من به غمی مبتلا نخواهم شد ) جز غم عشقت ای تمامی من به غمی مبتلا نخواهم شد
به تو از ابتدای زندگی ام سر سپردم سوا نخواهم شد

من که در مکتب پر از نورت درس آزادگی ست مشق شبم
می درخشم شبیه مهتاب و خسته از ابرها نخواهم شد

دست من را رها کن ای عمه عشق من زیر دست وپا مانده
شده حتی به قیمت جانم از عمویم جدا نخواهم شد

مثل سقا اگر که دست من از جفا شد جدا تو می دانی
ناله از درد استخوان چه غمی است زینبت بی صدا نخواهد شد

عطر دامان حیدری تو برد از یاد من یتیمی را
این جفاها همه فدای سرت عاشقت بی وفا نخواهد شد

سینه ی توست قتلگاه من ، چقدر بوی سیب می آید
از تنم گر سرم جدا بشود جانم از تو جدا نخواهد شد

شاعر : رضا محمدی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 18:39
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روضه شب پنجم عبدالله بن حسن علیه السلام -( تا چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم ) *

3004

روضه شب پنجم عبدالله بن حسن علیه السلام -( تا چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم ) روضه
تا چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم
غم را ندیدم در همه غم ها تو را دیدم
در خانه تو در کنارت اکثر شب ها
با قصه ات خوابیدم و فردا تو را دیدم
یک ساله بودم رفت بابا خوب یادم نیست
هر گاه گفتم زیر لب بابا تو را دیدم
هر گاه برگشتی ز راه دور یادم هست
من زود تر از اکبر لیلا تو را دیدم
دوش عمو عباس از هر کوه بالا تر
شرمنده ام یک بار از بالا تو را دیدم
از منظر عباس بر روین نظر کردم
از عرش بالا تر فقط تنها تو را دیدم
ای نام شیرین تو از هر نام نامی تر حسین
ای نازنین بابای از جانم گرامی تر حسین
من جلوه ای از جلوه های پنج تن هستم
تو نیستی حس می کنم دور از وطن هستم
تو شمع جمع افرینش بین عشاقی
پروانه ام

  • سه شنبه
  • 4
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:20
  • نوشته شده توسط
  • علی کفشگر فرزقی
ادامه مطلب
 اسماعیل تقوایی

کودک رستگار -( بیشماران سوار می بینم ) * اسماعیل تقوایی

963

کودک رستگار  -( بیشماران سوار می بینم  ) کودک رستگار

بیشماران سوار می بینم
قتلگه در غبار می بینم

اوفتاده زپا عمو جانم
دور او کلب هار می بینم

تیر هایی نشسته برتن او
پهلوانی نزار می بینم

خون بریزد زپیکرش برخاک
بر زمین جویبار می بینم

خنجروتیغ وتیرآماده
بهر او در نثار می بینم

طلبش را به یار بشنیدم
بی سپه شهریار می بینم

لحظه ای طاقت فراقم نیست
عمویم در حصار می بینم

چون عمو دست میدهم برهش
خود به عشقش دچار می بینم

سوی دشمن خدنگ حرمله را
سوی خود آشکار می بینم

همچوقاسم برادر خوبم
عسل خوشگوار می بینم

سینه خونی عمویم را
بر یتیمی مزار می بینم

عبد حق باشم ویتیم حسن
مرغ جان بیقرار می بینم

جان فدا می کنم ولی خود را
کودکی رستگار می بینم

  • سه شنبه
  • 4
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 08:35
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

نوحه حضرت عبدالله بن حسن با صدای میثم مطیعی -( می افتم، به دست و پات عمو جون ) *

3329
3

نوحه حضرت عبدالله بن حسن با صدای میثم مطیعی -( می افتم، به دست و پات عمو جون ) واحد(فارسی-عربی)
می افتم، به دست و پات عمو جون
میدونم، که "نه" نمیگی آسون
می گیرم، من آخر اذن میدون
یا حسین، یا حسین
دلم می خواد که رزمم رو کنی تماشا
تماشایی میشه رزمم شبیه بابا
می خوام تو کربلا هم
ببینی تو حسن رو
زره حتی نمی خوام
که پوشیدم کفن رو
نخواه پیش پدر، بشم شرمنده من
که بعد اکبرت، بمونم زنده من
(حسین جانم حسین)
می خوام که، منم شبیه قاسم
تا آخر، امام حسینی باشم
یاوری، برا دین خدا شم
یا حسین یا حسین
می خوام با یا حسین و یا حسین بزرگ شم
می خوام تو مکتب پیر خمین بزرگ شم
منم بخون حسین جان
حالا که نوجوونم
تو راه دین و قرآن
می خوام یه عمر بمونم
ندای یا حسین، دلم رو می بره
شهادت از عسل، برام

  • پنج شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 13:05
  • نوشته شده توسط
  • علی کفشگر فرزقی
ادامه مطلب

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دیدم که زمین خورده ای و ترسیدم ) * مهدی مقیمی

2327
2

حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دیدم که زمین خورده ای و ترسیدم ) دیدم که زمین خورده ای و ترسیدم
تنهایی و غربت تو را فهمیدم
از تل که به گودال سرازیر شدم
دعوا به سرِ عمامه ات را دیدم

دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده
موی سرت از خون سرت رنگ شده
یک عده می آمدند و می دیدم که
دامانِ لباسشان پر از سنگ شده

دیدم که چطور پشت پا میخوردی
تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی
چیزی که عمو دلِ مرا میسوزاند
این بود که ضربه با عصا میخوردی

در طولِ مسیر ای عمو غوغا بود
انگار سرِ کشتن تو دعوا بود
یک لحظه به پشت سر نگاهم افتاد
ای وای که عمه زینبم تنها بود

قربان نگاه تو که حُر را حُر کرد
سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد
دستم که عمو به پوست آویزان شد
بوی حسنت کرببلا را پُر کرد

در راه

  • جمعه
  • 7
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 09:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس ) * حسن لطفی

1244
2

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس ) با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس
من را بزرگ کرده برای همین نفس
با آخرین توانم و تا آخرین نفس

باید به سر روم پسر او که میشوم
گیرم نمی‌شوم سپر او که میشوم

عمریست که به غیر عمویم نداشتم
تا بود دامنش نفسش غم نداشتم
بابا نداشتم عوض اش کم نداشتم

اشکم نوشت تا نفس آخرم حسین
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین

بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم
تا نعره‌ی امیرِ جمل را نشان دهم
شمشیرِ بی‌نظیرِ جمل را نشان دهم

عمه به روم سن کَمَم را نیاوری
عباس می‌شوم عَلمَم را بیاوری

در جنگِ تن به تن به زمین تن نمی‌دهم
گر صد سپاه تیغ دهد من نمی‌دهم
فرصت مقابلِ تو به دشمن نمی‌دهم

فریاد میزنم عَلَمِ زینب توام
بابا مدافعِ

  • شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:13
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( رویِ دشتی از خون ) * حسن لطفی

1259
1

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( رویِ دشتی از خون  ) رویِ دشتی از خون
رویِ تَلی از خاک
ایستاده به تماشایِ عمو
می‌وزد باد و رُخِ سوخته‌ای می‌سوزد
می‌وزد باد و ترک‌هایِ لبش شعله‌ور است
ولی انگار خبر از عطش و تشنگی‌اش هیچ نداشت
ولی انگار زِ خود یا زِ حرم بی خبر است
چه قدر مِیلِ پریدن دارد
ولی افسوس که بالش بسته است
دستِ او دستِ بزرگِ حرم بی عَلَم است
دست زینب ای وای

می‌وزد باد و تبِ خاطره‌ها می‌آید
پرده‌ها می‌اُفتد
باز در خلوتِ شهر یثرب
باز در تنگ غروب
سمت یک قُبه‌ی نور
سمتِ دیوار بقیع
دست در دست برادر می‌رفت
زائرانی کوچک که بزرگی زِ قد و قامتشان می‌بارید
دو مَهِ بدرِ تمام
دو پرستویِ یتیم
فاتحه می‌خوانند سرِ قبر بابا
زیر لب می‌گویند
جای خالی تو ای

  • شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:15
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( بر رویِ خاک بال و پَرِ خویش می‌زَنَد ) * حسن لطفی

915

شب‌پنجم‌محرم حضرت‌عبدالله‌ابن‌الحسن‌علیه‌السلام -( بر رویِ خاک بال و پَرِ خویش می‌زَنَد ) بر رویِ خاک بال و پَرِ خویش می‌زَنَد
دارد دوباره او به سرِ خویش می‌زَنَد

طفلِ یتیم حسِ یتیمی نداشته
حالا عجیب بر جگرِ خویش می‌زَنَد

جانِ عمو نه ، جانِ پدر او شنیده بود
خود را به خاطرِ پدرِ خویش می‌زَنَد

عمه رها نمی‌کند و طفل دائما...
بوسه به دستِ همسفرِ خویش می‌زَنَد

عمه هم از حرارتِ او داد می‌کشید
از آتشش به دور و بَرِ خویش می‌زَنَد

با التماس گفت ببین خورد بر زمین
دارد به خاکها کمرِ خویش می‌زَنَد

صیاد آمده است و با هرچه نیزه هست
بر رویِ صیدِ محتضر خویش می‌زَنَد

از هر قبیله طایفه‌ای ریخت بر سرش
یک پیرمرد با پسرِ خویش می‌زَنَد

عمه نگاه کن چقدر رویِ صورتش
یک نانجیب با سپرِ خویش می‌زَنَد

  • شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:17
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

دانلودمتن وسبک نوحه حضرت عبدالله ابن حسن -( ای عمو جان غریبی، همچو باب غریبم ) * مرتضی محمودپور

1301
2

دانلودمتن وسبک نوحه حضرت عبدالله ابن حسن -( ای عمو جان غریبی، همچو باب غریبم ) بند اول
ای عمو جان غریبی، همچو باب غریبم
گشته عمّو به غربت، غصه‌هایت نصیبم
گر ز نسل کریم
بی پناه و یتیمم(۲)
ای عمو جان عمو جان(۲)

بند دوم
بین مقتل عمو جان دستم از تن جدا شد
با لب تشنه آخر، بر تو جانم فدا شد
ای عمو کن نگاهم
سینه‌ات قتلگاهم(۲)
ای عمو جان عمو جان(۲)

شاعر : مرتضی محمودپور

دانلود سبک

  • یکشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:20
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

متن شعر شهادت حضرت عبدالله ابن حسن -( عمه ببین عّمو افتاده در گودال ) * مرتضی محمودپور

1186

متن شعر شهادت حضرت عبدالله ابن حسن -( عمه ببین عّمو افتاده در گودال ) بند اول
عمه ببین عّمو افتاده در گودال
از بس سنان خورده رفته دگر از حال
من میروم شاید جان در رهش بازم
از غصه‌ی سقا گردیده قامت دال
عموی من تشنه تنها رفت
عمه ببین نیزه بالا رفت
به روی خاک پیکر عمو
فتاده جان از کف ما رفت
واویلتا آه و واویلا(۳)

بند دوم
چون حضرت سقا دستم جدا گردید
در قتلگه زهرا صاحب عزا گردید
دیدی تو ای عمه با اذن بابایم
این جان ناقابل آخر فدا گردید
در کربلا منکه سربازم
با تشنگی عمه میسازم
مثل علی طفل ششماهه
میان مقتل سرافرازم
واویلتا آه و واویلا(۳

شاعر : مرتضی محمودپور

  • یکشنبه
  • 16
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 12:14
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب
 حسین رئوفی

حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام -( قرارم ، مرا بی قرار خودت کن ) * حسین رئوفی

1050
0

حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام  -( قرارم ، مرا بی قرار خودت کن ) قرارم ، مرا بی قرار خودت کن
مرا خوب بی اختیار خودت کن

نگارم نگاهی بر این صورت زشت
مرا چهره ی ماندگار خودت کن

اسیر تو بودن کمال رهایی ست
همیشه مرا در حصار خودت کن

الا سفره دار این گدا زاده ات را
پس از مرگ هم ریزه خوار خودت کن

بدون تو از عمر آزار دیدم
به گلزار ، آزار از خار دیدم

مرا بی قرار خودت کن به هستی
تو که بی تکلف به قلبم نشستی

نشسته به رخ برف پیری و شادم
پس از این زمستان بهارم تو هستی

زبان الکن از شکر آقاییِ توست
که در اوج غفلت بمن در نبستی

زمین گیر گشتم در این خواب غفلت
که عمرم شده وقف در خود پرستی

مرا بی قرار خودت کن و بیدار
که آثار مرگ است کم کم پدیدار

به جسم یتیم حسن تا که ج

  • دوشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 05:23
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 مرتضی محمودپور

متن شعر روضه حضرت عبدالله ابن حسن -( یازده ساله‌ام و میل پریدن دارم ) * مرتضی محمودپور

1858
1

متن شعر روضه  حضرت عبدالله ابن حسن -( یازده ساله‌ام و میل پریدن دارم ) بند اول
یازده ساله‌ام و میل پریدن دارم
به هوای سر کوی تو رسیدن دارم
بین گودال ترا غرقه بخون میدیدم
سوی تو من ز حرم میل دویدن دارم
بخدا کشته شوم بهتر از این وضع بود
به رهت، عشق تن خسته کشیدن دارم
خون من ریخته بر پای تو و خرسندم
مثل لاله به میان، سیر دمیدن دارم
من غزال تو شدم بین همه خوشحالم
آهوی دشت توام میل رمیدن دارم
باز برخیز مرا در بغل خویش بگیر
بعد ازآن گو به من ای تشنه‌ی شمشیر بمیر

بند دوم
آسمان تیره و تار است به قربان سرت
و خدا آیینه‌دار است به قربان سرت
گسیویت از چه عموجان پریشان گشته
عاشقت زار و نزار است به قربان سرت
بهر یاری تو من سینه زنان آمده‌ام
خصم دون رو به فرار است به قربان سرت

  • دوشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 06:02
  • نوشته شده توسط
  • احسان نیکخواه
ادامه مطلب

مرثیه حضرت عبدٱلله بن ٱلحسن علیه ٱلسلام -( کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه ) * مرضیه عاطفی

1294

مرثیه حضرت عبدٱلله بن ٱلحسن علیه ٱلسلام -( کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه ) کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه
حق شناس و حیدری! سرور٬ سرآمد٬ سربراه

سخت مشتاقِ نبرد و ارث برده از پدر
در وجود او شجاعت کوه بود و ترس٬ کاه

پایِ روضه می رود با یادگارِ مجتبیٰ
پیش از عاشورا٬ شبِ پنجم میانِ قتلگاه

رفت از خیمه شتابان؛ سمتِ میدان بی هوا
عمه حیران شد! کشید از عمق جان یکباره آه

وای بر دستی که می انداخت سمتش نیزه را
شد مواجه با بلا٬ بر خاک٬ طفل بی گناه

لااقل ایکاش قدری اهل فن بودند و رزم
وای از شمشیرها با ضربه هایی اشتباه

قاتل او خنده های شمر و تیرِ حرمله
زهر شد سهم پدر! کنج مدینه٬ بی پناه

او حسن(ع) زاده ست و تابوتِ تنش شد غرقِ تیر
رفت رنگ خون به خوردِ لَختیِ موی سیاه

بی

  • پنج شنبه
  • 20
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

نوحه عبد الله بن الحسن(ع) -(عبداللهم عبداللهم من عاشق ثاراللهم) * محمود ژولیده

5937
13

نوحه عبد الله بن الحسن(ع) -(عبداللهم عبداللهم من عاشق ثاراللهم) عبداللهم عبداللهم
من عاشق ثاراللهم
یار سر افراز عمو
سرباز جانباز عمو
مگو که هستم بی پسر
دست و سرم ترا سپر
هستم سراپا مست تو
تا پای جان پابست تو
جام طهورایم بده
در مقتلت جایم بده
ای مقتلم آغوش تو
جان و دلم مدهوش تو
از خیمه دل بریده ام
تا قتلگه دویده ام
وقتی رسیدم با جنون
دیدم تنت را غرق خون
خود را رساندم آن میان
دیدم هجوم کوفیان
با آن لبان تشنه ات
دیدم بزیرِ دِشنه ات
یک نیزه بر حلقت رسید
خون از گلویت می چکید
مانند من کو مَحرمت
چون من که دیده درهَمت
در آخرین لحظه عمو
بودی تو در چنگ عدو
دیدم رخ نورانی اَت
یک سنگ بر پیشانی اَت
دیدم رگ گلوی تو
سه شعبه بر پهلوی تو
با این رگ بریده ام
من حنجرت بوسیده

  • سه شنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 12:18
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

دودمه حضرت عبدالله بن حسن(ع) -(تا جدا مثل علمدار شده بازویم) * محمود ژولیده

1521
1

دودمه حضرت عبدالله بن حسن(ع) -(تا جدا  مثل علمدار شده بازویم) تا جدا مثل علمدار شده بازویم
یا حسین می گویم
من به گودال ، وصالِ تو عمو می جویم
یا حسین می گویم

  • سه شنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 12:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 محسن طالبی پور

حضرت عبدالله بن حسن(ع) -(میون گودال پر از غباره) * محسن طالبی پور

964
0

حضرت عبدالله بن حسن(ع) -(میون گودال پر از غباره) میون گودال پر از غباره
ببین عموم و که نا نداره
یکی با خنجر کمین گرفته
می خواد که داغ رو دلم بزاره
موندنم بدون فایده س
تیر و نیزه ها شده قفس
عمه جون بزار برم عمو
داره می زنه نفس نفس
برات بمیرم ای عمو
پاشو که دارم می میرم ازغم
می ریزه خون از تن تو نم نم
پاشو بریم تا که روی زخمات
بزاره عمه براتو مرهم
چی آورده این سپاه سرت
خاکیه عمو چرا پرت
من چی کار کنم خودت بگو
مثل نیزه زاره پیکرت
برات بمیرم ای عمو
به جای بابا تو قتلگاهم
با یاد زهرا تو قتلگاهم
باید که دستم برات سپر شه
شبیه سقا تو قتلگاهم
عشقم و به تو نشون می دم
دستم و به آسمون می دم
افتخارمه دارم عمو
روی سینه ی تو جون می دم
برات بمیرم ای عمو

  • دوشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 11:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام #عبدالله_ابن_الحسن *

46

روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام #عبدالله_ابن_الحسن روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام
#عبدالله_ابن_الحسن
?شمر كه خود را بگمان خويش پيروز يافت
خندان و شادان كه دل همه انبيا و اوليا را هدف تيرخندهاى خود قرار داده بود با لشكريان خود بازگشت و پس از اندكى دوباره بحضرت حمله آورده و اطرافش را احاطه كردند.
در اين هنگام عبد اللَّه بن حسن ع كه هنوز به حد بلوغ نرسيده با سرعت از ميان خيمه‌ها
بيرون آمده و مى خواست خود را بكنار عموى بزرگوارش رساند زينب ع خواست او را از رفتن ممانعت كند و حسين ع هم بخواهرش دستور داده بود ، او را از آمدن كنار عمش جلوگيرى نمايد ليكن عبدالله شديدا از رفتن به خيمه‌ها امتناع مي ورزيد و ميگفت سوگند بخدا از عمويم جدا نخواهم شد.
اين

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام #عبدالله_ابن_الحسن *

14

روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام #عبدالله_ابن_الحسن روضه عبدالله ابن الحسن عليه السلام
#عبدالله_ابن_الحسن
?شمر با پيادگان نزديك حسين عليه السلام رسيد؛ حسين عليه السلام بر ايشان مي‌تاخت و آنها را مي‌راند، باز او را در ميان گرفتند، و پسري خردسال از خاندان او بيرون آمد؛ زينب دختر اميرالمؤمنين او را گرفت شايد نگاه داردش و حسين عليه السلام فرمود: او را نگاهدار! و آن پسر خود را از دست عمه رها ساخت و سوي حسين مي‌دويد تا كنار او بايستاد. و شيخ مفيد گفت: عبدالله بن حسن عليه السلام از نزد زنان دوان بيرون آمد و او پسري بود به بلوغ نرسيده تا كنار حسين عليه السلام بايستاد، زينب دختر اميرالمؤمنين خويش را بدو رسانيد كه نگذاردش و حسين عليه السلام فرمود: اي خوا

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 14:00
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب

روضه عبد اللّه بن حسن عليه السّلام #عبدالله_ابن_الحسن *

6

روضه عبد اللّه بن حسن عليه السّلام #عبدالله_ابن_الحسن روضه عبد اللّه بن حسن عليه السّلام
#عبدالله_ابن_الحسن
?دو كودك در آغوش امام حسين عليه السلام توسط تير حرمله به شهادت رسيدند يكي از آن دو علي اصغر بود و يكي هم عبدالله ابن الحسن عليه السلام بود ، راري مي گويد :
لشكريان مدّتى توقّف مى كنند و به سوى حسين عليه السّلام بازمى گردند، در حالى كه امام عليه السّلام بر زمين نشسته اند و نمى توانند برخيزند ايشان را احاطه مى كنند، عبد الله بن حسن كه يازده سال بيشتر نداشت نگاهى به عموى خود مى اندازد كه در محاصره لشكريان قرار گرفته است، با سرعت به سوى عمو حركت مى كند، زينب مى خواهد او را بازدارد او فرار
مى كند و نزد عمويش مى آيد، بحر بن كعب شمشير را بالا مى ب

  • چهارشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • سجاد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد